دفاع مقدس

قصه‌های جنگ
با وجود تمام روایت‌ها و خاطرات واقعی و مستندی که در تمام سال‌های پس از جنگ شنیده‌ایم، اما حقیقت جنگ به‌طور کامل درک نشده است. گاهی که به تصاویر بی‌شمار دوران دفاع مقدس می‌نگریم، داستان‌هایی را از آن‌ها برداشت می‌کنیم که روایتشان را نشنیده‌ایم. ما در اینجا با نگاه خودمان به برخی تصاویر جنگ تحمیلی نگریسته‌ایم و عکس‌‌نوشته‌هایی را از دل این تصاویر بیرون کشیده‌ایم.
زن‌ها کجای جنگ ایستاده بودند؟
در سال‌های دفاع مقدس ، کار سخت مردان، جنگیدن بود و کار دشوار زن‌ها دل‌کندن؛ دل‌بریدن از همسر، فرزند، برادر، پدر... . چه دل‌هایی که از دیدن جنازه مثله‌شده عزیز خون شد! جز این‌ها بسیاری از زن‌ها خودشان را تاحدامکان به فضای جنگ کشاندند. آن‌ها یا برای همراهی با شوهر، در مناطق جنگی ساکن شدند یا در آغاز جنگ، رویاروی دشمن ایستادند.روایت‌های این زنان از روزهای دفاع مقدس ، حقیقت سیاه جنگ را برهنه‌تر می‌کند و روایت‌های کامل‌تری از این رویداد تلخ فراموش‌نشدنی، پیش روی ما می‌گذارد.
وقتی در و دیوار شهر با ما حرف می‌زنند
مشهد بعد از تهران، جزو اولین شهرهایی بود که دیوارهای کوچه‌ها و خیابان‌هایش با یاد شهدا زنده شد. حالا که روی بیش‌از صد دیوار شهر، تصویر شهدا نقش بسته است، بیش از هرزمانی می‌توان به درستیِ تصمیم دهه 60 و 70 پی برد. امروز دیوارهای شهر رنگ دارند، نقش دارند و از همه مهم‌تر اینکه هویت دارند.
خبرنگاران؛ چشم‌های بیدار جنگ
بخشی از آنچه امروز ما از دفاع مقدس می‌دانیم، نتیجه زحمات خبرنگاران و عکاسانی است که چشم بیدار مردم در مناطق جنگی بوده‌اند؛ آن‌هایی که دوربین و قلم، سلاحشان بود. به خط مقدم می‌رفتند، دوربین را مقابل تانک‌های دشمن علم می‌کردند و با هر شات و یادداشتی، گزارشگر یک جنگ نابرابر می‌شدند.
مردم ستون جنگ بودند
مردم در جنگ حاضر بودند. جنگ متعلق به آن‌ها بود انگار. آن‌ها جایی سرباز بودند و جایی فرمانده. جایی رزمنده بودند و جای دیگر مدافع. همه‌چیز بر گُرده آن‌ها می‌چرخید تا درکنار نیروهای ارتشی بایستند و دفاع از مرزوبومشان را پیش ببرند؛ دفاعی مقدس از کشوری که برای حفظ هر متر از آن، خونی بر زمین ریخت و پیکری بر زمین افتاد. چهره جنگ برای ما، چهره مردمی بود که آموخته‌اند با جانشان از میهنشان دفاع کنند؛ گاهی اشک بریزند و گاهی بخندند.
گریز به خط مقدم/ راهکارهای نوجوانان برای اعزام به جبهه
داستان نوجوانان در حماسه هشت‌ساله، داستانی شگفت‌انگیز است. اعداد و ارقام آن‌قدر بزرگ است که نمی‌‌توان به‌همین‌راحتی از کنارش عبور کرد و آن را نادیده گرفت. جنگ که مردان خانواده، برادرهای بزرگ‌تر و پسرهای فامیل و همسایه را به جبهه کشاند، مادران را مضطرب کرد و نقش نان‌آور به آن‌ها داد، روی نوجوانان خانه نمی‌توانست بی‌اثر باشد. پسرهای کوچک خانه هم که هنوز محاسن به صورتشان ندویده بود، دنبال نقش در این دفاع گسترده بودند. آن‌ها نمی‌توانستند بنشینند و نگاه کنند. همین شد که داستانی مکرر در محل‌های ثبت‌نام و اعزام شکل گرفت.
مشهد، پایگاه و پناهگاه جنگ بود
شهر مشهد بر همین قاعده، روزگاری نه‌تنها سنگر، که پایگاه و پناهگاه رزمندگان کشور بود؛ شهری که در نقطه‌نقطه آن، مردم از مدار زندگی عادی خود خارج و جزئی از یک کل شده بودند که برای حفظ میهنشان از خود می‌گذشتند. از خانه به کوچه، از کوچه به مسجد، از مسجد به مدرسه و از آنجا به جای‌جای شهر می‌رفتند و نقش خودشان را در دفاع از قامت کشورشان اجرا می‌کردند تا خمیده نشود.