صاحب اولیه خانه پریشانی، تاجری بهنام نعیمی اهل نوغان بود. بعدها در سال۱۳۶۷، پدرم که شیفته معماری خانه شده بود، آن را با مبلغ یکمیلیونودویستهزار تومان خرید. چند دانگ از خانه هم به نام مادرم ثبت شد.
اردیبهشت امسال اتفاقی برای علی رحمتنیا افتاد که هر وقت به آن فکر میکند از بهخاطرآوردنش هم ناراحت و هم خوشحال میشود.
آقامجتبی میگوید: یک شب برای خوشحالی بچهها، ملافهای روی سرم کشیدم و در پادگان راه افتادم. به سرگروهبان کشیک که رسیدم، از ترس زبانش بند آمد و به طرف دفترش فرار کرد. او فردای آنروز گفته بود باید تعداد نگهبانان را دوبرابر کنیم!
آقا فرزاد میگوید: اوایل سکونت قبض آب برای ما نمیآمد. رد لوله را گرفتیم که به کنتور برسیم؛ رسیدیم به انشعاب اصلی که یک شاهلوله بود و به سمت قاسمآباد میرفت. به شرکت آب درخواست دادیم که گفتند: بعدا کنتور میگذاریم.
سالهاست در خیابان هاتف، سنتی شیرین و پربرکت جریان دارد؛ سنتی زنانه و از جنس مهربانی؛ کمک به دیگران و باور به برکت الهی. مادربزرگها، مادرها و اکنون دختران و نوهها این مسیر را ادامه دادهاند.
بسیاری از همسایههای خیابان دلاوران۱۳ یکدیگر را میشناسند و احوالپرس هم هستند. نزدیکبودن آنها به مسجد سیدالشهدا (ع) باعث شده که خیلی وقتها آنجا دور هم جمع شوند و برنامههای مختلف بریزند.
اتفاقی در کلاس سوم دبستان برای سهیلا پورغلام افتاد که بعد از ۲۷ سال وقتی یاد آن خاطره میافتد، دلش میلرزد. وقتی معاون مدرسه صدایش زد، ناگهان سکوتی سنگین در کلاس حاکم شد!






