زنان محله مشهدقلی در زیرزمین خانه حاجآقا واحدی، معتمد محله، گردهم جمع میشدند. زیرزمینی که آن روزها خانم درویشی دراختیار زنان محله قرار داده بود تا برای انجام امور مربوط به هماهنگی تظاهرات علیه شاه و همچنین جنگ استفاده شود. این زیرزمین نهچندان بزرگ نقش زیادی در شکلگیری فعالیتهایی دارد که امروز ما آن را عقبه فعالیتهای انقلابی و همچنین جنگ زنان محله توس میشناسیم.
یکی از این جلوههای ایثار و مقاومت در محله جاهدشهر و خیابان گلها زندگی میکند، مادر شهیدان گرانقدر حسین و حسن خزان گلاری. این دو شهید بزرگوار ۵ سال با هم اختلاف سنی داشتند، یعنی حسین ۵ سال از حسن بزرگتر بود، اما همیشه در کنار هم و یار و یاور یکدیگر بودند. با هم در مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران در مقابل رژیم پهلوی حضور داشتند و بعدها همزمان با آغاز جنگ تحمیلی خانه و کاشانه را رها کرده و برای دفاع از عزت، ناموس و شرف مردم ایران جان خود را فدا کردند، حسین در زمان شهادت متأهل بود.
طاهره محمدقلیزاده طبسی، ساکن محله گوهرشاد، مامایی بود که در دوران انقلاب و دفاع مقدس به میدان آمد و از هیچکاری دریغ نکرد. اسفند سال ۶۰ اولینباری بود که اعزام شدم. وقتی با هواپیمای نظامی به اهواز رسیدیم، در یک بیمارستان خارج از شهر مستقر شدیم. در آنجا به ما گفتند بخشی را برای درمان مجروحان آماده کنیم. آنجا پوشش داده شده بود و شبها با یک نور کار میکردیم و بیشتر فعالیتهایمان را در روز انجام میدادیم. وقتی بخش را آماده کردیم، از طرف اداره بهداری برای بازرسی آمدند. من به آنها گفتم «اینجا آماده است و من میخواهم جلوتر بروم»، اما با درخواستم موافقت نشد. حمله «فتحالمبین» که شد من در آنجا بودم. شب آماده بودیم و از نصفهشب صداهای یازهرا (س) را میشنیدیم. نزدیک سحر که شد، اولین مجروحها را آوردند.
پسرم، جواد هم همیشه راهی تظاهرات میشد. او خیلی تلاش میکرد که حواسش به مردم تظاهرکننده هم باشد. بیشتر پولهایش را صرف خرید دستمال و آبلیمو میکرد تا زمانی که در درگیریها گاز اشکآور میزدند، از آنها استفاده کند. یک بار هم که به بیمارستان امام رضا (ع) تیراندازی شده بود، جواد کلی گز خرید. به خانه آمد و همه ما را جمع کرد که به دیدن مجروحان حادثه برویم. اعتقاد داشت که باید اعضای خانوادهاش بدانند و ببینند که رژیم منحوس چه بر سر مردمانش میآورد.
شهید علیاکبر عباسی که اصالتی بیرجندی دارد سال ۱۳۵۳ در محله کلاتهبرفی (اکبرآباد) به دنیا میآید و از همان دوران کودکی با کارکردن به حمایت از خانواده میپردازد. او در اواخر جنگ یعنی سال 1367 به جبهه کردستان اعزام شد و بعد از پایان جنگ هم برای دفاع از مرزهای غربی کشور درهمان مناطق می ماند. دشمنان منافق در یکی از شبیخونهای شبانه که قصد ورود به داخل کشور را داشتند، با نیروهای نظامی مرزی کشورمان که علیاکبر نیز جزو آنان بود در منطقه حسینیه اهواز درگیر میشوند. در جریان این درگیری علیاکبر مورد اصابت گلوله قرارگرفته و در سال ۱۳۶۹، دو سال بعد از پایان جنگ به شهادت میرسد.
زهرا دختر بزرگ شهید جمعآور تعریف میکند: اربعین دو سال قبل وسایلم را بستم تا به کربلا بروم. زائران چهل و هشتم زیاد بودند و بچههای کارگروه در مشهد طرحی دادند. گفتند خانههایمان را در اختیار زائران امام رضا(ع) بگذاریم. حتی از خودروهایشان هم مراقبت کنیم تا با خیال راحت به حرم بروند و زیارت کنند. غذا و پخت وپز هم با خودمان. من خیلی ناراحت شدم و گفتم الان که من دارم میروم شما این طرح را گذاشتهاید. گفتند تو که از صفای کربلا بهره میبری. اما مشکلی پیش آمد و نشد که به کربلا بروم. ساک وسایلم تا چهل و هشتم همانطور بسته بود و امیدوار بودم که شرایط مهیا شود، اما نشد. قسمت بود بمانم و در طرح «میزبانی زائر» بچههای کارگروه مشارکت کنم.
شنبه برای وداع آخر با مجید به معراج شهدا رفتم، درست مثل همین روزها بود اواخر دیماه 1365 در کشوقوس عملیات کربلای5. سر تا پایش را بوسیدم، میدانستم این آخرین بوسههای یک مادر بر صورت فرزندش است. میدانستم او امانتی از جانب خداست، پس روز خاکسپاری به داخل قبر رفتم و با دستان خودم امانت را به صاحبش پس دادم. این گوشهای از خاطرات زهرا کشیکنویس رضوی، مادر شهید مجید توکلینژاد است که از جگرگوشهاش برایمان تعریف میکند. فرزندی که آمدنش 23آذر 1345 و رفتنش 23دیماه 1365 بود.