در دل هاشمیه، همسایههایی زندگی میکنند که هوای همدیگر را دارند. نقطه اشتراک بیشتر این همسایهها حضور و نقشآفرینی در برنامههای کتابخانه مسجد جوادالائمه (ع) است که خیلی از اهالی را به یکدیگر مرتبط کرده است.
خانم حسینی وقتی درباره لقمه خوراکی بچهها پرسوجو میکند، متوجه میشود لقمه یکی آنها بجای کره و مربا؛ روغن جامد و شربت سرماخوردگی است. همین اتفاق زمینه یک کار خوب را در مدرسه رقم میزند.
احمد یوسفی طی چهارسال کتابفروشی در گلشهر از دوستیهایی میگوید که در مغازهاش شکل گرفته، برنامههایی که ایدهپردازی و اجرا شده، جروبحثهایی که بچهها در ثابتکردن اینکه کدام کتاب خواندنیتر است، باهم داشتهاند.
ایده سیدمحمد طباطبایی، کار خودش را کرده است. نصب تابلوی «سیگار نمیفروشیم» در مغازه، برای مشتریهای سیگاری محله بلال، قضیه را جا انداخته است که برای خرید این یک قلم نباید به دکان او مراجعه کنند.
محسن مُربّایان میگوید: یکی از تنقلات بوفه مدرسه، شیرینی قطاب بود که داخل هر کارتن صدتایی، یک قطاب جایزهدار بود که داخلش یک سکه یکریالی قرار داشت.درحال خوردن قطاب بودم که سفتی فلزی را زیر دندانم حس کردم که همان یک سکه یکریالی بود.
خیابان شهیدمطهریشمالی که زمانی به نام خیابان شاهرخشمالی معروف بود، در سالهای۱۳۴۹ و ۱۳۵۰ ازسوی شهردار وقت مشهد، محمد بنیاعتماد، در محدوده شهری قرار گرفت و آسفالت شد. پس از آن، این خیابان مدتی «اعتمادی» نامگذاری شد.
قصابی حسین پوراسحاق در کوچه حمامباغ، جایی برای زندهکردن خاطرات اهالی بالاخیابان است.جایی که مشتریها علاوه بر خرید، دور هم مینشینند، از خاطرات شهر و دیارشان میگویند.