اسیر

قصه زندگی صفر علی ندایی در ۷ سال اسارت
جنگ است دیگر، اسیر می‌دهی و اسیر می‌گیری، راننده تانک بودم و توی یک منطقه بازِ آسفالت شده در شوش، دشمن منگنه‌ام کرد. منگنه‌ای که باز شدنش هفت سال طول کشید.
اسارت در اولین سپیده دم صلح
محسن سبحانلو می‌گوید: شبی که ایران قطعنامه صلح را امضا کرد ما در خط مرزی قرار داشتیم. فاصله ما با عراقی‌ها به ۱۰۰ متر بود. حوالی سحر ناگهان عراقی‌ها پاتک زدند و ما در سپیده‌دم اولین روز صلح، اسیر شدیم.
جانباز مشهدی دلباخته کردستان و روزگار رزم است
غلامرضا حیدرزاده هنوز دوست دارد سرمای استخوان‌سوز کردستان را به خاطر خدا تحمل کند. می‌گوید: دلتنگ کردستان است. آماده است لباس رزم بپوشد و به میدان مین برود و آنها را دانه‌دانه با دست‌هایش بردارد.
روایت ۳۰ افسر عراقی که به ارتش ایران پیوستند
سیدحمیدالهاشمی دانشجوی سال سوم دانشکده افسری عراق بود، اما از آنجاکه شیعه و سادات بود، بنا به توصیه مادرش شبانه همراه گروه سی‌نفره از افسران شیعه به جبهه مردان آیت‌الله خمینی (ره) می‌پیوندد.
روایت محمد باری از فداکاری چهار زن اسیر ایرانی
محمد باری تعریف می‌کند: آن چهار خانم در اسارت در اردوگاه ما بودند. شب‌های بسیاری که ما را می‌خواستند بزنند، جلو محل نگهداری آن چهارخانم، این کار را انجام می‌دادند که آنها بترسند و جیغ بزنند و روحشان در آن اتاق کوچک داغان شود. 
روایت ۱۵۰۰ اسیر ایرانی «خیبر» در موصل
حمید یعقوبی، از آزادگان محله کوی سلمان ۶ و نیم سال از عمرش را در اسارت گذرانده است. او می‌گوید: روزی که همه ما را در اردوگاه‌های موصل جمع کردند، خودمان از دیدن این همه اسیر ، اشک می‌ریختیم.
معامله عباسعلی نوری با خدا
عباسعلی نوری هفت‌سال در اسارت ماند و بعد که برگشت، بچه‌هایش با یک جانباز اعصاب و روان و شیمیایی روبه‌رو بودند که فوبیای شدید از ماندن در محیط بسته داشت. هیچ دری نباید قفل می‌شد.