صبح روز جمعه ۱۷ آذر ۹۶ بود که خبرش مثل بمب پیچید و دل مشهدیها را به لرزه درآورد. شبکههای مجازی پر شد از خبرهای ضد و نقیض درباره ۱۴ کوهنورد مشهدی گرفتار شده در «اشترانکوه». این دلهره برای ما غریب بود، اما کسانی که کوهنوردند و با کوهنوردان زندگی کردهاند خیلی توجهی به اخبار منفی نشان نمیدادند.
همسر مجید زادهتراب، یکی از ۹ کوهنورد فوت شده در حادثه اشترانکوه، نیز که هم خود کوهنورد است و هم سالها با یک کوهنورد زندگی کرده، این اخبار برایش معنای خاصی نداشت. او مطمئن بود که همسرش برمیگردد؛ چرا که پیش از این نیز چندباری در کوه گمشده و بازگشته بود. این امری طبیعی برای مجید بود، او میتوانست راه را بیابد.
زهرا رضوی (همسر مرحوم مجید زادهتراب) در توصیف حس و حال آن شب و روز کذایی میگوید: صبح جمعه ۱۷ آذر، به همراه گروه کوهنوردی به «قله چمن» رفته بودم و تلفن همراهم در دسترس نبود. از کوه که پایین آمدیم و تلفنها روشن شد، پچ پچها میان بچهها بالا گرفت. نگاهها به سمت من بود، اما کسی چیزی نمیگفت.
ناگهان احساس کردم بند دلم پاره شده، لرز کردم، دوستانم مرا به داخل ماشین بردند. مشهد که رسیدیم، خبر را شنیدم، اما خیلی نگران نبودم، مجید عشق و علاقه زیادی به کوهستان و کوهنوردی داشت و هر زمان که برای فتح قلهای میرفت، سفرش ۲۰ روز تا یک ماه طول میکشید، حتی یکی دو مرتبه نیز در مسیر صعود به کوهستان راه را گم کرده بود و با تجربه و تیزهوشی که داشت مسیر را پیدا کرده و با سلامتی به خانه بازگشته بود؛ بنابراین خیالم راحت بود که مجید سالم به خانه برمیگردد.
با همین خیال راحت نیز به خواهر و مادر مجید دلداری میدادم. روز شنبه که برای گرفتن خبر راهی دفتر هیئت کوهنوردی استان شدم، در ورودی هیئت فردی به من تسلیت گفت. با خشم نگاه تندی به او کردم و گفتم تسلیت شما چه معنایی دارد؟ همسر من زنده است.
اما گویی خبر صحت داشت، مجید زادهتراب سومین فردی بود که پیکرش را پیدا کرده بودند. خبرش نیز در شبکههای اجتماعی پخش شده و تلویزیون نیز زیرنویس کرده بود، اما بازهم باورش برای من سخت بود؛ چنانکه هنوز هم بعد از گذشت ۵۰ روز از این واقعه سخت است. من هنوز منتظر آمدن مجید هستم.
مجید زادهتراب از دوران نوجوانی به ورزش علاقهمند شد. دوومیدانی اولین رشته ورزشی بود که او سراغش را گرفت و توانست مقامهای منطقهای، شهری، استانی و کشوری این رشته را از آن خود کند. زادهتراب درسال ۱۳۶۷ با حضور در مسابقات استانی رتبه برتر دوومیدانی استان را کسب کرد؛ درسال ۱۳۷۰ مقام سوم مسابقات دوومیدانی کشوری را به دست آورد. از سال ۱۳۷۳ تا سال ۱۳۸۳ به صورت حرفهای به ورزش دو ماراتن وارد شد و همیشه اسمش در بین پنج نفر برتر این رشته ورزشی درکشور قرار داشت. وی همچنین مربیگری تیم جانبازان و معلولان دوومیدانی را بر عهده داشت و شاگردان موفقی را تربیت کرد.
سال ۸۴ بود که مجید زادهتراب تصمیم گرفت کوهنورد شود. او با توجه به قدرت بدنیاش خیلی زود قلههای مختلف استان و کشور را فتح میکند و در بین کوهنوردان به پیر کوهستان معروف میشود. زهرا رضوی با اشاره به عشق و علاقه همسرش به کوهنوردی و کوهستان میگوید: مجید اعتقاد راسخی به ورزش اصولی و فنی داشت، به همین خاطر دورههای کوهنوردی را پشت سرگذاشت و موفق به کسب کارنامه مربیگری شد.
اولین صعودش به قله بینالود (نیشابور) بود، بعد از آن نیز به ترتیب قلههای مختلف رشته کوههای خراسان را یکی پس از دیگری فتح کرد. بعد از فتح قلههای خراسان، عزمش را برای فتح دیگر قلههای کشور جزم کرد. سبلان، علمکوه، دماوند از جمله قلههای فتح شده توسط او بود. در همه این صعودها به دلیل برنامهریزی و روش علمی که به کار میبرد بهترین و آسانترین صعود را به قله داشت به همین دلیل در بین کوهنوردان حرفهای ایران به پیر کوهستان مشهور شده بود.
