برای مهری وفادار که از بیستسال قبل در راه خیر قدم گذاشته و برای خرید گوسفند پول جمع کرده و گوشتش را بین نیازمندان محله توزیع کرده است، بیش از هرچیزی دعای خیر مردم ارزش دارد.
همسایهها به شوخی شهربانو نیکبخت را «شهردار محله» یا حتی «پلیس۱۱۰» مینامند. زیرا مانند مادری دلسوز هوای همه را دارد و در هر مسئلهای پیشقدم است.
روزهای اول معلمی برای عادله مسافری پر از تجربههای نو بود؛ اما در میان همه خاطراتش یک ماجرا هیچگاه از یادش نمیرود؛ روزی که قرار بود نماز به جماعت برگزار شود، اما ورود موش به مدرسه همهچیز را تغییر داد.
علی درویشزاده میگوید: در انتهای کوچه آبخوری قرار داشت که وقت دوچرخهسواری در روزهای تابستان، از آن سیراب میشدیم. کنار آبخوری، درختان توت قدیمی بود که حسابی توت میخوردیم و دوچرخهسواری میکردیم.
آنچه نام مرحوم غفاری را در دل هممحلهایها جاودانه کرد، دل بزرگ و دست بخشندهاش بود. در هر امر خیری پیشقدم بود؛ هیچگاه به راحتی از کنار نیازمندان نمیگذشت. دریغ کردن برای او واژهای ناشناخته بود.
محمد صدیقی میگوید: بیشتر کارها را بهدست بچههای محله میسپاریم. نوهام، امید که امانتی الهی بود، همه کارهای فنی و صوتی حسینیه را انجام میداد و حالا که دیگر بین ما نیست، بچههای محله بیشتر از قبل پای کار آمدهاند.
همسایههای کوچه فلسطین۱۳ هرکدام ازهرطریقی که بتوانند به یکدیگر محله کمک میکنند. سالهاست که یکدیگر را میشناسند و دوستی و همدلیشان اینجا رنگ و بوی بیشتری گرفته است.






