رضا عطاریان میگوید: همیشه دوست داشتم از حالواحوال و سرنوشت دانشآموزانم باخبر شوم. دیدن دانشآموزان قدیمی که حالا بزرگ شده و مو سفید کردهاند، برایم عجیب و باورنکردنی است.
علی یک روز از من خواست بهجای یکی از مهندسها به نیروگاه بروم تا کارها عقب نماند.آن شب، گذراندن ششماه دوره پیشرفته برق در کشور اتریش با هزینه کشور آلمان با حقوق و مزایای خوب به من پیشنهاد شد.
سیدمحمدعلی پهلوان هاشمی، برادرزاده صاحبِ نام کوچه سردار معتقد است، قدیمها غم بود، اما کم بود.
ابوالفضل حسینی میگوید: پسرها شیطنت میکردند. ناظم برای اینکه آنها را به کلاسهایشان هدایت کند، از شلنگ استفاده میکرد! در یک لحظه تا به خودم آمدم، بین جمعیت یک ضربه روی دوشم فرود آمد.
ارزش سوادآموزی برای این دانشآموزان فلکشده یا چوب کف دستخورده یا مداد لای انگشت گذاشته، آنقدر زیاد است که هنوز که هنوز است، قدردان ملّایشان باشند و یک خدابیامرزی قرص و محکم نثارش کنند و بگویند که «از روی غضب نبود که چوب میخوردیم؛ که اگر کتک نمیخوردیم، درس یاد نمیگرفتیم.
تا نام محسن غلامی میآید، اهالی یاد اسکان رایگان زائر میافتند. او کسی است که تلاش میکند در روزهای اوج سفر به مشهد، هیچ زائری بدون جا و مکان نماند. همین قدمهای خیرش سبب شد روزی که خانوادهاش در شهر غریب بدون جا بودند، دست یاری بهسوی آنها دراز شود.
حاج محمد جلایریخیابانی تعریف میکند: قدیم مثل الان پول دست مردم نبود. پدرم برای اینکه حسابش درست باشد، پول حلبی با اسم خودش درست کرده بود.