کد خبر: ۱۳۶۲۰
۱۵ آذر ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
آواز زندگی در خانواده ۱۰ نفره آقامصطفی و عالیه‌خانم

آواز زندگی در خانواده ۱۰ نفره آقامصطفی و عالیه‌خانم

زمانی‌که موضوع جوانی جمعیت و اهمیت فرزندآوری از‌سوی رهبر انقلاب مطرح شد، عالیه‌خانم این حرف‌ها را تنها یک توصیه نمی‌دید و به اتفاق همسرش تصمیم گرفتند تعداد فرزندانشان را افزایش دهند و زندگی‌شان وارد فصل تازه‌ای شد.

از همان لحظه‌ای که درِ خانه آقای یوسفی در محله آیت‌الله عبادی باز می‌شود، «صدای زندگی» به استقبال آدم می‌آید؛ خانه‌ای که در هر گوشه‌اش، نشانی از جریان زندگی دیده می‌شود.

در اتاق نشیمن، سرسره‌ای زرد قد علم کرده است؛ همان که عالیه خانم، مادر خانواده، آن را بزرگ‌ترین شریک شادی بچه‌ها می‌داند. توپ‌های رنگی روی زمین پخش‌اند و صدای ریز خنده‌ها، موسیقی همیشگی خانه است. روایت خانواده یوسفی، روایت برکت است؛ زیستنی ساده، اما عمیق، خانه‌ای که در آن «بودن» بر «داشتن» مقدم است.

پشت این هیاهوی شیرین، داستانی جدی و پرعمق جریان دارد؛ داستان خانواده‌ای که تصمیم‌های کوچک و بزرگشان بر‌پایه مطالعه، مشورت، ایمان و تلاش بنا شده است.

 

نظمی از دل شلوغی

به محض ورود، عالیه‌خانم با آرامش از بچه‌ها می‌خواهد کمی اتاق را مرتب کنند. جمله‌ای عادی، اما نتیجه‌ای متفاوت. پسر‌ها مثل سرباز‌هایی آماده، به حیاط می‌روند تا بازی کنند. اما معصومه، دختر سه‌ساله، بی‌صدا و با حوصله، خم می‌شود، توپ‌ها را جمع می‌کند و آنها را داخل سبد و بالش‌ها را سر جایشان می‌گذارد.

وقتی کارش تمام می‌شود، کنار مادر روی زمین می‌نشیند؛ همان‌جا که رقیه هشت‌ماهه در آغوش مادرش جا خوش کرده است. هنوز چند‌دقیقه نگذشته، بازی‌های کودکانه دوباره در وجودش موج می‌زند و با یک بالش بزرگ، دنیایی خیالی می‌سازد و در آن غرق می‌شود.

در همین بین، فاطمه پانزده‌ساله با یک سینی چای وارد می‌شود، محمدعلی و علی هم از بیرون برمی‌گردند و پلاستیک‌های خرید را در آشپزخانه می‌گذارند. نظم، در این خانه نه تحمیلی است و نه مصنوعی؛ طبیعی است و بخشی از فرهنگ خانوادگی‌شان شده است.

 

ریشه‌های یک انتخاب

عالیه ظفری، متولد‌۱۳۶۴ است و همسرش مصطفی یوسفی، متولد‌۱۳۶۰، همان که عالیه‌خانم او را «ستون محکم خانه» می‌نامد. می‌گوید: در بیست‌و‌دو‌سالگی ازدواج کردم. ما شش خواهر و سه برادر بودیم. همین تجربه پیش‌زمینه‌ای بود که مطمئن باشم اگر تعداد فرزندان زیاد باشند، برای آنها خیلی خوب است.

‌عالیه‌خانم درباره تولد فرزندانش توضیح می‌دهد: آدم توداری هستم و شکایت نمی‌کنم. برای همین از نگاه دیگران زایمان‌های آسانی داشتم. فاطمه، فرزند اولم، با گریه‌های کودکانه‌اش روز‌های مرا پر می‌کرد، دو‌سال و هفت‌ماه بعد، محمدعلی به دنیا آمد و به خانه شور و نشاط بیشتری بخشید؛ آنها دو هم‌بازیی‌هایی شدند که سرگرم دنیای کودکانه خودشان بودند و وابستگی‌شان به من کمتر شده بود.

 

آواز زندگی در خانواده ۱۰ نفره آقامصطفی و عالیه‌خانم

 

تصمیم بزرگ، از ۲ فرزند تا ۸ فرزند

‌اولین سال‌های زندگی مشترکشان مثل بسیاری از زوج‌های جوان بود. فاطمه سه‌سال بعد از ازدواج به دنیا آمد. عالیه‌خانم می‌گوید: محمدعلی هم که به دنیا آمد، فکر می‌کردیم همین دو تا کافی است.

اما ورق زمانی برگشت که موضوع جوانی جمعیت و اهمیت فرزندآوری از‌سوی رهبر انقلاب مطرح شد. عالیه‌خانم این حرف‌ها را تنها یک توصیه نمی‌دید. او می‌گوید: حس کردیم باید با این مسیر همراه باشیم. 

