خانه حاج عباس همیشه عطر روضه دارد
در کوچههای پرخاطره مشهد قدیم، درست نزدیک حرم مطهر رضوی به دنیا آمد و نفسهایش از کودکی با بوی روضه، گلاب و نذری گره خورد. عباس اسماعیلیگلابگیر، مردی که زندگیاش از حجره قنادی و مغازه آهنفروشی گرفته تا کفشداری حرم و برپایی موکبهای صلواتی، همیشه رنگ خدمت و عشق به اهلبیت (ع) داشته است.
روایت او، داستان آنانی است که همزمان با زندگی روزمره، به خدمترسانی به زائران و عزاداران پرداختهاند و خدمت را سرمایه اصلی عمر خود میدانند. داستان زندگی او، روایت آنانی است که عشق به امامرضا (ع) را در تار وپود زندگی روزانهشان بافتهاند.
در خانه عباسآقا در محله ارشاد که برای روضههای دهه فاطمیه سیاهپوش شده است، به گفتوگو نشستیم؛ خانهای که به قول خودش، آن را از آقا علیبنموسیالرضا (ع) دارد و باید در آن روضه اهلبیت (ع) خوانده شود.
کودکی در سایه حرم
عباس اسماعیلیگلابگیر ۸۴ سال پیش در خیابان حاجآقاجان (شهید آستانهپرست) امروز به دنیا آمد، در خانوادهای که نسلاندرنسل گلابگیر بودند. عموهایش امروز محصولات گلچکان زمانی و گلابگیری اخوان را تولید میکنند. پدرخدابیامرز حاج عباس، حاجکربلایی محمد، نیز گلابگیر بود، در همان بازارچه حاجآقاجان خانه داشت و در حیاط خانه بهصورت سنتی گلاب میگرفت.
عباسآقا میگوید: پدر اواخر اردیبهشت، گلهای محمدی را از روستای فرخد و اطراف مشهد میگرفت و تا اواخر تیر گلابگیری داشت. شیشههای گلاب که آماده میشد، باروبندیل سفر را جمع میکرد و راهی سوریه و عراق میشد تا به زیارت عتباتعالیات برود. نیمی از سال را به خاطر عشق به ائمه اطهار (ع) در سفر بود. مادر خدابیامرزش هم با برپایی روضه و مراسم عزاداری، عشق به ائمه (ع) را طور دیگری ابراز میکرده و این عشق و علاقه در جان فرزندانش به یادگار نشسته است.

از گلابگیری تا آهنفروشی
حاج عباس از نوجوانی وارد بازار کار شد. زمستانها سراغ قنادی میرفت و تابستانها به پدر در گلابگیری کمک میکرد؛ شغلی که آن روزها نه فقط یک کسبوکار، که نوعی هنر و خدمت به زائران علی بن موسیالرضا (ع) محسوب میشد. جوانتر که شد، برای مدتی، گلابگیری خودش را راه انداخت.
او میگوید: میخواستم کار و زندگی خودم را داشته باشم. برای همین خانهای در همان بازار حاجآقا جان اجاره کردم و محصولات خودم را تولید کردم، اما بهمرور رونق اقتصادی کم شد و مجبور شدم بروم سراغ آهنفروشی.
حاج عباس روزهایی را به یاد دارد که حتی یکتومان فروش نداشته است و میگوید: تازه ازدواج کرده بودم و چهار روز بود که هیچ فروشی نداشتم، اما با پساندازم، هرروز با دست پر به خانه میرفتم. روز چهارم حتی یکقران هم برایم نمانده بود و باید برای خانه خرید میکردم. نزدیک خانه به دیوار تکیه داده بودم که مادرم خدابیامرز از راه رسید و از من پرسید که عباس اینجا چه میکنی؛ تو بچه کوچه و خیابان نیستی.
بعد از سهبار پرسیدن، گفتم که دستم خالی است. همان موقع گوشه چادرش را باز کرد و مقداری پول بهم داد. همان سال به مکه مکرمه رفتم و از خدا خواستم تا مهر گلابگیری را از دلم بردارد و بتوانم سراغ کار دیگری بروم و همینطور هم شد و رفتم سراغ آهنفروشی.
فعالیتهای انقلابی، از خیابان تا خانه
سال۱۳۵۶، در بحبوحه انقلاب اسلامی، زمین خانه امروزش را در خیابان هجرت خرید و با دستان خودش آن را ساخت و بهمن۵۷ ساکن آن شد. خانه او اولین خانه این محله است. میگوید: آن روزها محله نه آب داشت، نه برق و نه گاز. بااینحال، به اینجا آمدیم و کمکم محله هم رونق گرفت و ساختوسازها بیشتر شد.
