بازگشت آزادگان در محله کویسلمان خاطرهساز شد
تازهداماد بود و با همسرش در خانهای نقلی در محله کویسلمان فعلی زندگی میکرد. آن زمان یعنی تابستان سال۱۳۶۹ اولین اسرای ایرانی از دست رژیم بعثی عراق آزاد شده بودند و قرار بود چندنفری از جوانان این محله هم به وطن بازگردند. برای همین ناصر نیکویی، فرش زیر پایش را جمع کرد و روی طاقنصرت اجارهای انداخت و چشمانتظار ورود آزادگان هممحلی شد.
تنها قالیمان روی طاقنصرت
ناصرآقا متولد۱۳۴۱ در محدوده همین محله است و از سال۱۳۵۷ که ازدواج کرده در کوچه شهید طهانطرقی سکونت دارد. او در این سالها رابطهای عمیق و صمیمانه با همسایهها و هممحلیها برقرار کرده است. ارتباط خوبی که در سالهای ابتدایی انقلاب اسلامی و دوران دفاع مقدس ریشه دارد.
خاطرات شیرین او بیشتر از همه به روزهای تابستان سال۱۳۶۹ برمیگردد، زمانی که قرار بود هممحلیهای آزاده به وطن بازگردند. او تعریف میکند: زمان بازگشت آزادگان، محله حالوهوای دیگری داشت. من و همسرم که تازه ازدواج کرده بودیم، تنها یک قالی در خانه داشتیم. یادم است که رفتم و طاقنصرت اجاره کردم و با لامپهای رنگی تزیینش کردم. همان یک قالیمان را هم از زیر پایمان جمع کردم و روی طاق انداختم.
او روی پلههای طاق هم عکس شهدا و رزمندگان، تابلوی «وانیکاد» و گلدانهای شمعدانی گذاشت.
قُرشدن سقف پیکان زرد قناری
زمان دقیق بازگشت اسرا معلوم نبوده و دائم امروز و فردا میشده است. برای همین طاقنصرت پابرجا بوده است. اولازهمه طاق را برای آزادی هممحلیشان، محمد تن زن، برپا کردند که ۱۰ سال در اسارت و دور از وطن بود.
چندنفری هم کنار محسن روی سقف ایستاده بودند؛ برای همین سقف پیکان، وزنشان را تحمل نکرد و مثل یک فرغون داخل رفت
ناصرآقا تعریف میکند: محمد آمد و با استقبال خوب هممحلیها روبهرو شد. چند روز بعد هم محسن شاکری بعداز سه سال اسارت آزاد شد و به وطن برگشت. محسن شکاری را با یک پیکان زرد قناری به محله آوردند. جمعیت خیلی زیاد بود و برای اینکه همه او را ببینند، حلقهگل را گردنش انداختند و بالای سقف پیکان ایستاد.
ناصرآقا تعریف میکند که چندنفری هم کنار محسن روی سقف ایستاده بودند؛ برای همین سقف پیکان، وزنشان را تحمل نکرد و مثل یک فرغون داخل رفت. میگوید: مراسم که از هیاهو افتاد، راننده آمد و خسارت خواست. من و علیاکبر طهان، خودمان پول گذاشتیم و از چندنفری هم کمک گرفتیم تا پول صافکاری سقف جور شد.
نگهبانی از طاقنصرت
همین که میخواستند طاقنصرت را جمع کنند، مرحوم زکریا قادری، پدر عزیز، آمد و به آنها گفت که اگر امکان دارد طاقنصرت را یک هفته دیگر نگه دارند، چون پسر او هم قرار است به خانه برگردد. ناصرآقا که تا آن موقع کرایه طاقنصرت را میداد، بازهم قبول کرد.
او تعریف میکند: قبول کردم، اما نگران فرش و وسایل بودم که مبادا به سرقت برود یا خراب شود. وقتی به مرحوم قادری گفتم، او گفت «قوم و خویشان خودمان از روستا میآیند و شبها کنار این طاق میخوابند تا مواظبش باشند.»
در عمل، اما یک شب آمدند و شبهای بعد خودم کنار طاق در پیادهرو خوابیدم. این داستان ادامه داشت و تا یک ماه قالیمان روی طاقنصرت ماند و برای استقبال از اسرا استفاده شد.
* این گزارش دوشنبه ۸ دیماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۵۳ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.
