
خاطرات سبز سیدمحمود حسینی از کوچه پژمان
محله راهآهن، امروزه شلوغ و پرهیاهوست، اما برای سیدمحمود حسینی، ساکن قدیمی این محله، همچنان رنگ و بوی قدیم را دارد. او حدود هفتادسال است که در کوچه پژمان زندگی میکند و هر گوشه آن برایش یادآور خاطرهای است؛ از باغهای سرسبز و زمینهای کشاورزی گرفته تا صدای آرام کوچهها و همسایههای صمیمی.
خاطرات کوچه پژمان
سیدمحمود از همان نوجوانی، زمانی که فقط دوازدهسیزدهسال داشت، به محلهراهآهن آمد و کارش را در کارخانه پارچهبافی آغاز کرد.
او میگوید: از یزد تک و تنها آمدم مشهد و اینجا دنبال کار گشتم و سرانجام کارم را در کارخانه پارچهبافی که اسمش درخشانه بود، شروع کردم. با پول کارگری بعدها در همین کوچه پژمان خانه خریدم و اینجا ماندم. بیستساله بودم که ازدواج کردم و رفتم سر خانه و زندگی. گاهی به کارخانه میرفتم، گاهی بنایی و گاهی هم دم مغازه بقالی بودم.
او ابروهایش را در هم میکشد و از قدیم محلهاش برایمان میگوید: آن قدیم همسایهها خیلی به خانههای یکدیگر سر میزدند و همه با احترام و مهربانی برخورد میکردند. همه اهالی کوچه یکدیگر را میشناختیم؛ مثلا کوچه پژمان۶ همه ساکنان آن از کارمندان راه آهن یا کوچه پژمان۴ همه کارمندان بیمارستان اعصاب و روان حجازی بودند.
اگر غریبهای وارد کوچه میشد همه توی نخش میرفتند و خیلی زود آمارش را میگرفتیم که برای چه آمده است و اینجا چه کار دارد؛ به خاطر همین دزدی کم بود و همه هوای هم را داشتند. کافی بود بدانیم فلان همسایه سفر است، خانه او را بیشتر تحت نظر داشتیم.
چهارباغراهآهن
محله راهآهن از همان قدیم سرسبزی خاصی داشته است و به قول سیدمحمود این محله در تابستان نسبتبه سایر محلهها چند درجه خنکتر است.
او خاطراتش را به چهار باغ محله راهآهن میبرد و برایمان اینطور روایت میکند: وقتی بچه بودیم، حوالی همین کوچه پژمان چهار باغ بزرگ بود. یکی از این باغها مال خاندان پژمان بختیاری بود؛ باغی بزرگ و سرسبز با درختان تنومند که آدم وقتی نگاهش میکرد، آرامش پیدا میکرد. الان جای آن را مدرسه بختیاری گرفته، ولی یادش هنوز در ذهنم مانده است.
اگر غریبهای وارد کوچه میشد همه توی نخش میرفتند که برای چه آمده است؛ به خاطر همین دزدی کم بود
باغ دوم متعلق به خاندان سیدی بود و یادم هست که تاکستان انگور داشتند. چیز دیگری از این خاندان در ذهنم نیست، ولی همان تاکستان هم بخشی از خاطرات محله ما بود. دو باغ دیگر هم بودند که الان اسمشان دقیق یادم نمیآید، اما هر چهار باغ حوالی محله ما بودند و حالوهوای خاص و دلنشینی داشتند.
بقالی ۴۰ساله سیدمحمود
با گذر سالها، محله راهآهن تغییر کرده است؛ باغها جای خود را به ساختمانهای مرتفع دادهاند، زمینها تغییر کاربری پیدا کردهاند و کسبوکارها مدرنتر شدهاست، اما سیدمحمود توی مغازه خواربارفروشیاش با همان ترازوی سنگی، چرتکه و یخچال قدیمی، خرجیاش را در میآورد.
میگوید: حدود چهلسال است که توی این کوچه بقالی زدهام، با درآمد همین مغازه نقلی پنجدختر و پسرم را سر خانه و زندگی فرستادهام. درست است که اجناس جدیدی مثل سوسیس و کالباس و... وارد بازار شده، اما من در این مغازه، مشتری خاص خودم را دارم. همین که هرروز در مغازه میآیم و با چندهمسایه و اهالی محله خوشوبش میکنم، نعمت بزرگی است اگر یک روز در خانه بمانم، دق میکنم. همین ترازو و چرتکه که اینجاست، گاهی باعث میشود سر صحبت از قدیم را با بچهها و جوانان امروزی باز کنیم و از حال و هوای قدیم برایشان بگویم.
* این گزارش یکشنبه ۱۶ شهریورماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۹ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.