کد خبر: ۱۳۶۹۹
۲۵ آذر ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
روایت زنی که از تاریکی اعتیاد و ایدز قدم در مسیر موفقیت گذاشت

روایت زنی که از تاریکی اعتیاد و ایدز قدم در مسیر موفقیت گذاشت

این زن درباره درد‌هایی که کشیده است، شکایتی ندارد؛ اما آنچه باعث شد اعتیاد را ترک کند و در این سال‌ها پاک بماند، توجه به آینده فرزندانش است. حس مادری باعث شده است سختی‌ها را تاب بیاورد.

با نگاهش اطراف را می‌کاود. نگران است. چشمانش دودو می‌زند. شرط می‌کند نه‌تنها نامی از او نباشد، بلکه اسم مستعاری هم به کار نبریم. تصورش این است مبادا شباهتی بین آن نام با سرنوشت انسانی دیگر باشد و برای آن فرد دردسر درست شود. برای همین او را بانو خطاب می‌کنیم.

‌او قرار است برایمان درباره سال‌ها اعتیادش بگوید، درباره ابتلایش به اچ‌آی‌وی. قرار است از روزی حرف بزند که باخبر شد تستش مثبت شده است. این بانو حالا زنی مستقل و در مسیر موفقیت است و چند زن زیر دستش کار می‌کنند. او هشت‌سال پاکی و تولد دوباره‌اش را مدیون افسری است که او را با مواد دستگیر کرد و به کمپ ترک اعتیاد فرستاد.

رد اعتیاد را به‌سختی می‌توان روی صورتش یافت. چشمانش برق می‌زند. خوش‌خنده و بذله‌گوست. اما وقتی از نگاه مردم و بیماری‌اش حرف می‌زند، غم در صورتش می‌دود. او درباره درد‌هایی که کشیده است، شکایتی ندارد؛ چون معتقد است مقصر عمده آنها خودش است. آنچه باعث شد او اعتیاد را ترک کند و در این سال‌ها پاک بماند، توجه به آینده فرزندانش است. حس مادری باعث شده است سختی‌ها را تاب بیاورد، اما آوردن نام فرزندانش، او را به هم بریزد.

در طول گفت‌و‌گو، برای بسیاری از سختی‌هایی که برایمان تعریف می‌کند، صدایش نمی‌لرزد، اما هرگاه نام فرزندانش به میان می‌آید، بغض راه گلویش را می‌بندد و صورتش خیس اشک می‌شود.

حس عذاب‌وجدان به‌خاطر احتمال انتقال بیماری به فرزندانش، بانو را می‌آزارد. او بیماری‌اش را از نزدیکان و اعضای خانواده‌اش پنهان کرده بود؛ زیرا از واکنش‌ها می‌ترسید، اما امروز حاضر شده است با «شهرآرامحله» صحبت کند تا شاید حرف‌هایش افرادی را که به درد او گرفتار شده‌اند نجات دهد.

 

درد روی درد

بانو انگار تصویری از کودکی ندارد و هیچ خاطره‌ای از آن دوره برایش نمانده است به‌جز ازدواج در سیزده‌سالگی. او بعد ازدواج همراه همسرش از شهری دیگر به مشهد کوچ می‌کند و آرام‌آرام روی دیگر همسرش را می‌بیند. آقا مصرف‌کننده بود و مدام اصرار داشت که بانو هم کنارش بنشیند و با او مواد مصرف کند. بانو چندسالی مقاومت کرد، اما بعد از زایمان سوم، درد زیادی کشید و همین باعث شد همسرش او را قانع کند برای تسکین درد از مواد استفاده کند. چند روز مصرف مداوم، بانو را به مصرف‌کننده دائمی تبدیل کرد.

مدتی بعد هر‌دو مصرف‌کننده بودند و هزینه موادشان هم زیاد شده بود. او می‌گوید: خاطرم هست یک سال زمستان دندان‌درد داشتم. آن‌قدر دردم شدید بود که سرم را به دیوار می‌زدم. از بی‌پولی پیش دکتری رفتم که گفتند ارزان می‌گیرد و دندان مریض را می‌کشد. آن دکتر در زیرزمینی بند و بساط داشت.