ما برای سختی‌کشیدن به دنیا آمده‌ایم؛ رنجی که به رشد و معنا ختم می‌شود، ارزشمندتر است

آنها آگاهانه تصمیم گرفتند تعداد فرزندانشان را افزایش دهند و از همان تصمیم، زندگی‌شان وارد فصل تازه‌ای شد. فاصله‌ها کمتر شد، تولد‌ها پی‌درپی و خانه آرام‌آرام تبدیل به فضایی شد که در آن، هر‌روز ده‌ها حادثه کوچک و شیرین رقم می‌خورد.

اما این تصمیم سختی‌های خودش را داشت. وقتی از او درباره مشکلات و سختی‌هایش می‌پرسیم، می‌گوید: ما برای سختی‌کشیدن به دنیا آمده‌ایم؛ چه بهتر که این سختی همراه شیرینی بچه باشد.

او معتقد است که اگر قرار است انسان رنج ببرد، رنجی که به رشد و معنا ختم می‌شود، ارزشمندتر است.

 

خانه‌ای شبیه مهد کودک

امروز وقتی وارد خانه یوسفی می‌شوید، نخستین تصویری که می‌بینید، تعداد زیاد کفش‌های کوچک روی جاکفشی دم در و شلوغی شیرین اسباب‌بازی‌های خانه است.

عالیه‌خانم با خنده می‌گوید: خانه ما شبیه مهدکودک است، ولی مهدکودکی که نظم خودش را دارد.

نام بچه‌ها و فاصله سنی‌شان را که می‌پرسیم، مادر می‌خندد؛ دستی روی سر رقیه می‌کشد و نگاهی به فاطمه می‌اندازد و ادامه می‌دهد: فاطمه پانزده‌سال و محمدعلی دوازده‌سال دارد. علی یک‌سال و سه‌ماه از محمدعلی کوچکتر است. فائزه که دوست دارد او را زهرا صدا کنیم، سه سال کوچک‌تر است. یک‌سال و دوماه بعد، سلمان به دنیا آمد. فاصله سنی حسین، معصومه و رقیه هر کدام دو سال است.

مادر توضیح می‌دهد: هر‌کدام از بچه‌ها در خانه نقشی دارند. پسر‌ها علاوه‌بر خرید بیرون، مسئول پهن و جمع‌کردن سفره هستند. دختران بزرگ‌تر علاوه‌بر کمک در آشپزی، ظرف‌ها را می‌شویند.

 

گاهی وقت اضافه دارم

در‌میان این همه مسئولیت، فعالیت‌های عالیه‌خانم ظفری محدود به خانه نیست. او بیش از پنج‌سال به‌صورت آزاد در کلاس‌های حوزه شرکت کرده و درس خوانده است. او دوست داشت مدرک حوزه را بگیرد، اما به‌خاطر زایمان‌های پشت سر هم نتوانست به‌صورت منظم در کلاس‌ها شرکت کند.

سال‌هاست که در حوزه‌های اجتماعی، فعالیت‌های فرهنگی محله، برنامه‌های بسیج بانوان و کار‌های داوطلبانه، نقش پررنگی دارد. او تعریف می‌کند: همیشه دوست دارم در جامعه اثرگذار و مفید باشم؛ مادر‌بودن جلویم را نگرفته، حتی کمک کرد مفهوم مسئولیت را بهتر بفهمم.

در این خانه، وظیفه داشتن تنها یک قانون نیست، یک جریان است

او گاهی در مراسم دوستانش مداحی می‌کند، اغلب در برنامه‌های فرهنگی محله شرکت می‌کند و اگر برای کسی کاری از دستش برآید، مضایقه نمی‌کند.

ظفری اعتقاد دارد اگر مادری در خانه فعال باشد، می‌تواند در جامعه هم فعال باشد. به اعتقاد او، وقتی بچه‌ها ببینند مادرشان فقط درگیر کار‌های تکراری نیست و نقش اجتماعی دارد، یاد می‌گیرند که باید برای جامعه هم مفید باشند.

این بار بلند می‌خندد و می‌گوید: شاید از این حرف من تعجب کنید، اما گاهی وقت اضافه می‌آورم و آن را برای مطالعه می‌گذارم.

 

پدری که تربیت را فقط با عشق نمی‌شناسد

آقا‌مصطفی یوسفی هم به جمع ما پیوسته است. آرام و صبور است. از همان بدو ورودش بچه‌ها بغلش می‌پرند و شروع به بازی می‌کنند. او هم با مهربانی یکایک آنها را می‌بوسد و دستی به سرشان می‌کشد. در طول گفت‌وگوی ما یک لحظه آرام‌وقرار ندارند. انگار با شیطنت‌هایشان می‌خواهند خوشحالی‌شان را از حضور پدر اعلام کنند.

وقتی از آقا‌مصطفی درباره تربیت هشت فرزند سؤال می‌کنیم، پاسخ می‌دهد: برای تربیت بچه نمی‌توان فقط از روی تجربه جلو رفت. حتما باید علاوه‌بر مطالعه از مشاور و آدم‌های متخصص هم کمک گرفت.

