صندوق خاطرات

خاطره آقای باوفا از معرفت بچه محل‌های قدیم
خاطره رضا قصاب باوفا مربوط به وقتی است که اهالی محل دست به دست هم دادند تا خبر فوت پدرش را طوری به او بگویند که برایش قابل‌تحمل باشد.
خانه خانواده آقاپور در زمان جنگ، تلفن‌خانه محله بود
زمان جنگ که تعداد کمی از مردم امکاناتی مانند ماشین یا تلفن داشتند، مادر ماریا مغازه کوچک جلو خانه‌شان را به اتاق تلفن تبدیل کرده بود تا همسایه‌ها بتوانند راحت‌تر از احوال اقوامشان باخبر باشند.
کارخانه نخریسی سه بار به کارگرانش زمین داد!
کارخانه نخریسی، حقوق کمی می‌داد، اما به کارگرانش می‌رسید. سابقه ندارد که شرکتی، در سه مرحله، سه قطعه زمین ۲۵۰ متریِ رایگان به کارگرانش داده باشد.
عملیات احیای زهراخانم جان یک نفر را نجات داد
زهرا همتی همان‌طور‌که مقابل ویترین یکی از مغازه‌ها در خیابان احمدآباد به تماشا ایستاده بود، یک‌باره چشمش به مرد میان‌سالی افتاد که در چند‌قدمی او ناگهان نقش بر زمین شد.
بچه‌های هنرستان «عترت» آدم‌برفی‌های هنرجو ساختند!
ویدا اورلی، مدیر هنرستان عترت تعریف می‌کند: یک روز برفی پیشنهاد کردم بچه‌ها با‌توجه‌به رشته‌هایی که در آن تحصیل می‌کنند، مثل تربیت کودک، گرافیک و معماری به سلیقه خود یک آدم‌برفی درست کنند.
قصه‌های علی اخلاقی از غواصی در آب و آتش
از ۱۰ داوطلب حضور در دوره‌های غواصی سازمان آتش‌نشانی مشهد، فقط دو نفر تا مرحله مدرسی ادامه دادند که علی اخلاقی‌افضلی یکی از آن دو نفر بود.
خاطرات ناب «نائمی» از باشگاه افسران تا همراهی با آیت‌الله عبادی
داستان زندگی علی‌اکبر نائمی از روستایی در قائنِ خراسان شروع می‌شود و به بودن در میان سران و درباریانی مانند هویدا و سرهنگ جلالی و... می‌رسد و سپس به ۱۵ سال همراهی در رکاب آیت‌الله عبادی ختم می‌شود.