خاطرم هست چندان تمیز و بهداشتی هم نبود. اما چاره‌ای نداشتم. درد امانم را بریده بود. به خانه که برگشتم، وضعم از قبل هم بدتر شده بود. کار به جایی رسید که شب به درمانگاه حضرت ابوالفضل (ع) در خیابان امام‌خمینی (ره) رفتم. آنجا دارویی به من دادند و حالم کمی بهتر شد.

 

بالأخره دستگیر شدم

پنج‌سال از طلاقش گذشته بود که با وجود مخالفت خانواده، دوباره ازدواج کرد. بانو و همسرش با دست خالی زندگی‌شان را آغاز کردند. یک قابلمه، دو تا استکان، یک تکه موکت، یک دست رختخواب و... تمام لوازم خانه‌اش را تشکیل می‌داد. تولد فرزند به زندگی او و همسر دومش رنگ و بوی دوباره‌ای بخشید. با این حال او هنوز یک مادر مصرف‌کننده بود؛ «خاطرم هست دو فرزند پشت سر هم آوردم. یکی از آنها هنوز شیرخواره بود.

یک روز مواد در بند و بساطم نبود. حسابی خمار بودم. بچه‌ها را به همسایه سپردم و از خانه زدم بیرون. از دور چشمم به گنبد امام‌رضا (ع) افتاد. به خودم گفتم ببین کارت به جایی کشیده که حاضری برای کمی تریاک، بچه‌هایت را آواره کنی و در‌به‌در کمی مواد باشی! این چه بلایی بود سر خودت آوردی؟ بعد با خودم فکر کردم چند‌وقت است به زیارت نرفته‌ام. سرم را انداختم پایین و با خودم عهد کردم تا ترک نکرده‌ام به زیارت نروم. مواد را خریدم. در راه برگشت بودم که مأمور‌ها به من شک کردند و به جرم حمل مواد دستگیر شدم.»

اگر برای موادی که همراهش بود، می‌خواستند او را به دادگاه بفرستند و روانه زندان شود، بانو باید حالا حالا‌ها حبس می‌کشید. انگار برای مصرف طولانی‌مدت مواد تهیه کرده بود تا لازم نباشد هر‌روز به‌دنبال خرید برود. همین موضوع باعث ترسش شد. به گریه افتاد؛ «گریه کردم و به آن خانم افسر گفتم بچه هایم کوچک‌اند و در خانه انتظارم را می‌کشند. انگار دل افسر برایم سوخت. از من پرسید می‌خواهی ترک کنی؟ گفتم بله. او مواد را دور ریخت و با ون، من را به کمپ ترک اعتیاد فرستاد.»

 

دیدار یک دوست قدیمی

در کمپ، بانو چند روزی بیهوش بود. حتی به خاطر ندارد چند روز این اوضاع طول کشیده است. یک بار چشم باز کرد و خود را در سوله‌ای بزرگ میان زنان دیگر دید. دوباره بیهوش شد. اطرافیان، گریه‌ها و بی‌تابی‌های او را به حساب درد و خماری می‌گذاشتند. در‌حالی‌که ریشه بی‌تابی او، دلتنگی برای ندیدن فرزندانش بود. بعد‌از چند‌روز تب‌ولرز و بدن‌درد، روزی که چشم باز کرد، همان دوست قدیمی را که ۹‌ماه خانه‌اش میهمان بود، بالای سرش دید.

بانو می‌گوید: از او پرسیدم چند روز است اینجا هستم. دوستم گفت چهار روز. انگار هردو هم‌زمان دستگیر شده و به کمپ منتقل شده بودند؛ «دوستم مانند مادری دلسوز، روز‌های سخت را برایم آسان کرد. او بعد از ترک از کمپ رفت و تا الان از او بی‌خبرم. هر جا هست، خدا پشت‌وپناهش باشد که در دوستی، چیزی برایم کم نگذاشت.»

یک روز پزشک کمپ، وقت دادن دارو، گریه و اضطراب بانو را دید. فهمید دلتنگی برای فرزندان، او را آزار می‌دهد. وقتی دکتر فهمید او در سیزده‌سالگی ازدواج کرده است، سرش را تکان داد و گفت «آن بچه‌ها چه گناهی داشتند؟ کاش خانه پدرت، عروسک‌بازی می‌کردی به‌جای بچه‌داری.»

