«خیابان مدرس، جلو دادگستری بودم که دیدم چراغ راهنما زرد شده است، سرعت گرفتم تا قبل از قرمزشدن از چهارراه رد شوم که دیر رسیدم و مجبور شدم پایم را روی پدال ترمز فشار دهم. منتظر سبزشدن چراغ بودم که دیدم یک موتور تریل از لابهلای ماشینها خودش را به جلو رساند و کنار من توقف کرد.
سرم را بالا بردم و با خونسردی راکب آن را دیدم. باورم نمیشد محمود کاوه کنارم ایستاده بود... دستش را دراز کرد و سوئیچ موتور مرا چرخاند و آرام گفت: خُب جوادجان چهکار میکنی این روزها؟ گفتم کار میکنم، توی کارگاه داییام. با تأثر گفت: کار میکنی؟ میدونی الان کردستان به شما کردستان رفتهها چقدر نیاز داره؟ میدونی ما چقدر کمبود نیروی باتجربه داریم؟»
این خاطره، بخشی از جلد نخست کتاب «خاطرات جاوید»، دومین جلد از مجموعه «تاریخ شفاهی فرماندهان و رزمندگان استان خراسان» است. کتابی که در ابتدای شهریور ماه و نزدیک به سالگرد شهادت شهید کاوه از آن رونمایی شد.
خاطرات جاوید با مصاحبه و نگارش سید علیرضا میری که خود رزمنده دفاع مقدس است، تحریر شده است. او خاطرات شفاهی جاوید (جواد) نظامپور، نخستین فرمانده ادوات لشکر ویژه شهدا در دوران دفاع مقدس را که همرزم سردار شهید محمود کاوه است، به روایتی زنده و جذاب تبدیل کرده است.
همزمان با شروع هفته دفاع مقدس به سراغ سیدعلیرضا میری، نویسنده کتاب که شهروند محله کلاهدوز است، رفتیم و در این گفتگو از همراهی جاوید نظامپور نیز، بهره بردیم. آنها ۲ دوست، ۲ همرزم و ۲ مجروح جنگی با دردی مشترک هستند.
میری شهروند محله کلاهدوز و خیابان تورج است و ۴ سال از سکونت او در این محله میگذرد. درست در همان سالهایی که کتاب خاطرات جاوید را به رشته تحریر درآورده است. به عنوان یک نویسنده، دانستن نظرش درباره محله زندگیاش خالی از لطف نیست.
چنانچه خودش نیز در ۱۰۰ صفحه شروع کتابش درباره محله زندگی و کودکی و نوجوانی جاوید نظامپور در محله ضد مشهد نوشته است و نوشتن درباره مشهد را باعث جذابشدن کتابش میداند.
او محله زندگی اش را سرزنده توصیف میکند و البته درختان تورج را باعث این سرزندگی میداند. میگوید جنب و جوش این محله زیاد است و در اولین شبی که به مسجد محله، مسجد ابوالفضلیها رفتم، رفتار امام جماعت جذبم کرد. روحانی مسجد شاد و سرزنده بود و با همه خودمانی رفتار میکرد و حرفهایش دوستانه و جذاب بود.
میری باز نشسته سپاه است و مدتهاست بخش زیادی از وقتش را برای ثبت و ضبط تاریخچه دفاع مقدس اختصاص داده است. او درباره کتاب خاطرات جاوید که نخستین کار جدیاش است هم میگوید: در ابتدا قصد داشتیم فقط خاطرات جاوید نظامپور را ضبط کنیم. ۷۰ ساعت با او در فرهنگسرای پایداری مصاحبه کردیم، اما بعد تصمیم گرفتیم به کتاب تبدیل شود. البته این ۷۰ ساعت را بگذارید کنار چهارسالی که مداوم با ایشان مراوده داشتم و جزئیات خاطراتش را میپرسیدم.
او اضافه میکند: خاطرات او به ۳ جلد کتاب تبدیل خواهد شد که جلد اول آن با عنوان خاطرات جاوید ازسوی نشر ستارهها و در ۶۱۸ صفحه روانه بازار شده است. این جلد از کتاب به روایت کودکی و نوجوانی جاوید نظامپور و حضورش در جبهههای کردستان و همرزمی با شهید محمود کاوه اختصاص دارد و شامل ۶فصل «سرباز امام»، «طلوع بیداری»، «تحمیل یک جنگ»، «دوباره کردستان»، «به سوی سردشت» و «شانه به شانه محمود» است.