مجید زادهتراب در ادامه کار خود قدم در راه فتح قلههای جهانی گذاشت. رضوی علقه همسرش به کوهنوردی را چنین توصیف میکند: «زمانی که مجید در شرکت کابل و سیم خراسان مشغول بود، بیشتر مرخصیهایی که میگرفت برای صعود و کوهنوردی بود، با وجودی که در ابتدا مسئول شرکت موافقت چندانی با این مرخصیهای اجباری و چندین روزه نداشت، با دیدن علاقه مجید به کوهنوردی، با او همراه شد.
مجید نیز هزینه زیادی را صرف خرید تجهیزات کوهنوردی میکرد و بهترین وسایل و تجهیزات را میخرید. همسرم در ادامه صعودهایش قله آرارات (ترکیه)، کلیمانجارو (کنیا)، بی سی اورست، کالاپاتار و لنین را فتح کرد. بعد از تأسیس باشگاه کوهنوردی آزادگان مشهد، به عنوان مدیر باشگاه انتخاب شد و بعد از بازنشستگی تمام نیرو و وقت خود را صرف کوهنوردی و آموزش کوهنوردان میکرد.
یکی از آرزوهایش فتح قله اورست بود و در طی چند سفری که به کشور نپال داشت چند قله از قلل رشته کوه هیمالیا را فتح کرده بود؛ اما به این دلیل که دوست نداشت به گروه کوهنوردی آسیبی برسد فرصت فتح قله اورست را پیدا نکرد.
همسر و فرزند مجید زادهتراب نیز از علاقهمندان به کوهنوردی هستند و در صعودهای کوهنوردی او را همراهی میکردند. رضوی میگوید: من هم به کوهنوردی و طبیعتگردی علاقهمند بودم و این علاقه بعد از ازدواج با همسرم بیشتر شد. در برخی صعودها همسرم را همراهی میکردم. مجید وسواس زیادی در برنامهریزی دقیق داشت و تمام ساعات حرکت و رفتوآمد به قله را پیش از سفر مشخص میکرد.
مثلا این که چه ساعتی صبحانه بخوریم، ساعت چند به قله برسیم و... همه طبق برنامه انجام میشد. یکی از تفریحات ما در مسیر رفتن به کوهستان جمعآوری گیاهان دارویی (چای کوهی، کاکاتو و...) کوهستان بود، علی پسرم نیز از همان سن کودکی همراه ما بود. همسرم همیشه دارای انرژی مثبت بود و حتی در اوج ناراحتی نیز لبخند از روی لبهایش محو نمیشد. این موضوع باعث قوت قلب و امید گروه کوهنوردی بود.
مجید زادهتراب کوه را مکان مقدسی میدانست و دوست داشت در کوهستان نیز بمیرد. همسرش آرزوهای او را چنین بیان میکند: همیشه نوک قله کوه سجده شکر به جا میآورد، اعتقاد به قداست کوهستان داشت و همیشه در برابر عظمت کوهستان و آفرینندهاش تسلیم بود. میگفت هر آرزویی در قله کرده برآورده شده است.
وقتی که با هم به بالای کوه میرسیدیم، برای چند دقیقه با دقت دور و اطراف را نگاه میکرد و میگفت: این کوهستان عظیم نشانه عظمت خداوند است و به همین دلیل است که مردان بزرگ برای رسیدن به خدا به کوهستان پناه میبرند. او کوهستان را به مانند نردبانی میدانست که انسان را به خدا میرساند، دوست نداشت در خانه و یا خیابان بمیرد، آرزویش مرگ در کوهستان بود و بالاخره نیز به آرزویش رسید و درکوهستان به خداوند پیوست.
با وجود شب و روزهای سختی که خانواده مجید زادهتراب، در این ۵۰ روز پشت سرگذاشتهاند، حالا با رسیدن به این باور که مرگ تقدیر خداوند بوده است، برای آمرزش روح عزیزشان دعا میکنند. رضوی با اشاره به اعتقادی که به معجزه دارد، میگوید: همسرم سفرهای بسیاری را برای فتح قلههای مختلف انجام میداد، و من روزها و شبهای زیادی را تنها در خانه بودم و در این تنهایی ارتباط خوبی با خدا داشتم.
