کتاب «پاسیاد پسر خاک» تلاشی است برای آشنایی با زندگی و مبارزات سیدعلی اکبر ابوترابی فرد. این کتاب ابعاد مختلف زندگی او را تا سالهای اسارت و پس از آن، روایت میکند.
مجید نظری میگوید: یکی از بچهها را برای شکنجه برده بودند. معمولا اسرا را برای شلاق زدن، از سقف آویزان میکردند. او تمام مدتی که تازیانه میخورد، ذکر میگفت. بعدش میگفت: «مشکلی نیست، زکات گناهانمان است.»
عبدالمهدی جراحزاده بهعنوان سرباز وظیفه به جبههها اعزام شد؛ مرداد سال ۶۷ در جزیره مجنون به اسارت دشمن درآمد که۷۹۲روز به طول انجامید و سرانجام سال ۱۳۹۹ در اوج شیوع ویروس کرونا فوت کرد.
همراه علیمحمد صفرمقدم به دل اسارت رفتیم و یک دور، همه تجربههای تلخش را از زبانش شنیدیم. چطور گرفتار نیروهای بعثی شد، چطور تا پای مرگ رفت و جان سالم به در برد و چطور دوران اسارت را گذراند؟
جنگ است دیگر، اسیر میدهی و اسیر میگیری، راننده تانک بودم و توی یک منطقه بازِ آسفالت شده در شوش، دشمن منگنهام کرد. منگنهای که باز شدنش هفت سال طول کشید.
محسن سبحانلو میگوید: شبی که ایران قطعنامه صلح را امضا کرد ما در خط مرزی قرار داشتیم. فاصله ما با عراقیها به ۱۰۰ متر بود. حوالی سحر ناگهان عراقیها پاتک زدند و ما در سپیدهدم اولین روز صلح، اسیر شدیم.
غلامرضا حیدرزاده هنوز دوست دارد سرمای استخوانسوز کردستان را به خاطر خدا تحمل کند. میگوید: دلتنگ کردستان است. آماده است لباس رزم بپوشد و به میدان مین برود و آنها را دانهدانه با دستهایش بردارد.






