سیدحمیدالهاشمی دانشجوی سال سوم دانشکده افسری عراق بود، اما از آنجاکه شیعه و سادات بود، بنا به توصیه مادرش شبانه همراه گروه سینفره از افسران شیعه به جبهه مردان آیتالله خمینی (ره) میپیوندد.
محمد باری تعریف میکند: آن چهار خانم در اسارت در اردوگاه ما بودند. شبهای بسیاری که ما را میخواستند بزنند، جلو محل نگهداری آن چهارخانم، این کار را انجام میدادند که آنها بترسند و جیغ بزنند و روحشان در آن اتاق کوچک داغان شود.
حمید یعقوبی، از آزادگان محله کوی سلمان ۶ و نیم سال از عمرش را در اسارت گذرانده است. او میگوید: روزی که همه ما را در اردوگاههای موصل جمع کردند، خودمان از دیدن این همه اسیر ، اشک میریختیم.
عباسعلی نوری هفتسال در اسارت ماند و بعد که برگشت، بچههایش با یک جانباز اعصاب و روان و شیمیایی روبهرو بودند که فوبیای شدید از ماندن در محیط بسته داشت. هیچ دری نباید قفل میشد.
عدهای دلسوز دور هم جمع شدهاند و موسسهای را برای فراموشنشدن آزادگان تاسیس کردهاند؛ موسسه فرهنگی پیام آزادگان معروف به «خانه آزادگان» در امام خمینی ۴۰، خانهای معمولی بدون تابلو و نشانی است.
سید غلامعباس جمسوار که در عملیات آزادسازی خرمشهر، جانباز و اسیر شد داستان اسارتش را اینطور تعریف میکند: ترکش، دندههایم را شکسته بود و در بدنم فرو رفته بود و چون قلبم سمت راست بدنم بود، زنده ماندم.
سید محمدهادی رییس السادات میگوید: اسارت برای من نعمت بود، شاید سختی داشت، اما سختیهایش هم برایم شیرین بود. سراسر آن، درس اسلامشناسی، دشمنشناسی، دوستشناسی و شهیدشناسی بود.