گریه کردم و به خانم افسر گفتم بچه‌هایم کوچک‌اند و در خانه انتظارم را می‌کشند. دل افسر برایم سوخت

با اصرار بسیار، به او اجازه دادند با همسایه‌اش تماس بگیرد. همسایه خبر داد که همسرش هم به کمپ رفته است و بچه‌ها به مادربزرگشان سپرده شده‌اند. اما در روز بیست‌وپنجم دوره ترک، تماس بهزیستی، آرامش او را بر هم زد. فردی پشت خط گفت فرزندانش اچ‌آی‌وی دارند.

بانو از آن لحظات تلخ این‌طور روایت می‌کند: اول انکار کردم. باور نمی‌شد و به آنها گفتم دروغ می‌گویند. بچه‌هایم چند ماه است خانه مادربزرگشان در شهرستان زندگی می‌کنند؛ چرا باید مبتلا باشند! اما آن زن گفت آنها از بدو تولد مبتلا بوده‌اند.

آن زن توضیح داده که همسرش بچه‌ها را از مادرش گرفته و به بهزیستی سپرده و خودش به کمپ رفته است. سپس به بانو اطلاع دادند که باید تست اچ‌آی‌وی بدهد. دنیا برای او تیره شد. تست او نیز مثبت بود و بیماری به بدترین معنا برایش جلوه کرد.

 

دوباره در کنار هم

تا مدتی بین زمین و آسمان معلق بود. مدام فکر می‌کرد چطور مبتلا شده است. شاید در زیرزمین آلوده دندان‌پزشکی مبتلا شده، شاید همسرش آلوده بوده و...، اما این فکر و خیال‌ها چه فایده‌ای داشت؟ تصمیم گرفت درباره این بیماری اطلاعاتش را بیشتر و به دیگران هم کمک کند تا آگاه شوند.

چهار‌ماه‌و‌نیم بعد با عزمی راسخ برای کنترل بیماری و کنار‌گذاشتن همیشگی مواد از کمپ خارج شد. بانو تعریف می‌کند: به همسرم که او هم پاک بود، گفتم برویم دنبال بچه‌هایمان. همسرم گفت مصرف متادون هم اعتیادآور است؛ بیا آن را هم ترک کنیم. دو ماه طول کشید تا متادون را هم کنار گذاشتیم و به‌دنبال فرزندمان رفتیم.

بانو همه سختی‌ها را به امید دیدار دوباره فرزندش تحمل کرد. روزی که قاضی حکم بازگرداندن بچه‌ها را صادر کرد، بانو جانی دوباره گرفت.

‌خانواده دوباره کنار هم جمع شدند. زندگی هنوز دشوار بود و تا آن زمان اقدام خاصی برای درمان ایدز نشده بود. سرانجام، مشاوری او را قانع کرد که اگر واقعا مادری دلسوز و مهربان است، باید برای فرزندانش، درمان را آغاز کند.

بانو می‌گوید: ترسیده و ناامید بودم. به مشاور گفتم هم من و هم بچه‌ها می‌میریم. چرا باید دارو مصرف کنیم؟ اما مشاور توضیح داد بیماری با دارو قابل کنترل است و علم پیشرفت کرده است؛ در آینده راه‌های درمانی بهتری نیز ممکن است فراهم شود.

 

 

روایت زنی که از تاریکی اعتیاد و ایدز در مسیر موفقیت قرار گرفت

 

آگاهی، رکن اول برای پیشگیری

امروز همگی اعضای این خانواده دارو مصرف می‌کنند و فرزندان از بیماری و مراقبت‌ها، آگاه شده‌اند. اما بانو از بی‌مهری‌ها دلخور است؛ بار‌ها به او گفته‌اند ایدز بدتر از سرطان است. حتی یک بار وقتی دکتر رفته بود، قبل از معاینه، دکتر را از بیماری‌اش آگاه کرد و در کمال تعجب، پزشک او را از مطب بیرون کرد.

یک بار قبل از معاینه، دکتر را از بیماری‌اش آگاه کرد و در کمال تعجب، پزشک او را از مطب بیرون کرد

بانو درباره این رفتار‌ها می‌گوید: وقتی حتی برخی از پزشکان و پرستاران چنین برخوردی دارند، دیگر نمی‌توان از مردم عادی انتظار زیادی داشت.

