کد خبر: ۱۳۵۹۱
۱۴ آذر ۱۴۰۴ - ۱۷:۰۰
«بازرگان» و خطه فوتبالی شهرک شهید بهشتی

«بازرگان» و خطه فوتبالی شهرک شهید بهشتی

تا قبل جنگ ابوالقاسم بازرگان حدود ۳۳ سال مربی بچه‌های خوزستانی بود.سال ۶۳ برای اسکان دائم به مشهد و شهرک شهید بهشتی می‌آید و فصل دیگری از زندگی‌اش شروع می‌شود.

«ما خوزستانی‌ها اگر شکممان از گرسنگی به پشتمان چسبیده باشد و سر سفره باشیم و در همان حال، اسم فوتبال را بشنویم، از پای سفره بلند می‌شویم و می‌رویم سروقت فوتبال.» این را ابوالقاسم بازرگان می‌گوید که متولد سال ۳۳ است و حدود ۳۳ سال مربی بچه‌های خوزستانی بوده است؛ تا جنگ شروع نشده بود در زمین‌های گرم و آشنای شهرش، خرمشهر و بعد که از آسمان بر سر شهر آهن بارید و مجبور شد بنه‌کن کند و مثل هزاران نفر دیگر راهی غربت شود، روی خاک دیگری، فوتبال را ادامه داد. درست است که خاک سرزمین مادری با خاک جا‌های دیگر فرق دارد، اما حالا بعد از این همه سال، دیگر دست‌کم غریب هم نیستند؛ شاید فوتبال طعم غربت را برایشان کم کرده و می‌کند. خودش به معجزه فوتبال معتقد است و در قسمتی از حرف‌هایش می‌گوید: «یک توپ، ۲۲ نفر دنبالش و برای دو ساعت از تمام دنیا فارغ شدن کم نیست ها»!

از عشقشان به فوتبال که بگذریم، بخشی از این فارغ‌شدن از دنیا همان فراموش‌کردن غربت بود. بازرگان را بی‌شک همه بچه‌های شهرک بهشتی و خیلی از فوتبالی‌های شهر می‌شناسند. برای فوتبال شهرک زیاد زحمت کشیده و می‌گوید: «هر چیزی که خواستم برای بچه‌ها بود، فقط بچه‌ها.» حالا ما گفت‌و‌گو می‌کنیم با کسی که معتقد است شاگردانش و بچه‌های شهرک، ظرفیت بازی در تیم ملی را دارند.

 

۲ بار جنگ‌زده شدیم

داستان حمله صدام به کشورمان و مظلومیت استان خوزستان و مردمش، بار‌ها گفته و شنیده شده است. ما برای این به‌سراغ این مربی خرمشهری نرفته‌ایم، اما جنگ جزیی جدانشدنی از تاریخ این خطه است درست مثل فوتبال.

بازرگان روز‌هایی را که مردم غافلگیر حمله‌ای ناجوانمردانه شدند، چنین به خاطر می‌آورد: شهر را با توپ دوربرد می‌زد. مردم برای اینکه جان سالم به در ببرند، مجبور شدند شهر را ترک کنند. ما هم همین‌طور؛ به برادرم گفتم یا تو با خانواده بمان تا من بروم جبهه یا من می‌مانم و تو برو؛ بالاخره یک نفر باید می‌ماند. برادرم رفت و من ماندم و خانواده را برداشتیم و رفتیم بهبهان.

او ادامه می‌دهد: چند روزی بهبهان بودیم که آنجا را هم زدند و مجبور شدیم بهبهان را هم ترک کنیم و این شد که برای بار دوم جنگ‌زده شدیم.

همان چند روز ماندن در یکی از پارک‌های بهبهان، جرقه تشکیل تیم فوتبال را در ذهن بازرگان می‌زند. خودش ماجرا را چنین تعریف می‌کند: در آن پارکی که ما اسکان پیدا کرده بودیم، خیلی‌های دیگر هم بودند. بعداز چند روز دیدم که عده‌ای دارند سیگار می‌کشند؛ بعد پای چیز‌های دیگر هم به پارک باز شد و من از این موضوع ناراحت بودم.

او ادامه می‌دهد: یک روز در همین حال بودم. روی لبه جدول نشستم و فکر می‌کردم که چطور می‌شود کاری کرد که بچه‌ها دور هم جمع شوند و سمت افرادی که می‌خواهند از چنین وضعیتی سوءاستفاده کنند، نروند و به‌سمت کار‌های خلاف کشیده نشوند که ایده راه‌انداختن تیم فوتبال به ذهنم رسید و بچه‌های سالم را جدا کردیم و فوتبال را راه انداختیم. تیم را راه می‌اندازند، اما بعداز به قول خودش دوباره آواره شدن، همه‌چیز را به هم می‌ریزد.

