کد خبر: ۱۳۵۹۰
۱۲ آذر ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
سهیلا اسحاق‌نیا روی ویلچر طرح سوزن‌دوزی می‌زند

سهیلا اسحاق‌نیا روی ویلچر طرح سوزن‌دوزی می‌زند

معلولیت هیچ‌گاه سهیلا اسحاق‌نیا را از جاده موفقیت دور نکرد؛ از روزی که پای صفحه مانیتور نشست از طراحی پوستر و لوگو شروع کرد تا اکنون که با ظرافت و حساسیت زیاد، نقش‌های سوزن‌دوزی را طراحی می‌کند.

ساعت‌ها چشم می‌دوزد به صفحه مانیتور تا طرحی را قلم بزند. همه نخ‌ها باید به هم وصل باشند تا زیر چرخ، قطعی نداشته باشند. هم‌زمان باید سعی کند تعداد بخیه‌ها به حداقل برسد تا نخ کمتری مصرف شود. همین باعث می‌شود که گاهی طرح‌ها نیاز به ویرایش و ادیت داشته باشند؛ کاری سخت و زمان‌بر که اعصاب فولادین لازم دارد.

روزی که سهیلا اسحاق‌نیا وارد این عرصه شد، شش‌ماه تمام بدون هیچ حقوقی کار کرد و آموزش دید. او حالا چنان به این کار ظریف مسلط شده که دوره‌های آموزشی برگزار می‌کند، اما کمتر‌کسی می‌تواند این راه را به پایان برساند. کاری را که خیلی‌ها حوصله و توان انجامش را ندارند، سهیلا درحالی انجام می‌دهد که روی ویلچر نشسته، دست چپش تقریبا ناتوان است و دست راستش فقط در حد گرفتن و تکان دادن موس قدرت دارد.

این طراح سوزن‌دوزی ساکن محله سرافرازان نه‌تنها هیچ گلایه‌ای از وضعیتش ندارد، بلکه همیشه یک هدف را دنبال کرده است؛ دوست دارد طوری به موفقیت برسد که الگویی برای دیگران باشد و هر‌کس هر‌وقت خواست بگوید نمی‌شود، با نگاه به او از حرفش پشیمان شود.

 

رشد در سایه استقامت مادرانه

اولی که سهیلا به دنیا آمد، کسی نمی‌دانست بیمار است. پدر و مادرش می‌دیدند در راه‌رفتن مشکل دارد، اما به حساب کودکی می‌گذاشتند و گمان می‌کردند بزرگ‌تر که شود خوب خواهد شد. مادرش، لیلا تقی‌پور، تعریف می‌کند: پنج‌ساله که بود، از پله افتاد و پایش شکست. بعد از آن دیگر نتوانست درست راه برود. خیلی از این دکتر به آن دکتر بردیمش. اوایل تشخیص درستی نداده بودند و درمان‌هایی برایش تجویز می‌کردند که حتی ضرر داشت. به‌عنوان مثال مدت‌ها او را به فیزیوتراپی می‌بردم، اما بعد فهمیدیم نباید می‌رفته است.

به گفته لیلا‌خانم الان چند‌سالی هست که به‌طور کامل بیماری سهیلا تشخیص داده شده است؛ میوپاتی و دیستونی عضلانی؛ بیماری‌ای ژنتیکی که بافت‌های پروتئینی بدن را از بین می‌برد، عصب و عضله را درگیر می‌کند و به‌مرور باعث از‌کارافتادن کل بدن می‌شود.

او تعریف می‌کند: بعداز اینکه بیماری سهیلا تشخیص داده شد، یکی از دکتر‌ها گفت «چرا این‌قدر خودت را درگیرش کرده‌ای، نهایت تا هجده‌سالگی زنده می‌ماند. بعد آن یا می‌میرد یا کل بدنش از کار می‌افتد.» خود سهیلا هم این حرف را شنید. ولی من اصلا اعتنا نکردم و دیگر سراغ آن دکتر نرفتم. ترجیح می‌دادم پیش دکتری برویم که بتواند کاری برایش انجام دهد.

شاید در پس همین استقامت مادر و رفتار‌های درست خانواده و اطرافیانش بوده که سهیلا اکنون در‌حالی‌که ۲۷ سال سن دارد، نه‌تنها با بیماری‌اش کنار آمده، بلکه بر آن غلبه دارد.

