
ماجرای عجیب گم شدن پدر خانواده
نجمه آخرتی| تو نیستی اما خورشید هنوز بر شانههای همین شهر طلوع میکند و ماه هر غروب سفره دلش را روی آسمان کبود این سرزمین میاندازد... «همه چیز همانطور میگذرد که تو بودی، به جز دل من که همچون شاخه شاتوتی است که باد خونش را به در و دیوار پاشیده...»
خانهای بیمیزبان
در کوچههای محله وکیلآباد مشهد سراغ خانه حمید نوربخش را که میگیری همسایهها چشمبسته نشانت میدهند، زیرا بارها با چشمانی منتظر برای او اشک ریختهاند. به خودم که میآیم روبهروی خانهای قدیمی ایستادهام؛ خانهای که تکتک آجرهایش پنج ماه است که پابهپای اهالی خانه انتظار گمشدهاش را میکشند، هرگاه دستی زنگ در را میفشارد یا حتی وقتی که صدای تلفن بلند میشود همه خوشحال میشوند که شاید تو باشی!
چشمان غمگین زنی روبهروی در گشوده میشود و من غمگینتر از اینکه تو نیستم، تا چند دقیقه بعد از ورودم به بیتالاحزانت، سکوتی سنگین فضا را پر میکند. آرام گوشهای مینشینم و خودکار و دفترم را آماده نوشتن میکنم. با غصه میگوید: «روز اول ماهرمضان بود که رفت و.»
ساکت میشود، چادرش را در صورتش میکشد و نمیگذارد تا بغض، اشکهایش را روی گونهاش بنشاند. سرم را پایین میاندازم و مکث میکنم تا کمی آرامتر شود.» همسرم متولد سال ۱۳۳۷ است و ۵ فرزند داریم، چند سالی بود که با ماشین کار میکرد و از صبح تا شب زحمت میکشید و دسترنجش را برای ما میآورد، اما روز اول ماه مبارک رمضان با دهان روزه رفت و دیگر نیامد.» با همان لحن غمزده ادامه میدهد: «آن روز گوشیاش را هم در خانه جا گذاشته بود.»
روز اول ماه مبارک رمضان با دهان روزه رفت و دیگر نیامد. آن روز گوشیاش را هم در خانه جا گذاشته بود
در جستجوی تو
خانم نوربخش حرفهایش را چنین ادامه میدهد: «تا نیمهشب منتظر شدیم وقتی خبری از حمید نشد با پسرم همه شهر را زیر پا گذاشتیم؛ بیمارستان، خیابان، کوچهها و هر کجا که امید پیداکردنش وجود داشت. به کلانتری وکیلآباد هم مراجعه کردیم و برای او پرونده تشکیل دادند اما همچنان جستجویمان ادامه داشت تا اینکه چند روز بعد ماشینش را پیدا کردند که در خیابان سیدی رها شده بود.
نشانههایی که حقیقت نداشت
وقتی با خانواده نوربخش در مورد مفقودشدنش صحبت میکنیم، همسرش میگوید: «حمید کمی زودرنج بود اما خصومت و دشمنی با کسی نداشت. آزارش به یک مورچه هم نمیرسید.» به اینجای کلامش که میرسد میگوید: «نمیدانم چرا؟» و باز بغض امانش نمیدهد.
حرفها به اینجا که میرسد پسرش حامد رشته صحبت را به دست میگیرد: «آگهی مفقود شدنش را در بسیاری از مناطق از جمله پارک جنگلی طرق پخش کردیم. چند روز بعد تماسهای متعددی با ما گرفته شد و نشانههایی از زندهبودنش به ما دادند.
نخستین شخص، جوانی بود که از پارک جنگلی طرق تماس گرفت و گفت وی را با حالت حواسپرتی و لباسهای پاره در آن مکان دیده و حتی به او گفته بگذار به خانوادهات خبر بدهیم اما پس از اینکه این تماس را با ما گرفته بود هر چه دنبال پدرمان گشته، او را در پارک نیافته بود.
