علی کاظمی تعریف میکند: شیر آب که نبود، مردم از آب قنات استفاده میکردند برای وضو و آشامیدن. ظهر که میشد، رضا آهنگر بدون معطلی قفلی روی در دکان میزدند و با آب همان چاه وضو میگرفت.
اکرم خانم میگوید: بچگی ما در کوهها گذشت. پنجساله بودم که بازی میکردیم. من دم یک مار را بهجای بند کفشم گرفتم و پس از حرکتش چنان فرار کردم که پایم به سنگ گیر کرد. طوری زمین خوردم که سرم شکست.
حمید فخرایی تعریف میکند: باغ یکقِرانی روبهروی خانهمان بود. در گذشته، هرکس میخواست از آب یا فضایش استفاده کند، باید یکقِران پول میپرداخت. با بچههای محله هرروز عصر مقابل همین باغ، بساط فوتبالبازی ما به راه بود.
طبق خاطرات حمیدهخانم ، روز قبل آغاز ماه محرم، عزاداران با جمعشدن در مسجد قدیمی کلاتهبرفی، مراسم «علمبندو» را اجرا میکردند و علمهای چوبی مسجد را پوشش پارچهای میدادند.
محسن قربانی تعریف میکند: روزگاری، بین خیابانهای شهید درودی ۷ تا ۱۵ کنونی کال بزرگی قرار داشت که به محل ریختن نخالههای شهری تبدیل شده بود. بهترین سرگرمی ما بازی «جنگی» در این تپههای نخاله بود.
عبدالله امینی از نفسگیرترین عملیات دوران حضور در جبهه یاد میکند: فرمانده گروهان ما و معاونش شهید شده بودند. دشمن شروع به پیشروی کرده بود و چارهای جز تسلیم نداشتیم، اما ایستادگی و شهادت را به اسارت ترجیح دادیم.
سمیه موسوی پنجشنبه به کربلا رسید و جمعه را با خبر حمله هوایی رژیم صهیونیستی به خاک کشورمان شروع کرد. در بینالحرمین وقتی ما برای نابودی رژیم صهیونیستی شعار میدادیم، خیلی از مردم عراق هم به جمع ما اضافه میشدند.