با شنیدن خبر سقوط بهمن و گرفتار شدن گروه کوهنوردان و فوت همسرم، با حالتی معترضانه به خداوند گفتم: خدایا تو که این همه معجزه نشان دادی چه میشد اگر این بهمن قبل یا بعد از عبور کوهنوردان سقوط میکرد؟ چه میشد با یک معجزه جان آنها را نجات میدادی؟ حتی تصمیم گرفتم با خدا قهر کنم، اما بعد از چند روز که حالم بهتر شد، از این که به خدا اعتراض کرده بودم احساس پشیمانی کردم. کمکم به این حقیقت رسیدم که سرنوشت آنها همین بوده است.
در روزهای اول بعد از حادثه، از کوه، بهمن و رنگ سفید متنفر شده بودم و دیگر دوست نداشتم به کوهنوردی بروم، اما حالا این اعتقاد را ندارم و اگر فرصتی پیش بیاید، کوهنوردی هم خواهم کرد؛ زیرا میدانم همسرم ناخشنود خواهد بود اگر ما کوه را ترک کنیم.
رضوی در پایان صحبتهایش مردم و مسئولان شهر را مخاطب قرار داد و از ابراز همدردی و همراهیشان در برگزاری مراسم تشییع باشکوه تشکر کرد و گفت: مردم مانند قهرمانان شهر از آنها استقبال کردند و سنگ تمام گذاشتند، از این بابت نیز خوشحالم و از مردم متشکرم. البته او هنوز به خود تسلیت نگفته است و میگوید: مجید همیشه برایم زنده است، فقط برای شادی روحش دعا میکنم.
علی زادهتراب، تنها فرزند مرحوم مجید زادهتراب است. او کوهنوردی را از پدر آموخته و در صعود به قلههای مختلف، رفیق و همراه او بوده است. علی با اشاره به داستان اولین صعودش میگوید: هفتساله بودم که برای کوهنوردی به همراه پدر به کوههای آبوبرق رفتیم. پدرم گفت اگر بتوانی قله را فتح کنی یک جعبه شیرینی برایت میخرم.
با وجود تلاش و کوششی که داشتم نتوانستم قله را فتح کنم. هفته بعد به پدر گفتم دوباره امتحان کنیم و پدر باز همان وعده را تکرار کرد. اینبار موفق به فتح قله و دریافت یک جعبه شیرینی از پدر شدم. مزه شیرینی، کوه را برایم شیرین کرد. در نهسالگی به همراه پدرم قله شیرباد را فتح کردم، شب را نیز در همانجا گذراندم. در یازدهسالگی به اولین قله بالای چهارهزارمتری صعود کردم.»
علی رابطه اش با مجید را فرای پدر و پسری توصیف میکند: همیشه رابطه دوستی و رفاقت نزدیک با پدر داشتم، همدیگر را با اسم داش علی و داش مجید صدا میکردیم، در این سفر (اشترانکوه) نیز خیلی دوست داشتم به همراه او بروم، اما پدرم با وجودی که اعتقاد داشت توانایی این صعود را دارم به دلیل اینکه از درس و مشق عقب نمانم، من را همراه خودش نبرد. حالا پشیمانم و میگویم کاش همراهش بودم....
علی که حالا ۱۶ سال دارد، مصمم به ادامه راه پدر است و با تمرین وکوهنوردی به دنبال برآورده کردن آرزوهای او است. میگوید: پدرم به کوهنوردی علمی و فنی اعتقاد زیادی داشت و من را نیز به کلاسهای مختلف کوهنوردی، سنگنوردی و... میفرستاد تا با فوتوفن علمی کوهنوردی بیشتر آشنا شوم.
به من قول داد اگر توانایی و اطلاعات کوهنوردی را کسب کنم در سن بیستسالگی مرا برای فتح قله هفتهزارمتری (لنین) با خود ببرد، متأسفانه تقدیر به او اجازه نداد قولش را برآورده کند، اما من آرزویش را برآورده میکنم. راهش را ادامه خواهم داد و نه تنها در بیستسالگی قله لنین را به یاد پدر فتح میکنم که با فتح قله اورست آرزوی او را نیز برآورده خواهم کرد.
خانواده زادهتراب در کنار کوهنوردی، در حوزه موسیقی نیز مهارت دارند و از موسیقی برای شادی و نشاط استفاده میکنند. علی زادهتراب در اینباره میگوید: پدرم ۲۰ سال قبل سهتارنوازی حرفهای بود.
در سن سیزدهسالگی، با ابراز علاقه به سهتارنوازی، پدر اسمم را در کلاسهای سهتارنوازی ثبت نام کرد و با آموزشهایی که نزد خودش داشتم، سهتارنوازی را آموختم و به همراه پدر که استاد تنبور بود، برای گروههای کوهنوردی موسیقی اجرا میکردیم. در مراسم و جشنهای خانوادگی، من (سه تار) پدرم (تنبور) و مادرم (دف) میزد. ما یک گروه کامل بودیم.
* این گزارش پنجشنبه، ۱۲ بهمن ۹۶ در شماره ۲۲۴ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.