صندوق خاطرات

خاطره پسر قلدر کلاس به روایت آقامعلم
سیدمجتبی موسوی‌زاده، معلم است. او می‌گوید: پسر قلدر مدرسه برای خودش چند نوچه داشت. آن‌قدر روی بچه‌ها تأثیر گذاشته بود که با اشاره او، کلاس به هم می‌ریخت یا آرام می‌شد.
قصه ارتفاعات کله‌قندی به روایت رزمنده جنگ
احمد عابدیان تعریف می‌کند: شرایط به قدری حساس بود که دوستانمان که بر زمین می‌افتادند، فرصت نشستن بالای سرشان و گرفتن دستشان و وداع و وصیت نبود. هدف مهم بود؛ بازپس‌گیری مهران.
نجات گوسفند گله با بیل و کلنگ!
حسن کریمی‌حسین‌آباد تعریف می‌کند: آن زمان، بهار و تابستان گله گوسفند را برای چِرا به روستای نجفی در محدوده چهارچشمه می‌بردم و خانه‌ای اجاره می‌کردم و حوادث زیادی برایم اتفاق می‌افتاد.
فرشته دلسوز خانه سلمانی‌ها
فاطمه ترکان‌چرخ، مادر پر اولاد محله مهرآباد در آستانه ۸۰ سالگی هنوز هم پشتیبان بچه‌هاست. فرزندانش می‌گویند: خوشی همه را به خوشی خودش ترجیح می‌دهد!
داستان راهزنی در بجنورد!
سلیمان براتی تعریف می‌کند: در این رفت‌و‌آمد‌ها بالاخره گرفتار رشیدخان و نوچه‌هایش شدم. هنوز هجده‌سال کامل نداشتم. به او گفتم «این ماشین مال من نیست و من هم مثل خودت گرسنه هستم؛ حتی ناهار نخورده‌ام.
محاصره داماد در اسلام‌آباد!
قبل از ورود به خانه باید آن انار را به‌سمت عروس پرت می‌کرد تا به او ثابت کند مرد خانه است. عروس باید مراقب می‌بود انار به سرش نخورد تا گربه داماد دم حجله کشته نشود.
بچه‌ها ما را آدم فضایی می‌بینند
الیاس عطاپور تعریف می‌کند: آتش را مهار کردیم و به داخل خانه رفتیم، درِ کابینت را که باز کردم، دیدم دختربچه پنج‌ساله خانواده درحالی‌که عکس پدرش را در آغوش گرفته، براثر گازگرفتگی فوت کرده است.