کد خبر: ۱۳۲۲۰
۲۸ مهر ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۰
آزمون امانت‌داری محمد فتحانی

آزمون امانت‌داری محمد فتحانی

یکی از خاطراتی که محمدآقا فراموش نمی‌کند، برمی‌گردد به شش‌سال پیش؛ روزی که موقع خدمت، روی زمین چکی پیدا کرد به مبلغ ۸ میلیون‌تومان، رقمی که آن روز‌ها پول کمی نبود. محمد بعدتر فهمید او کاسب شناخته‌شده خیابان هفده‌شهریور است.

حدود هفت‌سال است که محمد فتحانی ساکن محله شهید باهنر با لباس مأمور سد معبر در منطقه ۶ کار می‌کند؛ منطقه‌ای شلوغ و پررفت‌وآمد، با معابر باریک و پیاده‌رو‌های کم‌عرض. همین شلوغی و ازدحام، کارش را پر از دردسر و چالش کرده است.

می‌گوید از مغازه‌دار‌ها و دست‌فروش‌ها آن‌قدر گله و شکایت شنیده که دیگر برایش عادی شده است. خیلی‌ها فقط همان تصویر نه‌چندان خوشایند از مأموران سد معبر در ذهنشان مانده و کمتر کسی فداکاری‌هایشان را دیده است.

محمد، اما از زوایای دیگر این شغل هم حرف می‌زند؛ از روز‌هایی که وسط شلوغی خیابان هفده‌شهریور، بچه‌ای گم شده است و او توانسته دست آن کودک را بگیرد و به آغوش پدر و مادرش برساند. از موقعیت‌هایی که بازوی نابینایی را گرفته است تا از خیابان ردش کند.

با این‌همه، یکی از خاطراتی که هیچ‌وقت از یادش نمی‌رود، برمی‌گردد به شش‌سال پیش؛ روزی که موقع خدمت، روی زمین چکی پیدا کرد به مبلغ ۸ میلیون‌تومان، رقمی که آن روز‌ها پول کمی نبود.

 

۸ میلیون پول، پیش‌پای من

آفتاب مستقیم می‌تابید و هوا سنگین و داغ بود. خیابان از ازدحام آخر هفته می‌جوشید و صدای بوق ماشین‌ها، همهمه مردم و فریاد دست‌فروش‌ها در هم گره خورده بود. محمد فتحانی وسط همین شلوغی قدم برمی‌داشت؛ خسته، بی‌حوصله و زیر آفتاب مستقیم، درحال انجام مأموریت روزانه‌اش.

تازه به یک میوه‌فروش تذکر داده بود که جعبه‌هایش را از پیاده‌رو جمع کند که ناگهان چیزی توجهش را جلب کرد؛ «جلو پایم کاغذی سفید در ابعاد چک روی زمین دیدم. وقتی خم شدم، دیدم اشتباه نکرده‌ام؛ یک چک بود. چکی به‌روز، به مبلغ ۸ میلیون تومان، با امضا.»

 

یک نفس راحت

نشانی دقیق آن محل را حالا به خاطر ندارد؛ فقط یادش مانده یکی از معابر شلوغ شهرک شهید‌باهنر بود. چالش او در آن محدوده همیشه تجمع دست‌فروش‌ها بود و درگیری مغازه‌دارها. اما آن روز، ماجرا فرق می‌کرد. این اولین بار بود که با چنین موقعیتی روبه‌رو می‌شد.

چک را در دست گرفته بود و نمی‌دانست باید چه کار کند. چند‌دقیقه‌ای ایستاد، زیر آفتاب، با نگاهی دقیق گوشه‌وکنار برگه را بررسی کرد؛ شاید شماره‌ای، آدرسی، نشانی از صاحبش پیدا شود. اما هیچ‌چیز نبود.

بالاخره تلفنش را برداشت و به ناظر سد معبر منطقه زنگ زد؛ ماجرا را تعریف کرد و قرار شد با هم موضوع را پیگیری کنند. کمی بعد، هر‌دو به بانک مربوطه رفتند؛ بانکی که چند خیابان بالاتر از محل خدمتش بود. برگه را نشان دادند و از کارمند بانک خواستند در سیستم جست‌و‌جو کند. بعد‌از کمی بررسی، شماره تلفن صاحب حساب پیدا شد. تماس گرفتند.

صدای مردی میان‌سال از آن طرف خط آمد، مضطرب و نگران. از لحنش معلوم بود تازه فهمیده چک را گم کرده است و حال خوبی ندارد

محمد می‌گوید: صدای مردی میان‌سال از آن طرف خط آمد، مضطرب و نگران. از لحنش معلوم بود تازه فهمیده چک را گم کرده است و حال خوبی ندارد. وقتی گفتم چک دست ماست، صدای نفس راحتش را شنیدم.

 

دیدار در بانک

نیم‌ساعتی بیشتر نگذشته بود که مرد خودش را به بانک رساند؛ نفس‌زنان، با صورتی خیس از عرق و نگاهی پر از اضطراب. همین که چک را دید، چند بار پشت سر هم تشکر کرد و گفت آن را همان صبح، موقع رفتن به محل کارش، گم کرده است.

محمد بعدتر فهمید او یکی از کاسبان شناخته‌شده خیابان هفده‌شهریور است؛ صاحب مغازه‌ای بزرگ در زمینه پوشاک. چک را که گرفت، خواست به‌قول خودش جبران زحمت کرده باشد. با لبخند گفت: یک روز با خانواده به مغازه ما تشریف بیاورید و هرچه خواستید بردارید و مهمان من باشید.»، اما محمد با همان آرامش همیشگی‌اش جواب داد: «کار برای رضای خدا بوده نه چیز بیشتر.»

هنوز هم بعضی روز‌ها که محل خدمتش خیابان هفده‌شهریور است، گاهی چشمش به همان مرد می‌افتد. هربار که یکدیگر را می‌بینند، مرد لبخند می‌زند و باز تشکر می‌کند؛ انگار آن اتفاق، هنوز برایش زنده است.

 

* این گزارش دوشنبه ۲۸ مهرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۴۴ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44