صندوق خاطرات

ماجرای مهمان شدن در خانه شمالی‌ها
تا نام محسن غلامی می‌آید، اهالی یاد اسکان رایگان زائر می‌افتند. او کسی است که تلاش می‌کند در روز‌های اوج سفر به مشهد، هیچ زائری بدون جا و مکان نماند. همین قدم‌های خیرش سبب شد روزی که خانواده‌اش در شهر غریب بدون جا بودند، دست یاری به‌سوی آنها دراز شود.
خاطرات قصاب قدیمی از خرید گوشت با پول حلبی
حاج محمد جلایری‌خیابانی تعریف می‌کند: قدیم مثل الان پول دست مردم نبود. پدرم برای اینکه حسابش درست باشد، پول حلبی با اسم خودش درست کرده بود. 
تجربه هشت سال دفاع مقدس در کلام راوی
محمود اسماعیلیان، جانباز هفتاد‌درصد جنگ تحمیلی و ساکن محله لادن است. او سه‌بار سابقه مجروحیت دارد و به‌خاطر هشت‌سال حضور در جبهه، این روز‌ها به‌عنوان راوی دفاع مقدس فعالیت می‌کند.
شروع زندگی با نیم دست جهیزیه
خانه پدری‌ام چهارراه عامل بود. آنجا برق و نفت بود، اما قلعه آبکوه هنوز نه برقی داشت و نه نفت در آن به فراوانی شهر بود. هیزم بود و کبریت. ما تا سال‌ها روی آتش غذا درست می‌کر‌دیم تا کم‌کم چراغ نفتی گرفتیم.
خاطرات آخرین آسیابان محله آبکوه
سیدقاسم حسینی معروف به «سید آسیابان» آخرین آسیابان زنده محله آبکوه است. او گذشته‌ای را به خاطر می‌آورد که سنگ بیشتر آسیاب‌ها با نیروی حیواناتی مثل الاغ و گاو یا با نیروی آب به حرکت در‌می‌آمد.
روایت ایثارگری اهالی منطقه ۳ در دفاع مقدس
خانه ما در حاشیه بولوار راه‌آهن بود. جمعیت بسیاری از پاسداران و بسیجیان که آماده اعزام به جبهه و منتظر آمدن قطار بودند، کنار بولوار نشسته بودند. برای همه‌شان چای درست کردیم.
مامان گلی هر روز از زیر تابلو برای حمید دست تکان می‌دهد
وقتی مامان‌گلی از زیر تابلو هنرستان‌۲۳.۲ که اسم حمیدش روی آن نوشته شده است، می‌گذرد، بلند می‌گوید: سلام مادر، دارم میروم مسجد. دستی برای حمید تکان می‌دهد و می‌رود به‌سمت مسجد امام‌علی (ع).