زندگی زهره خیابانی با بافتنی گره خورده است
پای ثابت بازارچههای هفتگی و فصلی در شهر است. درمیان ازدحام و همهمه رهگذران، میز کوچکی اجاره میکند تا دستسازههایی را که با کاموا و قلاب خلق شدهاند، پیش چشم مردم بگذارد؛ بافتنیهایی با طرحهای فانتزی که لبخند را به لب کودکان مینشاند و امیدآفرین است برای بانوانی که قصه زندگی هرکدام، یک جور با نیاز به استقلال مالی، گره خورده است.
زهره خیابانی، هنرمند محله گاز، بیستسال است که با بافتنی، حال خوب را به خود و دیگران، هدیه میدهد.
بافتن به دور از چشم مادر
زاده و بزرگشده محله گاز است. از خانه پدریاش میگوید با آن اتاق قدیمی گوشه حیاط که زمانی کلاس بافتنی مادرش بود؛ «قدیمها مادر و مادربزرگ پدریام، قالیبافی داشتند. مدتی بعد، مادرم به بافتنی رو آورد و شاگرد قبول کرد. هنرجوها میآمدند به اتاقک کنار حیاط برای یادگیری. من با دقت، به دستهای مادرم نگاه میکردم و یاد میگرفتم، اما خودم اجازه نداشتم بنشینم پای بافتنی.»
مادر زهره میخواست دخترش دنبال درس و مدرسه باشد و حواسش را با بافتنی پرت نکند، اما علاقه که از حد بگذرد، این حرفها سرش نمیشود؛ «تصمیم گرفتم یواشکی و به دور از چشم مادرم، شروع کنم به بافتن یک لباس درستوحسابی. از گوشه انباری، کلاف نارنجی را که باقیمانده نخهای قالیبافی مادرم بود، برداشتم. میخواستم برای خودم کلاه و شالگردن ببافم. هر وقت مامان میرفت خانه همسایهها یا خرید، میرفتم سراغ کارم تا اینکه بالاخره تمام شد. اینهایی که میگویم مال سال۷۷ است، وقتی کلاس چهارم ابتدایی بودم.»
استعداد زهره که رو شد، مادر، شگفتزده از هنر و علاقه او، بهجای ادامه مخالفت، معلم و مشوق دخترش شد. در همان اتاق گوشه حیاط، زهره یکی از هنرجوهای مادر شد و مسیر زندگیاش برای همیشه به کاموا گره خورد.
بافت شخصیتهای کارتونی
هیچچیز نتوانست میان او و لذت حضور در دنیای بافتنی، جدایی بیندازد. میگوید: تا دیپلم خواندم و بیخیال درس شدم. بعد ازدواج هم راه هنر را ادامه دادم. در دو دههای که وقتم را گذاشتهام روی علاقهام، تقریبا میشود گفت هنری نبوده است که به بافتن مرتبط باشد و تجربهاش نکرده باشم، از مکرومهبافی بگیرید تا بافت انواع لباس با دو میل و هنرهای مرتبط با قلاببافی، مثل عروسکبافی.
او ادامه میدهد: در این سالها خیلی چیزها تغییر کرده است؛ مثلا مدلها، سلیقه مشتریها، حتی ابزار کار. مدتی کار با چرخ بافندگی، روی بورس بود و چندسالی است که ذائقه مردم به کارهای دستبافت برگشته است که لطیفترند.
قوت قلب گرفتن از مشتریها
هنرمند محله گاز، چهار سال است که به بافت لیفهای عروسکی رو آورده است. دیدن شخصیتهای کارتونی روی لیف، کودکان را به وجد میآورد و حس خوب رضایت را به زهره منتقل میکند. نمونهاش ماهان چهارساله که همراه مادرش به غرفه خانم خیابانی در بازارچه زیتون واقع در محله گلشور آمده است. کودک نمیداند لیف با طرح «سگهای نگهبان» را انتخاب کند یا «میکیموس». «کیتی» هم به نظرش قشنگ میآید. دست آخر «باباسفنجی» را انتخاب میکند و با شادی، غرفه را ترک میکند.