 

سهیلا اسحاق‌نیا با وجود معلولیت شدید طرح سوزن‌دوزی می‌زند

 

هواداری اطرافیان از سهیلا

سهیلا در ادامه صحبت‌های مادرش این‌طور می‌گوید: برخلاف خیلی از توان‌یابان، من هیچ تجربه‌ای از آزاردیدن و مسخره‌شدن و ... نداشتم. خانواده‌ام به‌راحتی با این موضوع کنار آمده بودند. دورم شلوغ بود و بچه‌های هم‌سن‌وسالم در فامیل هوایم را داشتند.

یکی از دکتر‌ها گفت چرا این‌قدر خودت را درگیرش کرده‌ای، نهایت تا هجده‌سالگی زنده می‌ماند. بعد یا می‌میرد یا کل بدنش از کار می‌افتد

همیشه طوری بازی می‌کردند که من هم بتوانم با آنها همراه باشم. بیشتر وقت‌ها در بازی‌ها نقش‌های رئیس‌گونه به من می‌دادند که نیاز به تحرک کمتری داشت. از‌طرفی، چون داشتم جزء‌۳۰ قرآن را حفظ می‌کردم، نوه عزیز و نورچشمی مادربزرگ و پدربزرگم بودم. برای همین هیچ‌وقت احساس کمبود نمی‌کردم و با اعتمادبه‌نفس بزرگ شدم.

در دوران ابتدایی، سهیلا از دو دوستش، فائزه و مهسا نام می‌برد که در درس‌ها و راه‌رفتن کمکش می‌کردند. در کلاس پنجم، ناظمی داشتند که خودش شخصا هوای سهیلا را داشت و با کمک آنها دوران ابتدایی را به پایان رساند.

به گفته خودش بسیار پیش می‌آمد که، چون سرعتش کمتر از دیگران بود، سر کلاس نمی‌توانست جزوه‌هایش را کامل بنویسد، اما او به‌جای اینکه بر بعد منفی قضیه متمرکز شود، از آن به‌عنوان خاطره‌های خوبی یاد می‌کند که دوستانش کنارش بوده‌اند و برایش تکالیف و جزوه‌هایش را کامل می‌کردند.

وقتی دوم راهنمایی بود، بیماری‌اش پیشرفت کرد و نمی‌توانست به‌تنهایی راه برود. مدرسه نزدیک خانه‌شان قبولش نکرد و با اینکه تعهد داده بود معدلش بالای ۱۷ شود باز هم مدیر مدرسه قبول نکرد کلاس را به طبقه پایین منتقل کند تا سهیلا بتواند به مدرسه برود. این موضوع باعث شد یک سال از درس عقب بماند. سهیلا آن سال را به خانه مادربزرگش رفت.

او تعریف می‌کند: مادربزرگم مدام دوره قرآن و برنامه‌های مذهبی داشت؛ برای همین در آنجا اعتقاداتم تقویت شد. علاوه‌براین از نیمه شعبان تا آخر ماه رمضان، در حرم و پشت پنجره فولاد بودم.

 

فقط یک چیز از امام‌رضا(ع) خواستم

سهیلا تعریف می‌کند: پشت پنجره خیلی‌ها بودند که حال جسمی‌شان از من بدتر بود. برای همین راضی به شرایطم بودم. از‌طرفی هم در‌مقابل، خیلی از افراد سالم را می‌دیدم که با وجود توانایی جسمی به بیراهه رفته بودند و از سلامتی‌شان به‌درستی استفاده نمی‌کردند. آنجا فقط یک چیز از امام‌رضا (ع) خواستم؛ اینکه هر چه را که بین من و او فاصله می‌اندازد، از من دور کند. آرزو کردم بتوانم به مرحله‌ای برسم که به‌عنوان یک دختر شیعه ایرانی، طوری بر دیگران تأثیرگذار باشم که بتوانم بگویم من با این محدودیت‌ها به موفقیت‌هایی رسیدم و راهی را رفتم که خیلی‌ها نتوانستند انجام دهند.

سهیلا دوباره صحبت را می‌برد سمت ادامه تحصیلش. از یک سالی که عقب مانده است، اظهار ناراحتی نمی‌کند، از اینکه به‌تنهایی نمی‌توانسته به مدرسه یا حتی سرویس بهداشتی برود، گلایه‌ای نمی‌کند و به‌جایش از شیطنت‌هایش در مدرسه تعریف می‌کند و اینکه چقدر دوستان و ناظم مدرسه، هوایش را داشته‌اند.

راهنمایی را که تمام کرد، باز برای ورود به دبیرستان با مشکل مواجه شد و مدیر مدرسه او را نپذیرفت.