نویسنده کتاب خاطرات جاوید، شخصیت کتابش را که اولین فرمانده ادوات لشکر ویژه شهداست، بعد از عملیات کربلای ۵ میبیند. زمانی که خودش در رسته ادوات ۲۱ امام رضا (ع)، به عنوان دیدهبان خدمت میکرده است؛ و البته هیچگاه فکرش را نمیکرده که این دیدار و آشنایی تا به امروز ادامه پیدا کند و به نوشتن کتاب خاطرات جاوید منجر شود.
میری متولد سال۱۳۴۳ در محله میدان خراسان تهران است و در سال۱۳۶۰ و از طریق جهادسازندگی راهی جبهه میشود. میگوید به خانوادهام قول دادم ۴۵روزه برگردم، اما ماندگار جبهه شدم و البته آنها در ادامه تشویقم کردند.
او حضور در رستههای مختلفی را تجربه میکند. اما از سال ۶۴ تا پایان جنگ به عنوان دیدهبان در شلمچه، مهران، کردستان و ... حضور دارد. میگوید: لذتبخشتر از دیدهبانی در جنگ نداریم. دیدهبانها در خط مقدم، چشم ادوات هستند و از دیدن نتیجه کار با چشم خودمان، حظ زیادی میبردیم.
رزمنده دفاع مقدس ادامه میدهد: انسان در جنگ با محیطی نامتعارف روبهرو میشود. تا پیش از جبهه تصور میکردیم که جنگ فقط درگیری نظامی است. در واقع تعریفکردن روحیات حاکم بر یک محیط سخت است. آنجا صحنههایی را دیدیم که فقط مختص جبهه است. آنچه تأثیرگذار بود، رفتار آدمها بود. هیچکس دنبال منفعت شخصی نبود. نیازی نبود به کسی دروغ بگویی. همه چیز در کمال زیبایی بود. شهدا اهل خطر و ایثار بودند و همین وجه تمایزشان با دیگران بود.
میری به این بخش از صحبتهایش که میرسد، جاوید نظامپور هم از راه میرسد. او ۲۳ ماه در کنار شهید کاوه و در غائله کردستان حضور داشته و جنگیده است. اولین فرمانده ادوات لشکر ویژه شهداست؛ و این سمت را به دلیل ۱۰۰ روز دفاع جانانه در بانه و تجربه خوبی که پیدا میکند، از شهید کاوه دریافت میکند.
در این میان نظامپور راوی متبحر دفاع مقدس است؛ و به قول خودش، چون خیلی روایتگری کرده، خاطرات در ذهنش باقی مانده است. او به شوخی و رو به همرزمش میگوید: ایشان میدانند که صحبت به دست من بیفتد، دیگر رهایش نمیکنم.
بعد هم ادامه میدهد: همیشه فکر میکردم خاطرات کاوه را باید بزرگان روایت کنند. گرچه پیش از این کتاب، در روایت فتح و حفظ و نشر آثار نیز از خاطراتم گفته بودم، اما در کتاب خاطرات جاوید که به قلم توانای دوستم نوشته شد، تمام خاطرات، بسیار زنده و با جزئیات روایت شده است.
او اشاره میکند که برای تألیف کتاب، ۴ سال مداوم با آقای میری در ارتباط بوده است و همچنین به همراه او، سفری چندین روزه به آذربایجان غربی و کردستان و پیرانشهر داشتهاند و از نزدیک تمام مناطق جنگی را دیدهاند و او توضیح داده است.
نظامپور در ادامه صحبتش میگوید: در رونمایی از کتاب، به همسر آقای میری گفتم شما شرایط روحی خانه را آرام کردید تا ایشان بتوانند بنویسند. بعد هم با خنده اضافه میکند: بنده و ایشان نصف عمرمان را سردرد هستیم و این خانوادهمان هستند که باعث آرامش ما میشوند. میری هم که حالا بهتر از خود جاوید نظامپور درباره او و زندگیاش میداند، رو به او میگوید: مگر برای یک نفر که در عرض چند ساعت، بارها و بارها آرپیچی میزند، سر میماند.
