غلامعلی عضدپور تعریف میکند: هوا گرم بود و بقیه شیرخشکی که میماند، خراب میشد. ناگزیر به خرید یخچال شدیم اما تنها مال ما نبود. هرکدام از همسایهها گوشت یا مرغ میخریدند، میآوردند و توی جایخی یخچال ما میگذاشتند و همه با هم ندار بودند.
سیدمحمد میراکبری تعریف میکند: یکی از تفریحات همیشگی بچههای محله در روزهای گرم سال، آبتنی در جوی آب وسط کوچه شهیدرستمی۲۲ بود؛ جویی که آب باغترههای اطراف را تأمین میکرد و پناهگاهی برای بچهها از گرمای تابستان بود.
مصطفی هروی زمانی که نوجوان بود، خانوادهاش از روستای یدک شهرستان قوچان به محله نیزه گلشهر آمدند. آن زمان اطرافشان کمتر خانه و بیشتر کارگاه، مرغداری و زمین کشاورزی بوده است.
سیدجلیل علمشاهی تعریف میکند: استاد شجریان همانطورکه ورق میزد، از جوابهای درست و تمیزی دفترم تعریف میکرد. آن وسط سه غلط هم داشتم. استاد رو به من کرد و گفت: علمشاهی، تو شاگرد زرنگی هستی. میدانم که این سه تا از دستت در رفته است.
کوچهزردی در گذشته به کارگاههای قالیبافیاش معروف بوده است. حتی برخی میگویند نام «زردی» که بر کوچه گذاشتهاند، بهخاطر رنگ و روی زرد افرادی است که در این کارگاهها کار میکردهاند.
خاطرات عباس رمضانی از کودکی با کوچهپسکوچههای شهرک شهیدباهنر گرهخورده است. طبق گفته او آن روزها اینجا پر از زمینهای کشاورزی بود و خیابان شهیددرکی فعلی نیز تنها پنجاه خانوار داشت.
مراسم عروسی ما با چهارشنبهسوری مصادف شده بود. من هم از روی آتشی که درست شده بود، پریدم. همان لحظه یکی از جوانها ترقهای درون آتش انداخت و اتفاقی که نباید، رخ داد و گوشه دامنم آتش گرفت.