 

سهیلا اسحاق‌نیا با وجود معلولیت شدید طرح سوزن‌دوزی می‌زند

 

تغییر دادن آرزوها

یک نفر به پدر سهیلا مؤسسه توان‌یابان در بولوار وکیل‌آباد را معرفی کرد و به‌دنبالش سهیلا برای ادامه تحصیل در مقطع متوسطه راهی این مؤسسه شد. او تعریف می‌کند: با حمایتی که از سمت مربی‌مان، خانم هانیه قربانی دیدم، در مؤسسه توان‌یابان در رشته گرافیک کامپیوتر ادامه تحصیل دادم.

او ادامه می‌دهد: ابتدا دوست داشتم پلیس شوم. وقتی ویلچرنشین شدم، دیدم نمی‌توانم به این آرزویم برسم؛ به‌جایش تصمیم گرفتم پزشک متخصص مغز و اعصاب شوم، اما وقتی مدرسه قبولم نکرد، این آرزویم هم بر زمین ماند. در توان‌یابان به‌ناچار رشته گرافیک را انتخاب کردم که هیچ علاقه‌ای به آن نداشتم ولی تنها راه ادامه تحصیلم همین بود.

به گفته خودش با اینکه علاقه‌ای به این رشته نداشته، تکالیفش را درست انجام می‌داده تا مربی‌اش که حامی‌اش بوده است، راضی بماند و از این طریق پاسخی به اعتماد و احترام او داده باشد.

 

پشت سد دانشگاه ماندم

سهیلا بعد از دیپلم، تصمیم گرفت وارد بازار کار شود. اولین‌بار برای یکی از مربی‌های توان‌یابان پوستر طراحی کرد و به قول خودش مزه پول زیر دندانش آمد. می‌گوید: عده‌ای معتقد بودند درس به درد نمی‌خورد و باید وارد بازار کار شوی. من هم فریب این حرف را خوردم و به دانشگاه نرفتم، اما بعد فهمیدم اشتباه کرده‌ام.

در زمان کرونا ابتدا لپ‌تاپ سهیلا سوخت و کمی بعد گوشی‌اش. این سد هم نتوانست او را متوقف و ناامید کند. تصمیم به ادامه تحصیل گرفت و برای دانشگاه خواند. با رتبه ۴ هزار قبول شد، اما کسی که برایش انتخاب رشته کرده بود، برایش جوری رشته‌ها را اولویت‌بندی کرد که با رشته دیپلمش همخوانی نداشت و در نهایت نتوانست وارد دانشگاه شود. او سپس یک جا مشغول به کار شد، اما بعد‌از چند ماه گفتند نمی‌خواهند همکاری‌شان را با او ادامه دهند.

 

سهیلا اسحاق‌نیا با وجود معلولیت شدید طرح سوزن‌دوزی می‌زند

 

توقف در زندگی سهلا جایی ندارد

سهیلا از تلاش دست برنداشت. بعداز بیکار‌شدن، دوره‌های آموزشی آنلاین طراحی پوستر، لوگو و گرافیک را گذراند. هم‌زمان سفارش می‌گرفت و کار می‌کرد تا هزینه دوره بعدی‌اش را دربیاورد. توقف در زندگی این توان‌یاب هیچ جایگاهی نداشته است. او با اطلاعاتش، کلیپ‌های آموزشی درست می‌کرد و آنچه آموخته بود، به دیگران یاد می‌داد.

به گفته خودش، یکی از کارآموزانش که از هرمزگان بود، الان کلی پیشرفت کرده است.

مؤسسه توان‌یابان، سهیلا را به یک کارخانه سوزن‌دوزی معرفی کرد. او تعریف می‌کند: باید روی دوخت‌های سوزن‌دوزی پارچه کار می‌کردم. دوره آموزشی‌ام شش ماه طول کشید و ماه هفتم اولین حقوقم را گرفتم.

او از کارش به‌عنوان هنری ظریف و یک‌وقت‌هایی اعصاب‌خردکن نام می‌برد، اما با صبر و استقامتی که دارد، موفق شده به‌خوبی از پس آن برآید.

سهیلا یکی از دلایلش برای یاد‌گرفتن و ادامه‌دادن هنر سوزن‌دوزی را ایرانی‌بودن آن می‌داند و می‌گوید: طراحی سوزن‌دوزی‌ای که روی آن کار می‌کنیم، برگرفته از هنر اصیل ایرانی است. این برای من خیلی مهم است و باعث می‌شود که با دل و جان کار کنم.