تماس بعدی از طرف کسی بود که میگفت او را در نزدیکی بازاررضا دیده است که مشغول دستفروشی بوده اما آنجا که رفتیم نشانی از پدرم پیدا نکردیم حتی وقتی سراغش را از کسبه آنجا گرفتیم، گفتند که بله او را چند بار در این نزدیکیها دیدهاند.
ما حدود یک هفته هر روز به آنجا میرفتیم اما آخر ناامید و دستخالی برگشتیم. تماس دیگر از طرف یکی از شهروندان بود که اطلاع داد پدرتان چندبار از من برای دستفروشی جوراب گرفته است که بعد از آن هر چه پلیس برای اطلاع بیشتر با این فرد تماس گرفت او جواب نداد و هنوز هم پلیس برای پیداکردن این فرد پیگیر است.»
حامد چند لحظهای مجال میخواهد تا بغضهای گرهخورده در گلویش را از زمانی که پدرش گم شد، مرور کند. کمی سکوت میکند و دوباره صحبتش را ادامه میدهد: تماسهای زیاد و مشکوکی با ما گرفته شد که با پیگیریهای پلیس باز هم بینتیجه ماند.
در فراقت.....
وقتی در غیاب پدرشان از چگونگی گذران زندگی میپرسم حامد نوربخش میگوید: من در کرمان، نظامی بودم اما بعد از این اتفاق مجبور شدم به مشهد بیایم و هم اکنون نانآور خانواده من و برادرم هستیم. حامد دوباره رشته کلام را به درددلهای مادرش میسپارد: درآمدمان از طریق یارانه و کارکردن بچهها تامین میشود.
آهی میکشد و ادامه میدهد: هنوز قسط ماشین همسرم که در آن حادثه رها شده ناتمام مانده است. صحبت که به اینجا میرسد حس میکنم عجیب دلش برای فرزندانش میگیرد» یکی از دخترهایم عقد است و پسرم امسال کنکور دارد و نبود پدر روحیهشان را بسیار خراب کرده است.»
پیگیریهای پلیس
دوباره حامد از پیگیریهای پلیس با ناامیدی میگوید: متاسفانه اداره آگاهی در این پرونده پیگیری جدی نداشته و میگویند چون قضیه جزو موارد مفقودی است و قتل هنوز اثبات نشده نمیتوانیم پیگیری جدیتری داشته باشیم. او ادامه میدهد: پلیس در حالی ماشین پدر را پیدا کرد که کمربند سمت راننده بریده شده بود و داخل ماشین را با مواد شوینده شسته بودند وهیچ اثر دیگری از درگیری در ماشین پیدا نشده است، به جز دولکه خون که با آزمایشDNA معلوم شد متعلق به پدرم است اما مربوط به زمانی قبل از مفقود شدن او است.
سخت است احساس دوری عزیز
صحبت که به اینجا میرسد اشکهای خانم نوربخش بیاختیار روی گونههایش جاری میشود، دستهایش را روی چشمانش میگذارد، گلهای چادرش روی چشمانش مینشیند و لحظهای بعد چادرش هم خیس میشود. با صدایی لرزان میگوید: خواهش میکنم کمک کنید تا گمشدهمان را پیدا کنیم.
صحبتهایمان با جملات حامدنوربخش به پایان میرسد: از همه ارگانها و مسئولان تقاضا داریم که کمک کنند پدرم به آغوش خانوادهاش برگردد، آخر خیلی سخت است به این شکل نبود عزیزت را احساس کنی.
نمیدانم خداحافظ را چگونه بگویم به همسر و فرزندانت که حالا بیپناهتر از همیشه از این واژه تصویر تلخی ساختهاند، آن زمان که تو رفتی و بعد پنج ماه از آخرین خداحافظیات هنوز داغ دوریات قلب آنها را میفشرد.
شاید همسرت میخواست برای آخرین بار در چشمانت چشم بدوزد و زیر لب این بیت را مرور کند:
بگذار تا ببینمش این دم که میرود
ای اشک از چه راه تماشا گرفتهای
*این گزارش پنجشنبه، ۲۱ دی ۹۱ در شماره ۲۴ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.