هنوز کوچههایی هستند که عطر مهربانی در بین همسایههایش جاری است. کوچه امامیه ۳ یکی از همین کوچههاست؛ جایی که همسایهها نهتنها از حال هم خبر دارند، بلکه برای هم دل میسوزانند و دست هم را میگیرند.
پسر زهرا خانم دانشگاه سمنان قبول شده بود و دلتنگیهای مادرانه امانش را بریده بود اما یک همدلی صمیمانه حالش را بهتر کرد. یکی از همسایهها وقتی دید او بیقرار است، گفت پسرت رفته تا ادامه تحصیل دهد.
درست دو شب مانده به عملیات، موتور برقی که برای بخش امدادی آورده بودند، کار نمیکرد و مشکل از ژنراتورش بود که از کار افتاده بود. علی قاضی توانست این گره را باز کند؛ کاری که هیچکس فکر نمیکرد به دست یک نوجوان تازهکار انجام شود.
اصغر محمودی میگوید: پدرم، با یک موتور یاماهای۱۰۰ همراه مادر و دو برادرم، از اهواز به مشهد سفر کردند و نمکگیر و پابند همسایگی امامرضا (ع) شدند. وقتی به اهواز برگشت، آنقدر از مشهد و حال و هوایش گفت که همگی هوایی شدیم و سال بعد خانه و زندگیمان را به این شهر آوردیم.
محمدجواد دهقانیفیروزآبادی میگوید: آقای غلامی با کلی خاطرات خوبی که برای ما بهجا گذاشت، سال سوم از مدرسه رفت. او اولین معلم زندگیام بود که هیچ وقت فراموشش نمیکنم و خیلی دلم میخواهد باز هم ببینمش.
در آن زمان، تنها سه خانوار در کوچه شهیداصلانی۹۷ زندگی میکردند. این خیابان، خاکی بود و امکاناتی نداشت. حسین غلامی، شاهد رشد تدریجی این محله از دهه۸۰ بود؛ روزهایی که محله کمکم روی آبادانی به خود دید.