 

سختی‌های آموزش را به جان خریدم

به گفته سهیلا، محمد شوریده که مدیرعامل کارخانه است، خیلی با توان‌یابان راه می‌آید. هوایشان را دارد و درمقابل مشکلاتی که دارند، مدارا می‌کند. وقتی سهیلا دید کارخانه با جذب نیرو از مؤسسه توان‌یابان موافق است، پیشنهاد داد که خودش وارد بخش آموزش شود.

سهیلا می‌گوید: با اینکه رفت‌و‌آمد برایم سخت بود، چون خودم را مدیون توان‌یابان و آقای شوریده می‌دانستم، این سختی را به جان خریدم و می‌رفتم مؤسسه توان‌یابان تا به بیست‌نفری که متقاضی این کار بودند، آن را آموزش دهم.

آرزو کردم بتوانم به مرحله‌ای برسم که بتوانم بگویم من با این محدودیت‌ها به موفقیت‌هایی رسیدم که خیلی‌ها نتوانستند

خیلی از کسانی که این دوره را گذراندند، به اندازه سهیلا صبر و استقامت نداشتند و نتوانستند کارشان را ادامه دهند، اما سهیلا هنوز هم به ادامه راه فکر می‌کند و اینکه چطور توان‌یابان را پای کار بیاورد. او دوست ندارد هیچ توان‌یابی خانه‌نشین باشد.

سهیلا برخلاف خیلی از هم‌نوعانش به هیچ مانعی فکر نمی‌کند. از هیچ سد و مشکلی گلایه ندارد. مدت‌هاست مشکلات جسمی‌اش را پذیرفته است و برای آنها هم برنامه دارد. او حاجتش را از امام‌رضا (ع) گرفته؛ به‌رغم تمام محدودیت‌هایش، آن‌قدر پرتوان فعالیت می‌کند که الگوی خیلی‌ها شده است.

 

محدودیت‌های توان‌یابان، نقاط قوتشان است

محمد شوریده، جوانی متولد‌۶۹ است. آن ابتدا که در مجموعه‌اش نیروی توان‌یاب را به کار می‌گرفت، نگرانی‌هایی داشت، اما حالا این‌قدر راضی است که دارد مشورت و برنامه‌ریزی می‌کند تا طوری خط تولید را توسعه دهد که نیرو‌های توان‌یاب بیشتری در آن مشغول کار شوند. می‌گوید: بعد از تجربیات این سال‌ها حالا به این نتیجه رسیده‌ام که داشتن روحیه مشارکت تیمی و آموزش‌پذیری بیش‌از سلامت جسمی اثرگذار است. خانم اسحاق‌نیا هم اگر موفق شد، به خاطر داشتن این روحیه بود.

به نظر او محدودیت‌های توان‌یابان، نقاط قوتشان است و باعث می‌شود خیلی وقت‌ها بهتر از سایر افراد پای کار باشند.

شوریده ادامه می‌دهد: خلاقیت و روحیه رهبری سهیلا اسحاق‌نیا در‌کنار آموزش پذیری و علاقه‌اش به آموزش‌دادن، می‌تواند اتفاقات خوبی برای این کارخانه رقم بزند.

او دوره آموزشی‌ای را که سهیلا برگزار کرده مفید می‌داند و امیدوار است با فراهم‌کردن ساز‌وکار‌های دیگر، بتواند حضور توان‌یابان را در مجموعه‌اش بیشتر کند.

 

تیم کوچک، اما توانمند ما ۲ نفر

سیده‌زهرا صالح‌آبادی، یکی از کسانی است که در دوره آموزشی سهیلا اسحاق‌نیا شرکت کرده است و حالا دارد کار را ادامه می‌دهد. او که روی ویلچر است، می‌گوید: قبل از اینجا، جای دیگری برای کار رفته بودم، اما نتوانستم با آنها ارتباط خوبی برقرار کنم.

به گفته خودش، اولین جلسه آموزشی این دوره را که شرکت کرده، هیچ‌چیز نمی‌فهمیده و بعد‌از آن سردرد گرفته است، اما، چون توانسته بود با مربی‌اش، سهیلا ارتباط برقرار کند، آموزش را ادامه داده است.

او می‌گوید: حالا دیگر کار برایم آسان شده، اما سهیلا خیلی صبر و حوصله به خرج داد تا به اینجا رسیدم.

زهرا می‌خواهد این راه را ادامه دهد و قرار است همراه سهیلا یک تیم تشکیل دهند؛ سهیلا مدیریت کند و زهرا روی ویلچر و با دستان قوی‌اش، کار را پیش ببرد.

 

* این گزارش چهارشنبه ۱۲ آذرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۴۴ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44