 

آواز زندگی در خانواده ۱۰ نفره آقامصطفی و عالیه‌خانم

 

صبور در‌مقابل شیطنت‌ها

ساعت ۸:۳۰ شب است و حضور ما این دغدغه را برای بچه‌ها ایجاد کرده که شاید نتوانند اشکالات درسی‌شان را از پدر بپرسند. وقتی مطمئن می‌شوند سؤال‌پرسیدنشان مانع گفت‌وگوی ما نیست، با عجله دفتر‌وکتابشان را می‌آورند.

همیشه دوست دارم در جامعه اثرگذار و مفید باشم؛ مادر‌بودن جلویم را نگرفته، حتی کمک کرد مفهوم مسئولیت را بهتر بفهمم

درس‌خواندن بچه‌ها هم پای ثابت برنامه‌های روزانه پدر است. هرشب که با بچه‌های بزرگ‌تر پای درس و کتاب می‌نشیند، صحنه بامزه‌ای شکل می‌گیرد؛ کوچک‌تر‌ها روی شانه و کمر و پاهایش بالا و پایین می‌روند، مثل اینکه او یک کوه در خانه است. بچه‌ها می‌خندند و اطرافش بازی می‌کنند.

آقا‌مصطفی هم کارش را ادامه می‌دهد، بدون آنکه خم به ابرویش بیاورد. عالیه‌خانم با خنده می‌گوید: گاهی مصطفی سرش را از روی کتاب بلند می‌کند و با اینکه سه بچه از سروکولش بالا می‌روند، باز با آرامش درس را برای محمدعلی و علی توضیح می‌دهد.

 

اقتصاد خانواده؛ نگرانی یا اعتماد؟

در روزگاری که بسیاری از زوج‌ها از ترس هزینه‌های سنگین، آرزوی داشتن حتی یک فرزند را کنار می‌گذارند، خانواده یوسفی چگونه از پس زندگی ده‌نفره برآمده‌اند؟!

پاسخ عالیه‌خانم ساده و ریشه‌دار در اعتقاداتش است؛ «رزق دست خداست. هر بچه با خودش روزی‌اش را هم می‌آورد.»

او ادامه می‌دهد: نه اینکه بگویم همه‌چیز همیشه راحت بوده. نه. اما هیچ‌وقت نمانده‌ایم. همسرم شغل آزاد دارد و خدا برکت می‌دهد. در زندگی‌مان تجملات نداریم، اما آرامش داریم.

این آرامش در لحظه‌لحظه رفتارشان دیده می‌شود؛ در لبخند‌های بی‌ریای عالیه‌خانم به بچه‌ها، در صبرش، در شیوه مدیریت کار‌های خانه و در همراهی بی‌وقفه آقا‌مصطفی.

رقیه در آغوش مادر خوابیده است، معصومه دوباره خودش را به پهلوی مادر رسانده و سرش را روی پای او گذاشته. عالیه با مهربانی مو‌های او را نوازش می‌کند.

 

لحظه‌های کوتاه اما پرمعنا

اینجا، خستگی جایی ندارد؛ آنچه دیده می‌شود، موجی آرام از رضایت است. خانواده یوسفی میان شلوغی زندگی یک سادگی عمیق دارند که کمتر دیده می‌شود.

«در این خانه، وظیفه داشتن تنها یک قانون نیست، یک جریان است.» آقا‌مصطفی با بیان این جمله ادامه می‌دهد: بچه‌ها باید یاد بگیرند زندگی فقط گرفتن نیست؛ مشارکت است. وقتی وظیفه داشته باشند، اعتمادبه‌نفسشان بالا می‌رود. من و همسرم سعی می‌کنیم بچه‌ها طوری بزرگ شوند که فردا در جامعه موفق باشند.

درس‌خواندنشان اولویت ماست؛ برای همین در طول سال تحصیلی فقط درس می‌خوانند، اما در فصل تابستان پسر‌ها را به در مغازه دوستانم می‌فرستم تا علاوه‌بر کسب مهارت، هنر اجتماعی‌بودن و کسب‌وکار را هم یادبگیرند. فرزند خوب است، اما تربیت آن مهم است.

 

آواز زندگی در خانواده ۱۰ نفره آقامصطفی و عالیه‌خانم

 

شادی بچه‌ها، گرمابخش خانواده

مادر می‌گوید: وقتی لباس می‌شویم با کمک فاطمه آنها را پهن می‌کنیم، اما زمانی که قرار است لباس‌ها را از روی بند جمع کنم هرکدامشان می‌دانند باید لباس‌های خودشان را جمع کنند.

او ادامه می‌دهد: خیلی وقت‌ها برای بچه‌ها کیک و شیرینی را خودم درست می‌کنم. این کار مورد‌علاقه آنهاست. به محض اینکه می‌بینند قصد درست‌کردن شیرینی دارم، بدوبدو می‌آیند و تا پخت شیرینی همگی در کنارم هستند و کمک می‌کنند. این بازی‌ها و شیطنت‌هایشان برای ما لذت‌بخش است.

 

* این گزارش شنبه ۱۵ آذرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۹ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44