خداحافظی با گریه و ترس از حمام در کودکان، خبر خوشی است که زهرهخانم، بارها از خریداران لیفهای عروسکیاش شنیده و برای ادامه این فعالیت، قوت قلب گرفته است.

برای فرزندانم
زیتون، چالیدره، مهر کوهسنگی، باراد و الماس شرق برخی بازارچههای هفتگی و فصلی هستند که او در آنها حاضر میشود برای اجاره میز و فروش دستبافتها. بااینحال، فروش را به بازارهای حضوری محدود نکرده و در فضای مجازی هم فعال است. برخی فیلمهای آموزشی او در یوتیوب، بیشاز صدهزاربازدیدکننده دارد.
گاهی میگویند که تو همیشه گرفتاری! برای من پول، به خودی خود هدف نیست. کارم تفریحم است و حالم را خوب نگه میدارد
هدفش از این آموزشها را کمک به بانوانی عنوان میکند که امکان اشتغال در بیرون از خانه را ندارند؛ «به خانمهای دنبالکننده صفحهام گفتهام اگر کار را یاد بگیرند و ببافند، خودم تولیداتشان را میخرم. از اردبیل، کرج، تهران و تبریز نمونه کارهایشان را میفرستند. الان هشتنفر با من همکاری میکنند. بیشترشان مشهدی هستند و چند نفر از شهرهای دیگر.»
کارم حالم را خوب میکند
او ادامه میدهد: هیچکدام از روی فراغ بال کار نمیکنند. یکی از همسرش جدا شده است و به درآمد نیاز دارد. آن یکی دانشجوی معماری است و خرج دانشگاهش را با بافتنی درمیآورد. یکی دستهایش مشکل حرکتی دارد و از پس شغل دیگر، برنمیآید و... خوشحالم که با این آموزشها و خرید تولیداتشان، به آنها کمک میکنم.
بانوی هنرمند محله گاز، از صبح تا شب میان نخهای رنگارنگ، قلاب و طرحها، مشغول کار است. با حمایت و همراهی خانواده، بهصورت کلی کاموا میخرد، میبافد، با همکارانش هماهنگ میکند، تحویل میگیرد، میفروشد و سفارش میپذیرد.
میگوید: اطرافیانم گاهی میگویند که تو همیشه گرفتاری! برای من پول، به خودی خود هدف نیست. کارم تفریحم است و حالم را خوب نگه میدارد. میخواهم سرمایه پسانداز کنم برای آینده بچههایم. برای پسرهای دوقلویم که دانشجوی دندانپزشکیاند و دخترم که ششم ابتدایی است و برعکس من، به هنر بافتنی علاقهای ندارد.
رؤیای نوجوانیام محقق شد
فاطمه، ۳۴ساله، هنرجو و همکار
آشنایی من با زهرهخانم، با یک برگه تبلیغاتی ساده شروع شد که در خیابان گاز دیدم. این آگهی که به آموزش بافتنی مربوط بود، من را برد به علاقهای که از نوجوانی در دلم حس میکردم. همیشه عاشق لطافت و رنگهایی بودم که در هر کلاف کاموا وجود دارد. هر بار که میدیدم یکی از خانمهای فامیل با دو میلش لباس میبافد، با حسرت نگاهش میکردم. همه هنرها خوباند ولی بافتنی، یک چیز دیگر است. تا قبل از آشنایی با زهرهخانم، این علاقه بیشتر شبیه یک رؤیای ناتمام بود. کمی بلد بودم، اما نظم و ظرافت کار، دستم نبود.
بعد از دیدن آگهی آموزش، به منزلشان رفتم و در سه ماه تابستان، تاحدودی کار را یاد گرفتم. با حوصله و دقت، بافت را به من یاد داد. من از آموزش ایشان واقعا راضیام. بافتن ژاکتم تمام شد ولی برای ارتباط ما با هم و دوستی من با دنیای بافتنی، تازه اولش بود. صحبت کردیم و قرار شد در بافت لیفهای عروسکی، کمکش کنم؛ لیفهایی که بچهها را خوشحال میکند. یکسالونیم است که شدهایم همکار و من با رضایت، به این کار و همکاری، ادامه میدهم.
* این گزارش یکشنبه ۲۳ آذرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۴۲ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.
