صندوق خاطرات

خاطره رضا قیمی از غیبت ۸ ساله داماد
آقا رضا تعریف می‌کند: اوایل جنگ بود. جوانی به خیاطی آمد و سفارش کت‌وشلوار برای دامادی داد؛ عجله هم داشت. اما دیگر برای بردن کت‌وشلوار نیامد! چند سال بعد در حالی‌که لاغرتر و پیرتر شده بود، آمد.
ماجرای خان زورگو و چوپان بیچاره از زبان حاج قربانعلی
قربانعلی رحیم‌دل از اهالی محله تلگرد است که در خاطره‌ای از خانی صحبت می‌کند که سال‌ها پیش در روستای محل زندگی اش، بسیار به مردم جفا می‌کرد.
خیاط ماهر چهارراه عشرت‌آباد
«حسین ماهر» که به «ماهری» شهرت دارد، در مغازه قدیمی‌اش کت و شلوار می‌دوزد و می‌فروشد؛ هرچند که می‌گوید خیاط باید بتواند همه‌چیز بدوزد و او هم دوختن هرگونه جامه‌ای را آموخته است.
مزدای قرمز مرتضی شبانی در رکاب انقلابیون چهاربرج بود
آن روز‌ها حاج‌مرتضی از معدودماشین‌دار‌های توس بود و می‌دید در خیابان‌های مشهد چه خبر است، او مزدایش را در جاده می‌انداخت تا مردم را از روستا برای شرکت در راهپیمایی به قلب مشهد برساند.
خاطره غلامرضا بلالی از بستن راه تانک با لوله‌های آب!
غلامرضا بلالی تعریف می‌کند: مردم لوله‌های آب را آوردند وسط خیابان و به عرض چیدند تا جلو حرکت تانک‌ها را بگیرند. طلبه‌ای رفت روی لوله تانک و رو به جمعیت انقلابی‌ها گفت بروید که الان همه ما را همین‌جا می‌کشند.
روایت سه نوجوان دوران انقلاب از بهمن ۵۷
غلام‌یحیی ثابتی، علی‌اصغر تیموری و ابوالفضل ناجی، سه تن از ساکنان محله انصار هستند که در روز‌های پرالتهاب انقلاب، نه در حاشیه که در قلب رویداد‌ها ایستادند و در ساختن آینده‌ای جدید سهم داشتند.
مرضیه حیدری، نجات یافته واقعه ۹ دی مشهد
مرضیه خانم تعریف می‌کند: همراه مردم به‌سمت استانداری حرکت می‌کردیم که ناگهان دیدیم عده زیادی از تظاهرکنندگان به سمت ما می‌دوند و خودشان را به کوچه‌های فرعی می‌رسانند. ما هم مثل بقیه پا به فرار گذاشتیم.