سردار شهید حسن علیمردانی متولد سال ۱۳۲۲ در روستای آغلکمر تربتجام است. هنوز ۳ ساله نشده که پدرش را از دست میدهد. همین دوران است که نداشتن سرپرست، خانواده او را راهی خاک عراق میکند تا آنجا زندگی کنند. در نوجوانی برای امرار معاش و خرج خانواده، کارهایی نظیر کشاورزی، مکانیکی و نانوایی را انجام میدهد، اما انجام هیچکدام از این کارها او را از مطالعه و کسب علم باز نمیدارد. علم و معرفتی که در سالهای نوجوانی از او یک انقلاب ی مذهبی میسازد.
«قنبر راسخ» از جمله فعالان و آزادگان سیاسی ارتش است که به جرم دیوارنویسی و فعالیتهای مذهبی در نوزدهم تیر ماه1353 دستگیر و به مدت 5سال به حبس محکوم شد. در نامه کمیته مشترک خرابکاری رژیم شاهنشاهی، علت بازداشت وی اینچنین آمده است: «اقدام علیه امنیت کشور شاهنشاهی پخش اعلامیه، توهین به مقام سلطنت و شعارنویسی بر روی دیوار فرماندهی لجستیکی و تنظیم شعارهایی با چنین مضامینی علیه شاه و اربابانش.»
او در سال 1352 به استخدام ارتش شاهنشاهی در آمد و در فرماندهی لجستیکی نیروی زمینی شاغل شد. کارشان تعمیرات، بازسازی و نوسازی توپ، تانک و ابزار زرهی بود که به نظر راسخ عملا یک اسم را یدک میکشید.
مسجد حضرت زینب (س) حدفاصل دکتر بهشتی ۳۱ و ۳۳ واقع شده است. این مسجد با قدمت ۵۵ سال ابتدا به صورت چادر برای اقامه مراسم عزاداری در ایام محرم و صفر ایجاد شد، اما با گذشت زمان و به همت و کمک اهالی محله و خیران تبدیل به مسجدی با ۳ هزارمتر زیربنا شد. اقدامات ویژه این مسجد و فعالیتهای انقلاب ی اهالی آن در بحبوحه انقلاب ، سبب شد تا برای تهیه گزارش با تعدادی از اعضای هیئت امنای آن گفتگو کنیم.
یکی از این زنان تاریخساز مشهدی، فاطمه عمادالاسلامی است که همه او را بهعنوان همسر شهید کاوه میشناسیم، اما شاید کمتر کسی بداند که عمادالاسلامی یکی از مبارزان سیاسی و زنان مبارز قبل از انقلاب اسلامی بوده که صبر و شجاعتش در زمان انقلاب و جنگ برای همگان الگو بوده است.
به بهانه ایام دهه فجر پای خاطرهگویی عمادالاسلامی از زنان مبارز انقلاب ی تپلالمحله و نوغان مینشینیم و او از خاطرات ناگفتهاش درباره مبارزات و راهپیماییهای آن روزها برایمان روایت میکند.
اینها تنی چند از هزاران زندانی دوران پهلویها هستند که به جرم بیان عقیده، سالها در بند بودند و با پیروزی انقلاب اسلامی از بند رژیم شاهنشاهی رها شدند. مردانی که با وجود بر تن داشتن لباس خدمت مقابل فشارهای آن دوران سر خم نکردند و دین خود را به اسلام و انقلاب ادا کردند. میهمان چند تن از اعضای کانون زندانیان سیاسی نظامی قبل از انقلاب هستیم.
بسیاری از شهیدان دوران پهلوی غریبانه در آرامستان خواجه ربیع دفن شدهاند و علتش نیز واضح است. مخالفت با حکومت وقت و مبارزه تا سر حد شهادت جایی برای نام بردن از آنها در آن روزگار باقی نمیگذارده است، اما امروزه بر تاریخنگاران و پژوهشگران این شهر فرض است که تا فرصت باقی است و والدین و نزدیکان این شهیدان در قید حیات هستند به سراغ آنها رفته و قصه پرالتهاب مبارزات و شهادت آنها را تدوین کنند. این تاریخ نگاری آینهای خواهد بود که هویت تاریخی ما در آن بازتاب داده میشود.
جیره غذایی ما یکسان بود، یعنی اگر به ما یک عدد تن ماهی با یک نان میدادند، اسیران عراقی هم همین غذا را میخوردند، از تشنگی اسیران عراقی خبری نبود، اگر بیسواد بودند، به آنها سواد میآموختند، اگر شیعه بودند به زیارت بقاع متبرکه اهل تشیع مشرف میشدند. درحقیقت فرماندهان ایرانی بیشتر سعی میکردند اسیران عراقی را از کردهشان متنبه و پشیمان کنند. بعضی از آنها به قدری نادم و پشیمان بودند که زار زار گریه میکردند و فریاد «دخیل یا خمینی» سر میدادند. این بخشی از روایت مسعود وارسته از سالهای دفاع مقدس است.