انقلاب

 جانباز استوار؛ روایتی از زندگی علیرضا صادقی که 11بار مجروح شده است
علیرضا صادقی می‌گوید: دردهای یک جانباز برایش همیشگی است و تمامی ندارد. اما چیزی که اهمیت دارد، این است که دارو و درمان‌های موقتی می‌تواند تسکین این دردها باشد؛ ولی متأسفانه افزون بر اینکه داروهایم به راحتی پیدا نمی‌شوند و کمیاب هستند، هزینه بالایی هم دارند که از پس پرداخت آن‌ها برنمی‌آییم. بیمه‌ ما بنیاد است که با توجه به اینکه یک جانباز بیمار به درمان و مراقبت نیاز دارد، هرجایی مراجعه می‌کنیم، می‌گویند قرارداد ما با بیمه تمام شده است و باید آزاد حساب کنید.
حکایت زندگی یک زن روستایی از کشف حجاب رضاخان تا دیدار امام
مریم صاحبکار خاطرات زندگی با ارباب دِه که به او شازده می‌گفتند را این‌گونه روایت می‌کند: ارباب به دخترش می‌گفت با پر بوقلمون برایم میل بافتنی درست کنند و به من هم بافتن یاد بدهند. خاطرم هست اول پاییز که می‌شد یک کیسه بزرگ آرد برایمان کنار می‌گذاشت و خبر می‌داد پدرم برود و برای نان خانواده بیاورد تا به مشکل نخوریم. ارباب چهارشانه و قدبلند بود و مویی به سر نداشت. وقتی فوت کرد پنجشنبه‌ها مادرم برایش خیرات می‌کرد و به سر قبرش می‌رفتیم.
مردم می‌گفتند برق جواهری می‌خریم!
علی جاهد قزلباش ماجرای آمدن برق به محله مطهری را این‌طور تعریف می‌کند: «آقای جواهری شرکت برق جواهری را در سه راه شاه عباس یا همان سه راه کاشانی راه انداخت و مردم از این شرکت که موتور برق داشت، برقشان را تهیه می‌کردند. مردم می‌گفتند می‌خواهیم برویم برق جواهری بخریم که منظورشان تهیه برق و سیم‌کشی به در منزلشان از شرکت برق جواهری بود. با آمدن برق رفته رفته محله مطهری هم آباد شد.»
قدیمی‌ترین خادم حرم امام رضا(ع) شوخ‌طبع و نیکوکار بود
یک‌بار که رهبر انقلاب برای زیارت به حرم مطهر مشرف شده بودند در هنگام تعویض کشیک، خدام با حضرت آقا دست می‌دهند و پدربزرگم موقع دست دادن با آیت‌ا... خامنه‌ای با شیوه قدیمی خودشان به ایشان دست می‌دهند. حضرت آقا که این شوخی قدیمی را در خاطر داشتند با مزاح و خنده به پدربزرگ می‌گویند: شما هنوز دست از این شوخ طبعی برنداشته‌اید؟
وقتی محافظان، خبرنگار را با وزیر اشتباه می‌گیرند!
جمعیت زیادی برای استقبال از شهید رجایی آمده بودند. موقع ناهار سفره پهن شد. با فاصله چند نفر کنار شهید رجایی نشستم متوجه شدیم خودش را از سفره کنار کشید. مرحوم آیت‌الله طبسی و چند نفر از هیئت دولت او را به سرسفره دعوت کردند. بعد از اصرارهای زیاد شهید رجایی گفت: سرظهر است مردم به خاطر ما در بیرون تشنه و گرسنه ایستاده‌اند چطور می‌توانم بر سر این سفره رنگارنگ بنشینم. بلافاصله خادمان غذاها را جمع کردند. شهید رجایی با کاسه‌ای ماست و چند لقمه نان خودش را سیر کرد.
چند برش از زندگی آزاده‌ای که 7 سال اسارت را تبدیل به فرصت کرد
دیگر هیچ راه پس و پیشی نمانده بود. یک ربع پس از آنکه قایق رفت گلوله به پای من خورد و مجروح شدم. فقط چند دقیقه گذشت که تانک‌های عراقی همه سرشان به سمت ما رزمنده‌های ایرانی چرخید. یکی از این عراقی‌ها که شیعه هم بود از کانال عبور کرد و به سمت ما آمد. روی دکمه‌ام عکس امام داشتم و پشت آن هم کربلا بود. او جلو آمد و آن دکمه را کند و آن را روی سرش گذاشت و گفت: «علی عین، علی عین، علی راسی» مشخص بود که خیلی به امام خمینی‌(ره) علاقه داشت. با اشاره و با زبانی که ما نمی‌فهمیدیم گفت شما باید با من از کانال عبور کنید چون اگر همراهم نشوید آن‌ها شما را خواهند کشت.
ماجراهای جنایی مشهد در دهه80
جنجال حوزه کار رسانه است که روی پرونده‌ها و افراد اسم می‌گذارند تا مخاطبینشان را بیشتر کنند؛ ولی در حوزه کار جنایی حتی کوچک‌ترین موضوع، بزرگ‌ترین است. پرونده‌های تجاوز به عنف در اجتماع بسیار حساس هستند. یادم هست زمان خدمتم 3جوان با یک خودرو پیکان دختران جوان را سوار و به آن‌ها تجاوز می‌کردند. حداقل 7 تجاوز سریالی اتفاق افتاد تا زمانی که این افراد با هوشیاری یکی از قربانیان دستگیر و اعدام شدند.