«بازرگان»و خطه فوتبالی شهرک شهید بهشتی

 

نامی پرافتخار

بعد از آن، سال ۶۳ برای اسکان دائم به مشهد و شهرک شهید بهشتی می‌آید و فصل دیگری از زندگی‌اش شروع می‌شود. خودش دراین‌باره می‌گوید: با خانواده به مشهد که آمدیم و مستقر شدیم، بعد از آن چند تایی از بچه‌های قدیمی را دیدم. دور هم جمع شدیم و گفتیم تیم تشکیل بدهیم و فوتبال را راه بیندازیم.

او ادامه می‌دهد: زمان انتخاب اسم که رسید، هرکس پیشنهادی داد؛ از استقلال و پرسپولیس گرفته تا خرمشهر و...، اما من گفتم باید اسمی باشد که چه بردیم و چه باختیم، حرمتش را داشته باشیم؛ هم ما و هم تماشاگران. این بود که نام «شهیدجهان‌آرا» را که نقش موثری در شکستن حصر آبادن داشت و خرمشهری هم بود، برای اسم تیم پیشنهاد دادم و بچه‌ها استقبال کردند و پذیرفتند.

 

۱۴ تیم در یک محله

بازرگان از بازار گرم فوتبال در این محله می‌گوید. روز‌هایی که در شهرک شهیدبهشتی ۱۴ تیم فعال بودند، اما امروز فقط یکی‌دوتیم باقی مانده‌اند. او عنوان می‌کند: آن زمان زمین بسیار خوبی داشتیم که می‌شد در آن بازی و مسابقه برگزار کرد. گذشته از آن، بچه‌ها وقت داشتند و شرایط زندگی طوری بود که اگر کسی یک روز سر کار نمی‌رفت، اتفاق خاصی نمی‌افتاد و روز بعد می‌توانست آن را جبران کند، اما حالا اگر یک روز سر کار نرود باید یک هفته برای جبران آن وقت بگذارد.

او در ادامه می‌گوید: یکی دیگر از دلایلی که تعداد تیم‌ها روزبه‌روز کمتر شد، این بود که زمین را از ما گرفتند. نبود زمین باعث شد که خیلی از جوانان به‌جای دویدن دنبال توپ، بروند دنبال خلاف و مواد.

این مربی باتجربه میان حرف‌هایش با اطمینان از ظرفیت خوب بچه‌های شهرک می‌گوید: اگر همین زمین کنار صدمتری را به ما تحویل دهند، از همین زمین می‌توانم برای تیم ملی هم بازیکن بفرستم.

او معتقد است که شاگردانش و جوانان شهرک شهید بهشتی آن‌قدر توانایی دارند که می‌توانند برای تیم ملی هم بازی کنند و می‌گوید: یک بازیکن حتما نباید تمام رده‌ها را طی کند تا در تیم ملی بازی کند. وقتی بازیکن من خونسرد است و خوش‌فکر بازی می‌کند و توانایی‌اش را دارد، چرا نباید در تیم ملی باشد؟ هرکس از پایه، همه کلاس‌ها و رده‌ها را پشت سر گذاشت، دلیل نمی‌شود که توانایی و استعداد هم داشته باشد.

«بازرگان»و خطه فوتبالی شهرک شهید بهشتی

 

شادی و خجالت به‌خاطر یک توپ

بازرگان خاطره‌ای تعریف می‌کند که بعد از حدود ۲۰ سال هنوز برایش تازگی دارد و وقتی به یاد می‌آورد، چشمانش برق می‌زند. می‌گوید: زمستان بود، برای گرفتن توپ به هیئت فوتبال رفتم. دو تا توپ گرفتم، خیلی خوشحال بودم، ذوق کرده بودم. زمان برگشت که هوا تاریک شده و خیلی هم سرد بود، با یک دست یقه کتم را گرفته بودم که سرما نخورم و با دست دیگر گاز موتور گازی را گرفته بودم که ناگهان سیم گاز بین سیم‌های چرخ گیر کرد و به‌شدت به زمین خوردم.

او ادامه می‌دهد: وقتی بلند شدم، به اولین چیزی که فکر کردم، توپ‌ها بود و وقتی دیدم سالم هستند، خیلی خوشحال شدم؛ آن دو تا توپی که از هیئت گرفته بودم دست دوم و کارکرده بود.

برایم جالب است که چرا برای گرفتن دو توپ، آن هم دو تا توپ دسته دوم تا این حد خوشحال بوده است که او با خاطره‌ای دیگر جوابم را می‌دهد.‌

می‌گوید: همان زمان‌ها بود، شاید ۲۰ سال پیش. روز عید بود که یک تیم از طلاب برای مسابقه با ما به اینجا آمد. وقتی رفتیم به زمین، دیدیم که نه آنها توپ دارند و نه ما. خجالت کشیدیم، با هم دست دادیم و روبوسی کردیم و رفتیم. آن بازی هیچ وقت برگزار نشد، چون هیچ‌کدام توپ نداشتیم؛ برای همین بود که برای گرفتن دو تا توپ دست دوم، آن‌قدر خوشحال شده بودم.

