خانه 2 شهید در خیابان یاران، نگین محله است که بر پیشانی یاران 23 خوش نشسته است. 2شهید حسن و حسین غفوریان در 29 مهر 1363 و24 فروردین 1362 در دفاع از میهن به شهادت میرسند تا 2 پسر بزرگتر خانه خیلی زودتر از پدر و مادرشان ترک دنیا کنند و رخت آخرت بپوشند. پدر به یادبود پسرها روضهای را بعد از شهادتشان در ماه صفر برپا میکند که سالها پس از وفات خودش هم ادامه مییابد.
عباس آقا سال 1344 در خیابان شوش مشهد متولد شد. او هم مانند بسیاری از همسن و سالانش در آن دوران منتظر بود تا به سن قانونی برای اعزام به جبهه برسد، آخر او در زمان پیروزی انقلاب اسلامی، 14سال بیشتر نداشت ولی حال و هوای معنوی محله و تأسیس پایگاه بسیج شهید محمد منتظری توسط مرحوم حاج آقا پورحسینیان سبب شد مشتاق رفتن به جبهه باشد، هر چه تلاش کرد زودتر از موعد مقرر به جبهه برود فایدهای نداشت و در نهایت منتظر رسیدن وقت موعود ماند.
هشتم عاشورای 1357 بود (مصادف با 18 آذر) و مردم روزها تظاهرات می کردند و شب ها به عزاداری می پرداختند. منزل ما تحت نظر بود و به این دلیل در خانه پدر همسرم بودیم. امین ا... به خانه آمد و گفت که فردا باید به یکی از روستاهای اطراف برود و در مراسم عزاداری شرکت کند. نیروهای رژیم، مردم را به رگبار بسته و جنازه ها را هم با خودشان برده بودند. او به همراه دوستانش به این روستا رفت و مانع از انتقال پیکر شهدا توسط نیروهای ساواک شد. نهم عاشورا ما هم طبق معمول صبح به راهپیمایی رفتیم. همسرم بعدازظهر یکی دوساعت استراحت کرد و از خانه خارج شد و...
روایت مردان جنگ همیشه شنیدنی است، اما گاهی این قصه آن قدر پر غمزه و کرشمه است که چاره ای جز مات شدن در مقابلش نداری؛ گاه فقط رشک و حسرت برایت می ماند؛ گاه فکر می کنی صفحات افسانه ای دور را تورق می کنی و گاه می مانی چرا آن روزگار آن ها بودند و این روزگار تا این حد غریب اند و تنها. روایت سردار شهید محمدحسین بصیر، فرمانده شجاع گردان کوثر لشکر ٢١ امام رضا(ع) از همان روایت هاست.
تا 13سالگی از خواندن و نوشتن خبری نبود. نخستین چیزی که یاد گرفتم بنویسم1333 بود. شماره همان سالی که نوشتن شده بود همه علاقهام. در همین سال بود که من علاقهمند شدم خواندن و نوشتن را بیاموزم و به هر کسی میرسیدم که سواد داشت چیزی از او یاد میگرفتم. یکی از کسانی که از او زیاد سؤال میکردم مرد سیاهچهره، لاغر اندام و خوشاخلاقی بود که پشت چرخ چاه مینشست. یکی از راهنماییهای او این بود که بارها میگفت اگر کسی تصمیم داشته باشد میتواند با دهشاهی، کارخانه قند آبکوه را بخرد. روزی از او پرسیدم حسن چگونه نوشته میشود؟ به من یاد داد.
پدرم در شهرک شهیدرجایی (قلعهساختمان) فردی بانفوذ و معتمد مردم بود و من هم درجریان مبارزان انقلاب ی، پدرم را در مسجد جامع شهرک همراهی میکردم. همان زمان بود که باتوجهبه ناامنیهای موجود، با همراهی تعدادی از روحانیون و افراد امین و تعدادی از جوانان تلاش کردیم پایگاهی مردمی در این مسجد ایجاد کنیم تا با ناامنیها مقابله و مبارزات انقلاب ی را ساماندهی کنیم. عدهای از اهالی هم سلاح شکاری داشتند و به ما پیوستند. ما هم تعدادی سلاح از تربت جام خریداری و آنها را در یک کامیون جاسازی کردیم تا برای پشتیبانی مبارزات انقلاب در مشهد از آنها استفاده کنیم.
کارنامه حضور سردار شهید رمضان عامل در دفاع مقدس با فهرست بلندبالایی از عملیاتها گره خورده است. او پیش از این نیز در روزهایی که ضد انقلاب با هدف جبران کینه شکست در انقلاب ، در لجاجت انتقام از مردم بود، اوایل سال۵٩ به افتخار خدمت حفاظت از بیت امامخمینی(ره) در جماران رسیده بود. در طول دوران دفاع مقدس همواره از او بهعنوان یکی از بهترینهای حوزه اطلاعات و عملیات، طراحی عملیات و فرماندهی گردانها و یگانهای خراسان در سالهای ۵٩ تا ۶٢ یاد میشد.