به باور بانو، جامعه به معتادان به چشم بیمار نگاه می‌کند، اما برای ایدز چنین رویکرد انسانی وجود ندارد. بی‌اطلاعی و ناآگاهی باعث شده است بسیاری از خانواده‌ها مبتلایان را طرد کنند، دوستانشان از آنها فاصله بگیرند و کارفرمایان هم آنها را اخراج کنند. او می‌پرسد: آیا ما حق زندگی، کار و معاشرت نداریم؟

 

۸ سال پاکی و شروع موفقیت

کرونا برای بانو آغازی دوباره بود. شاید کمتر‌کسی را بتوان یافت که چنین انگیزه و روحیه‌ای داشته باشد. او می‌گوید: خدا وقتی می‌خواهد راهت را هموار کند، خودش همه‌چیز را ردیف می‌کند.

بانو حالا هشت‌سال است که پاک است. او همین یکی‌دو ماه پیش، در مهر‌ماه، تولد دوباره‌اش را جشن گرفته است. امسال پس‌از سال‌ها، فرزندانش از ازدواج اول را دوباره دید. آنها در جشن تولدش حضور داشتند. او به آرزویش رسید. همیشه دلش می‌خواست هر چهارفرزندش دورش باشند.

بانو در مسیر بازگشت به زندگی، کار‌های زیادی انجام داده است؛ از کار در هتل‌ها و نظافت در منازل تا کار در آژانس‌های مسافرتی. اما کرونا برایش فرصتی تازه شد. او در‌این‌باره می‌گوید: برای دریافت بسته‌های معیشتی به خانم خیّری معرفی شدم. آن زن خیّر خشکبار و ادویه و عرقیجات می‌فروخت. وقتی کنجکاوی‌ام را دید و فهمید دنبال کار می‌گردم، بدون ضامن یا وثیقه، نیمی از کالا‌های مغازه را به من داد تا برای خودم بفروشم. من هم آن را با سود کمی فروختم و تا مدت‌ها همین کار، منبع درآمدم شد.

 

روایت زنی که از تاریکی اعتیاد و ایدز در مسیر موفقیت قرار گرفت

 

چند شغل را هم‌زمان اداره می‌کنم

بعد‌از مدتی کار برای آن زن خیّر، او با‌خبر شد صاحب مغازه‌ای، اجناسش را با قیمت کم می‌فروشد. بانو با همان پس‌اندازی که داشت آن اجناس را خرید و به دوستان و اقوام فروخت؛ کاری که سود خوبی برایش داشت. در‌کنار آن، بانو در کلاس‌های انجمن معتادان گمنام (NA) شرکت می‌کرد.

او می‌گوید: هر زمان کاری را شوخی گرفتم، جدی شد. دوستی پیشنهاد کرد زرشک و زعفرانش را بفروشم. پذیرفتم، آن هم بدون تجربه. بعد از آزمون و خطا بالاخره کار را به دست گرفتم و حالا بانوان بسیاری زیر نظر من به بسته‌بندی و پاک‌کردن گل و خشک‌کردن آن مشغول‌اند و از این کار، نان می‌خورند.

یک سال پیش، به‌اصرار یکی از دوستانش در دوره فشرده مزاج‌شناسی و گیاه‌شناسی شرکت کرد و اکنون منتظر دریافت مدرکش از تهران است. او از این کار لذت می‌برد، اما می‌داند به‌دلیل ابتلا به ایدز برای دریافت پروانه کسب، محدودیت‌هایی وجود دارد.

بانو هم‌زمان چند فعالیت را پیش می‌برد؛ انرژی‌اش فراوان است و همواره در‌حال پاسخ‌دادن به تماس مشتری‌هاست. او می‌گوید: در‌کنار همه فعالیت‌های اقتصادی‌ام، کسانی که بخواهند ترک کنند و کمک بخواهند، دستشان را می‌گیرم. شاید در این سال‌ها نزدیک به پنجاه‌نفر را برای ترک به کمپ معرفی کرده‌ام، اما افسوس که نزدیک به نیمی از آنها دوباره مصرف‌کننده شده‌اند.

 

* این گزارش سه‌شنبه ۲۵ آذرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۴۱ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44