 

تیم قهرمانی که منحل شد

تیم ستارگان در مسابقات فوتبال المپیاد ورزشی محلات مشهد، بدون شکست و حتی بدون یک تساوی، توانست قهرمان شود، اما شادی این قهرمانی به تن بچه‌ها ننشست و تیم بعد از مدتی منحل شد.

بازرگان درباره چرایی منحل‌شدن تیمش، تیمی که ۳۰ سال ریشه داشته است، چنین می‌گوید: تیم را منحل کردم، چون نه حامی مالی داشتیم، نه پول، نه لباس.

او ادامه می‌دهد: ما بازیکنانی داشتیم که می‌رفتند بنّایی یا بار خالی می‌کردند و از آنجا می‌آمدند سر تمرین. بازیکن داشتیم که جوراب یک‌دست نداشت، رنگ‌به‌رنگ می‌پوشید، بازیکن داشتیم که کفش لنگه‌به‌لنگه می‌پوشید و وقتی داور به او می‌گفت برو جوراب‌هایت را عوض کن، نه فقط خودش که من هم خجالت می‌کشیدم. بچه‌های ما تامین نبودند، نداشتند، کسی هم به ما اهمیت نمی‌داد.

او می‌گوید: یک بار پسرم به من گفت، ول کن بابا؛ وقتی کسی اهمیت نمی‌دهد، چرا زندگی‌ات را گذاشتی برای فوتبال. در جوابش گفتم اگر ول کنم و بگذارم کنار، می‌میرم.

ستاره‌هایی که از زمین خاکی بلند شدند

بازرگان می‌گوید بچه‌های اینجا، توانایی این را دارند که به تیم ملی هم بروند. شاید بازیکنانی که چنین کرده‌اند، سندی برای حرف او باشند. سیدعلی موسوی، بازیکن سابق استقلال تهران، بایرلورکوزن و تیم ملی از همین نمونه‌هاست.

بازرگان درباره بازیکنان سرشناسی که از این محله و زمین‌های خاکی‌اش به جایی رسیدند، چنین می‌گوید: سیدعلی موسوی از همه معروف‌تر شد. در رده نوجوانان بود که آمد و در تیم ما بازی کرد. البته قبل از آن هم بازی کرده بود. بعد از مدتی در مدارس استعدادیابی شد و فرصت دیده‌شدن پیدا کرد و به تیم امید دعوت شد؛ سپس برای سربازی به پاس رفت و بعد استقلال و تیم ملی و بایرلورکوزن آلمان.

او ادامه می‌دهد: علی موسوی فرصتی برای دیده‌شدن پیدا کرد؛ فرصتی که برای خیلی از بچه‌ها پیش نیامد، بچه‌هایی که چیزی از او کم نداشتند و می‌توانستند به بالا‌ها برسند.

مهرداد میر، یکی دیگر از بازیکنانی بود که زیر دست بازرگان کار کرد و بعد به تیم‌های لیگ برتری هم راه پیدا کرد. بازیکن بااستعدادی که به گفته او برای نخستین‌باری که پایش را به ورزشگاه تختی گذاشت، یک گل زد و یک پاس گل داد و بعد به تیم‌های پیام، صنایع اراک، پتروشیمی تبریز و صنعت نفت آبادان که تیم لیگ برتری بود، راه پیدا کرد.

«بازرگان»و خطه فوتبالی شهرک شهید بهشتی

 

حرف آخر

در طول گفتگویمان بار‌ها به توانایی جوانان اشاره می‌کند و به همان اندازه از کمبود امکانات و بی‌توجهی‌ها می‌گوید.‌ می‌گوید: وقتی تیم منحل شد، خودم بیشتر از همه سوختم. می‌گوید: دلخوشی من این بوده که خدمتی به جامعه ورزش بکنم، چیزی برای خودم نخواستم، هیچ‌وقت دنبال سوت و کف و جیغ و هورا هم نبودم. هر کاری کردم برای بچه‌ها بود، برای بچه‌ها بود که رفتم پیش یک مسئولی و رو انداختم که امتیاز یک تیم دسته ۲ مشهد را برایمان بگیرد و حمایتمان کند؛ امتیازی که سال ۹۱، ۸۵۰ هزارتومان بیشتر نبود.

تمام تلاشش را کرد که بچه‌ها را به بهانه‌ای دور هم جمع کند و نگذارد ازهم دور شوند، اما ظاهرا دست تنها کاری از دستش برنیامد و بعداز ۳۰ سال تیمش، تیم بچه‌ها و بزرگ‌های شهرک منحل شد.

حرف آخرش این است: می‌گویم، اما امید ند ارم؛ جمله‌ام تکراری است، اما می‌گویم کاش مسئولان بیشتر به فکر باشند، بیشتر توجه کنند.

 

* این گزارش در شماره ۸۵ شهرآرا محله منطقه ۶ مورخ ۳۰ دی ماه سال ۱۳۹۲ منتشر شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44