او هم مثل خیلی از همدورهایهایش پای کار انقلاب بوده و خاطراتش از آن روزها با تظاهرات و راهپیماییها گره خورده و در صفوف مردمی حضور داشته است. حاج عباس میگوید: این خانه شاهد اتفاقات زیادی در آن ایام بوده است. خیلی از فعالان سیاسی و اجتماعی آن زمان مثل شهیدهاشمینژاد، حجتالاسلام واعظ طبسی و شهید دیالمه به این خانه رفتوآمد داشتند و جلساتشان را اینجا برگزار میکردند و من هم کنار آنها هر کاری از دستم برمی آمد، برای انقلاب انجام میدادم.

خانهای که همیشه عطر روضه دارد
درِ این خانه سالهاست که، دهه آخر صفر و دهه اول فاطمیه باز بوده و پذیرای عزاداران است. حاج عباس که از کودکی در مراسم عزاداری و روضه اهلبیت (ع) حضور داشته، به این خانه هم رنگوبوی روضه آورده است.
از بچگی در روضه و هیئت شرکت میکردم. پدر و مادرم روضهخوان بودند و خانهمان همیشه محل برگزاری مراسم عزاداری بود
او میگوید: از بچگی در روضه و هیئت شرکت میکردم. پدر و مادرم روضهخوان بودند و خانهمان همیشه محل برگزاری مراسم عزاداری بود. این سنت را به این خانه آوردم و مسیر پدر و مادر را ادامه دادم.
دو نوبت در سال، دهه آخر صفر به یاد پدر و دهه اول فاطمیه به یاد مادرش، مراسمی با حضور عموم مردم برگزار میشود. طبقه پایین برای خانمها و طبقه بالا برای آقایان آماده میشود و صفرتاصد کارها را خود حاج عباس به همراه فرزندانش انجام میدهد.
هشتدخترش همراه با نوهها همهجای خانه را سیاهپوش میکنند و برای پذیرایی تدارک میبینند. تنها پسرش، محمد، هم پختوپز این مراسم عزاداری را بر عهده دارد. آنها همه به عشق امامحسین (ع) همراه پدر و مادر هستند و در این راه کمکشان میکنند.

جور شدن فرشهای زیر پای زائر
یکی از خاطرات شنیدنی عباسآقا مربوطبه تهیه فرش برای موکب ضامن آهو است. او میگوید: برای خرید دویستقالی به بازار رفتم، اما گفتند دیر آمدهای. مستقیم رفتم صحن انقلاب، به آقا علیبنموسیالرضا (ع) گفتم: زیر پای زائرانت فرش نمیخواهی؟
بعداز حرم، سراغ پسر برادرم که فرشفروشی داشت، رفتم. وقتی فهمید فرشها را برای موکب میخواهم، به کارخانهای در کاشان زنگ زد. صاحب کارخانه همانجا شروع کرد به گریه و گفت که همین الان دویستقالی برای حرم امامحسین (ع) فرش فرستادهام، ولی فرشهای تو را هم تهیه میکنم و تا قبل از اربعین برایتان میفرستم تا برای زائران حضرترضا (ع) استفاده شود. همانجا هم فقط هزینه نخ و پشم را گرفت و بهموقع هم تحویل داد. حالا ایستگاه دویستقالی دارد که گوشه آن عبارت «ایستگاه صلواتی ضامن آهو» هم حک شده است.
موکب ضامن آهو
۲۲آبان۱۳۹۳، یک زمین یکهکتاری در کیلومتر ۷۵ جاده نیشابور، کنار روستای جوادیه خرید. سال بعد، زمین سههکتاری دیگری هم به آن افزود تا فضای بیشتری داشته باشد. گرفتن مجوزها آسان نبود، ولی او کوتاه نیامد.
هدفش، ساخت دو ساختمان مجهز برای بانوان و آقایان، با سرویس بهداشتی و آشپزخانه بود تا زائران دهه آخر صفر بتوانند با آسایش بیشتری استراحت کنند که هنوز ساخت آنها در گیرودار گرفتن مجوزهاست. بااینحال در تمام این مدت، حاج عباس همانجا داربست میزند و ایستگاه را برپا میکند. حسینیه، مسجد و حیاط مدرسه روستای جوادیه هم محل اسکان زائران حضرترضا (ع) است.
هرسال بعداز اربعین حاج عباس بههمراه هفتادنفر دیگر راهی این ایستگاه میشوند تا میزبان زائران پیادهای باشند که از اقصانقاط ایران بهسمت مشهد و برای عزاداری میآیند. همه تدارکات را از قبل آماده میکنند. کارها را خودش و اعضای خانواده در این سالها برعهده گرفتهاند؛ ولی آنطور نیست که اگر کسی بخواهد برای کمک بیاید، آنها رد کنند.
سرمایه گرانبهای زندگی
موکب ضامن آهودر شب رحلت پیامبر (ص) و امامرضا (ع)، حدود ۱۷۰۰ زائر از نیشابور دارد. البته زائران از شهرهای مختلف ایران مثل یزد، آبادان، شیراز، تهران و اهواز هم میآیند. تا نیشابور با ماشین هستند و بعد هم مسیر نیشابور تا مشهد را پیاده طی میکنند.
