اسیر - صفحه 10

برگه مرخصی ۸ سال در جیبم ماند!
غلامرضا جعفری، آزاده و جانباز ۵۰ درصد می‌گوید: ساعت ۱۲ همان‌شب عملیات اعلام و مرخصی‌ها لغو شد و برگه مرخصی من در جیبم باقی ماند تا بغداد.
۲ هزارو ۶۱۶ روز اسارت در اردوگاه موصل
سید‌عباس کاظمی روایت می‌کند: چند بار اسلحه رویمان کشیدند. دست‌هایمان را از پشت بسته بودند. با هر بار شنیدن صدای گلنگدن، چشم‌ها را می‌بستیم و مرگ را پیش رویمان می‌دیدیم. آن روز اسلحه‌کشیدن در حد ترساندن بود.
اسیر ۱۵ ساله
سال ۱۳۶۱ محمد کرامتیان‌راد چهارده سال داشت که بازی‌های نوجوانی‌اش را کنار گذاشت و برای رفتن به جبهه دوبار مدارکش را پاره کرد.
هفت سال تحصیل در اسارت
علی نمازی هفت‌سال از دوران نوجوانی را در اسارت طی کرد. در این مدت درس و مشقش را با کتاب‌های صلیب سرخ و درس‌های معلمان اسرا در اردوگاه‌های عراق خواند.
بزرگ‌ترین دارایی، چشم نداشته‌ام است
مهدی عبداللهی، آزاده‌ای است که چهار سال از عمرش در اردوگاه بعثی‌ها گذشت، او سال اول دبیرستان درس و مدرسه را رها کرد و تصمیم گرفت رزمنده شود.
روایت ۲۵ ماه مفقودالاثری؛نه زنده بودیم و نه مرده
غلامرضا فنودی می‌گوید: یک پا و هر دو دستم تیر خورد و افتادم؛ همه‌چیز در یک لحظه اتفاق افتاد و تمام. نام ما جایی میان زمین و هوا، در‌میان مفقودالاثر‌ها نقش بست.
حسین عرب ۷ سال آرزو داشت با یک نفر صحبت کند!
عرب در‌حالی‌که همسر و فرزند داشته، در روز سوم جنگ به جبهه اعزام می‌شود، بار‌ها مجروح می‌شود، اما دوباره به میدان باز‌می‌گردد. سرانجام پنجم اسفند سال‌۶۲ در عملیات خیبر اسیر می‌شود.