از سال 1355 مغازه پدر مجتهدزاده در پاساژی دور میدان بیتالمقدس بود که در کنار آن، انتشاراتی و کتابفروشی آقای دستور قرار داشت. او بهخاطر دارد هر چند وقت یکبار ساواکیها سرزده به کتابفروشی میآمدند و کتابها را زیر و رو کرد و اگر کتاب ممنوعهای پیدا میکردند، دستگیری صاحب مغازه حتمی بود. در آنزمان طبقه سوم پاساژ خالی بود، برای همین عدهای از انقلاب یون عکس شهدا را آنجا چاپ کرده و میفروختند، مردم این عکسها را میخریدند و پخش میکردند.
در سال57 بازار تازه تأسیس امام رضا(ع) یکی از اصلیترین مراکز تجاری مشهد محسوب میشد به همین دلیل گروههای فعال در انقلاب نگاه خاصی به آن داشتند. توزیع گسترده اعلامیه در بازار و دعوت از کسبه برای حضور در راهپیماییها نیز نشاندهنده همین توجه بود که باعث میشد بازار محل رساندن اخبار انقلاب به زائران شود.
سردار اکبر نجاتی از همان روزهای نخست جنگ به جبهه رفته و با آنکه پای راستش را از دست داده، تا آخر کارزار، لحظهای سنگر را خالی نکرده است. این روایت از لحظه بعد از فتح خرمشهر است که سردار وارد شهر شده است. آنقدر از دیدن شهر یا به قول خودش آن «ویرانه» شوکه شده بودند که تا ساعتها در گوشه و کنار میگشتند و به حال شهری که روزی عروس شهرهای ایران بود افسوس میخوردند.
قدمت مشهدقلی در مقایسه با بسیاری از محلات مشهد مثل محله قاسمآباد بسیار بیشتر است، اما در سالهای اخیر، محله قاسم آباد پیشرفت و رشد بیشتری نسبت به مشهدقلی داشت، زیرا مردم این محله بیادعا هستند و از کسی یا سازمانی توقعی ندارند، حتی اگر کاری هم در این محله انجام شده، به واسطه تلاش و جمعآوری کمکهای نقدی اهالی بوده است. مردم دست به دست هم دادند و خیریه، درمانگاه، حسینیه و ... ساختند و خیلی از کوچهها را آسفالت کردند.
آن دوره بیشتر تظاهرات و فعالیتهای انقلاب ی در خیابان مشهدقلی انجام میشد. آقای علیزاده که اکنون یکی از فعالان فرهنگی این محله است برگزاری تظاهرات را به عهده داشت. یکی دوبار که تجمعات مردمی در توس85انجام شد ژاندارمری آمد و جمعیت را متفرق کرد. این محله در خیابان توس تنها محلهای بود که مردمش برای انقلاب قطعنامه صادر کردند. با اینکه جمعیت زیادی نداشت، اما از اتفاقات انقلاب عقب نمیماند. مردم خیابانهای اطراف هم با این جمعیت همراه میشدند.
هر زمان شاه و فرح به مشهد میآمدند دانشآموزان مدارس موظف بودند با لباس فرم و موهای مرتب و شانه کرده به استقبال آنها بروند. با اینکه ما دوست نداشتیم در این مراسم حاضر باشیم اما اجبار بود. هربار پدر میآمد مدرسه و میگفت دخترها مریض هستند و نمیتوانند به مراسم بیایند اما آنها راضی نمیشدند. پدر میگفت حالا که مجبورید بروید اگر خوراکی به شما دادند آن را نخورید. یادم هست یکبار خوراکی کیم بود. آن زمان تازه بستنی و کیم آمده بود وقتی کیم را در دستم دیدم خیلی خوشحال شدم.
شهادت فرزند و برادر، پایان قصههای 8سال دفاع مقدس زهرا انفرادی نیست، او به دلیل عشق و ارادتش به انقلاب و امام(ره) با ازدواج دودخترش با دو مجروح جنگ تحمیلی موافقت میکند. یکی از این دامادها، پس از چندین سال تحمل درد ورنج ناشی از جراحات شدید جنگی به درجه رفیع شهادت نائل میشود. باشهادت او زهرا انفرادی، افتخار مادری سه شهید را به دست میآورد.