کاظم موسوی و پدرش سالهاسر سفره عقد عروس و دامادهای جاده قدیم نشستند. او و پدرش محضر ازدواج سیار داشتند و برای خواندن خطبه عقد جوانهای بولوار فردوسی به این جاده میرفتند.
فریده افشان میگوید: به استاد گفتم علاقهای به فردوسی و شاهنامه ندارم و اضافه کردم اصلا چرا باید افسانههای فردوسی را بخوانیم؟ آن روز استاد یک ساعت وقت گذاشت و به من توضیح داد که شاهنامه چه تاریخچهای دارد.
رضا عطاریان میگوید: همیشه دوست داشتم از حالواحوال و سرنوشت دانشآموزانم باخبر شوم. دیدن دانشآموزان قدیمی که حالا بزرگ شده و مو سفید کردهاند، برایم عجیب و باورنکردنی است.
علی یک روز از من خواست بهجای یکی از مهندسها به نیروگاه بروم تا کارها عقب نماند.آن شب، گذراندن ششماه دوره پیشرفته برق در کشور اتریش با هزینه کشور آلمان با حقوق و مزایای خوب به من پیشنهاد شد.
سیدمحمدعلی پهلوان هاشمی، برادرزاده صاحبِ نام کوچه سردار معتقد است، قدیمها غم بود، اما کم بود.
ابوالفضل حسینی میگوید: پسرها شیطنت میکردند. ناظم برای اینکه آنها را به کلاسهایشان هدایت کند، از شلنگ استفاده میکرد! در یک لحظه تا به خودم آمدم، بین جمعیت یک ضربه روی دوشم فرود آمد.
ارزش سوادآموزی برای این دانشآموزان فلکشده یا چوب کف دستخورده یا مداد لای انگشت گذاشته، آنقدر زیاد است که هنوز که هنوز است، قدردان ملّایشان باشند و یک خدابیامرزی قرص و محکم نثارش کنند و بگویند که «از روی غضب نبود که چوب میخوردیم؛ که اگر کتک نمیخوردیم، درس یاد نمیگرفتیم.