اسیر

غروب‌های غریب «الانبار» به روایت محسن غیور
لحظه‌ای که محسن غیور در اثر اصابت خمپاره مجروح شد تا سپیده صبح ده بار اشهدش را بر زبان آورد و در نهایت با روشنایی هوا و صدای حرکت تانک‌های بالای سرش چشم باز کرد. قصه هشت‌ساله اسارت او از اینجا آغاز شد.
عیسی سرکوهی، دوبار طعم اسارت را تجربه کرده است
روز بعد از عملیات فتح‌المبین، جسم خونین او را روی بقیه پیکرهای نیمه‌جان رزمنده‌ها انداختند. این سرآغاز بود تا ۹‌سال اسارت برایش رقم بخورد؛ او که پیش از این هم به دست دموکرات‌های کردستان، اسیر شده بود.
شهید قاسم شیرعلی‌نیا در زمان اسارت، از چشم صلیب سرخ پنهان ماند
خانواده شهیدجاویدالاثر قاسم شیرعلی‌نیا آخرین بار او را در فیلمی از اسرای خیبر دیدند، جوان برومندی که دست شکسته‌اش وبال گردنش بود و پای زخمی‌اش را روی زمین می‌کشید.
از اسارت در اردوگاه‌های عراق تا همسایگی در خیابان آزاده
سربازان عراقی ما را از تونل وحشت عبور می‌دادند و با کابل به جانمان می‌افتادند. محرابی، سرباز ۱۶ ساله‌ای بود که زیر شلاق این کابل‌ها، یکی از چشمانش از حدقه درآمد.
رفقای اردوگاه موصل یک دوباره همسایه شدند
قصه همسایگی ابراهیم فضائلی، سرهنگ سید‌محمود علوی و سرتیپ علی‌اکبر شهرکی به چهل‌سال پیش برمی‌گردد، از نخستین روز‌های شهریور سال ۶۰ که در اردوگاه موصل با هم در یک آسایشگاه زندگی می‌کردند.
دانش‌آموز و معلم زبان اردوگاه
حسین عرب طی هشت‌سال و چهارماه اسارات، زبان‌های انگلیسی و عربی را از برخی از اسرا آموخته و سپس خود در نقش معلم آن‌ها را به سایر اسرا درس داده است.
شهید حامد سامی‌نژاد ۷ سال مفقودالاثر بود
حامد سامی‌نژاد فقط ۱۵ سالش بود که از پشت میز و نیمکت هنرستان به جبهه رفت. در دومین عملیاتی که شرکت کرد، باران گلوله بر سرش بارید، میان مهلکه ماند و شهید شد.