عباسآقا میگوید: شب رحلت در موکب مراسم سخنرانی، مداحی و عزاداری هم برپاست و همه هم با جان و دل در خدمت زائران هستند. پسرم در آشپزخانه مسجد روستای جوادیه غذا میپزد و در موکب از عزاداران پذیرایی میکنیم.
عباسآقا خدمت به زائران و برپایی روضه را سرمایه زندگیاش میداند و میگوید: اولاد خوب و معتقد، خانهای که بوی روضه میدهد و خاطرههایی که برای آخرتم ذخیره کردهام، حاصل همین خدمت است. چه چیزی بهتر از این میتواند سرمایه عمرم باشد؟ برکت زندگی و هر آنچه تا به امروز نصیبم شده از وجود پر برکت امام رضا (ع) است و لحظهلحظه زندگیام به لطف ایشان گره خورده است.

آغاز ماجرای موکبها
در این ۸۴سالی که از عمر حاج عباس میگذرد، هر جا و هر موقع توانسته برای اهلبیت (ع) خدمت کند، با دل و جان همراه شده است. او یکی از بنیانگذاران مجتمع فرهنگی مذهبی بیتالصادق (ع) مکتب جعفری در خیابان طبرسی و همچنین مؤسسه یاوران خاتمالاوصیاء سناباد مشهد است. سال۱۳۸۲، یکی از دوستانش به نام حاجآقا وحیدیان از او خواست برای برپایی موکب در ورودی مُلکآباد کمک کند.
برکت زندگی و هر آنچه تا به امروز نصیبم شده از وجود پر برکت امام رضا(ع) است و لحظهلحظه زندگیام به لطف ایشان گره خورده
در آن سال از سیصدزائر پذیرایی کردند و «موکب جوادالائمه (ع)» ویژه کفشداران حرم مطهر راه افتاد. دو سال بعد، محل موکب را به آن سمت جاده ملکآباد بردند و بعد از آن هم عباسآقا بهدنبال ایجاد موکبی دیگر در مسیر نیشابور رفت. او تصمیم گرفت زمین بخرد و موکبی بسازد که در آن با امکانات بیشتر از زائران پذیرایی کند.
خدمت در پشت جبهه
زندگی عباسآقا پربرکتتر از این حرفهاست. او در هر دوره و هر سنی که بوده و هرجا کشور و وطن به کمکش نیاز داشته، پای کار بوده است. او با آغاز جنگ تحمیلی، به همراه لشکر ۹۲ زرهی اهواز به اهواز رفت تا پشت جبهه خدمت کند. عباسآقا میگوید:، چون آشپزی من خوب بود مسئول آشپزخانه شدم و برای رزمندهها غذا میپختم؛ خوشحال بودم که میتوانم از این طریق به کشورم خدمت کنم.
در مشهد هم هرکاری از دستش برآمده برای جبهه انجام داده است. او در دوران دفاع مقدس، بههمراه حاجآقا لدنی، آشپزخانهای برای تهیه غذای مراسم خاکسپاری شهدا در بیمارستان آمریکاییها راه انداخته و تا زمان پذیرش قطعنامه، چند روز در هفته مشغول آشپزی بوده است.
او میگوید: وقتی شهدا به مشهد میآمدند باید کسی به فکر تدارک و پذیرایی از مهمانان خانواده شهدا میبود. برای همین آشپزخانه بیمارستان آمریکاییها را که الان بهزیستی است، به ما سپردند و آنجا غذای مراسم شهادت را تهیه میکردیم.
رؤیای خادمی
عباسآقا از نوجوانی آرزوی خادمشدن داشت. بعد از انقلاب اسلامی، یکی از دوستانش که خادم بخش فراشان بود، او را به کفشداری حرم معرفی کرد. او ابتدا بهعنوان خادم، سپس بهعنوان مدیر کشیک ششم، فعالیتش را ادامه داد. عباسآقا میگوید:، چون مدیر کاروان حج بودم و کاروانهای زیادی برده بودم، مسئول تقسیم خادمان کفشداری شدم.
عباس آقا از سال۱۳۶۷ بهطور رسمی خادم حرم شد و خاطرات بسیاری از آن دوران دارد. یکی از خاطراتش مربوط به شبی است که خواب دیده بود گروهی زائر یزدی را در آسایشگاه خادمان پذیرایی میکند و فردای آن روز، همان اتفاق افتاد.
او میگوید: آسایشگاه خادمان مخصوص آنهاست و فرد دیگری اجازه ندارد وارد این آسایشگاه شود؛ اما شب قبل این خواب را دیده بودم و روز بعد با تعدادی از زائران یزدی مواجه شدم که تازه به مشهد رسیده بودند. آنها را به آسایشگاه بردم و از آنها پذیرایی کردم و همانجا بود که متوجه شدم رئیس کاروان هم خوابی شبیه خواب من دیده است.
* این گزارش شنبه ۱۷ آبانماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۵ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.