و همین دوستی و همدلی سرآغازی برای نوشتن است. نوشتن از مشهد، انقلاب، غائله کردستان، شهید کاوه و جنگ. نوشتن از خاطرات مردانی که جاوید شدند و یادشان باقی میماند.
نظامپور میگوید: خیلیها میگویند چرا اینقدر درباره شهید کاوه میگویید و مینویسید؟صحبت از شهید کاوه، صدایش را به اوج میرساند و میگوید: کاوه نسل ضدانقلاب را در کردستان ریشهکن کرد. صدها عملیات انجام داد. او در زمان مجروحیت هم در عملیات شرکت میکرد. در کردستان شبانه روز عملیات بود؛ و در متربهمتر کردستان بچههای ما به شهادت رسیدند.
مردم کردستان بهتر از تمام مردم ایران معنی «عزت و آزادی» را میفهمند. اگر غائلههای کردستان را باخته بودیم، جنگ عراق را هم میباختیم. اما ذکاوت کاوه نگذاشت.
در ادامه گفتگو از میری و نظامپور میخواهیم که ۶ فصل کتاب را با شرح مختصری از مهمترین خاطره هر فصل برایمان توضیح بدهند. ما نیز نام هر بخش را به نام همان فصل کتاب میگذاریم.
میری در فصل اول و بخشی از فصل دوم، برای جاوید سنگتمام گذاشته است. چنانچه در ۱۰۰ صفحه ابتدای کتاب به زندگی او و محله ضد مشهد پرداخته است. نویسنده کتاب خاطرات جاوید میگوید: ۱۰ تا ۱۵ روز درباره آداب و رسوم مشهد قدیم مطالعه کردم. همچنین مدتی را در محله ضد راه میرفتم و میخواستم حس و حال خانواده جاوید را به بهترین شکل در زندگی در این محله بیان کنم. بنده با مادر آقای جاوید هم درباره تولد ایشان گفتگو کردم.
او میگوید میخواسته است مشهد دهه ۱۳۳۰یعنی زمان تولد نظامپور را مانند نقاشی به مخاطبان نشان دهد. به همین دلیل به جزئیات توجه کرده است.
در این فصل نظامپور جوان در عرصه جامعه با اتفاق بزرگ انقلاب مواجه میشود. میگوید: رهبری آمده است که باید تا آخر جان پای او بایستی.
نظامپور از این فصل به گفتن خاطرهای جالب از حرم مطهر اکتفا میکند. او میگوید: پیش از انقلاب، در حرم مطهر خیلی دزدی میشد. اصلا بالاترین آمار دزدی در حرم اتفاق میافتد. شاید روزی نزدیک به ۳۰۰ مورد. بعد از انقلاب، سپاه حرم، امنیت آن را به عهده گرفت. خدابیامرز شهید نورا... کاظمیان هم فرمانده سپاه حرم بود. بنده هم در سال۵۹ در حراست حرم خدمت میکردم. یادم است که ۱۰تا ۲۰ تن از دزدان معروف حرم را دستگیر کردیم و برای گرفتن دزدان، دیگر از خودشان استفاده کردیم.
میخندد و ادامه میدهد: با این دزدان تواب به دور ضریح میگشتیم و آنها به دزدان اشاره میکردند و دستشان را در دست ما میگذاشتند. یکی از روزها، ۱۰۰ تن را دستگیر کردیم و در سالنی نگهشان داشتیم و به همه آنها غذای حضرت دادیم.او تصریح میکند که بعد از این اقدامهای امنیتی، آمار دزدی حرم تا ۷۰ درصد پایین آمد.
به این فصل از کتاب که میرسیم، صدای نظامپور اوج میگیرد و میگوید میخواهم از نداشتههایمان حرف بزنم. نسل ما نسلی است که به نخوردن عادت کرده است. بچههای جبهه کمتوقع هستند و خیلی چیزها را نمیگویند. ما گاهی در جبهه آب و نان نداشتیم.
نمیگویم از طرف مردم چیزی به دست ما نمیرسید، خیر، ولی، چون وسیله حمل آب نبود، خیلی وقتها چیزی به ما نمیرسید. یادم است ۲۰ روز تمام چاه میکندیم تا به آب برسیم و در جبههای نیز، نزدیک به یک ماه تمام غذای ما فقط کنسرو لوبیا بود.
«میخواهم در این فصل از سرمای کردستان بگویم» نظامپور این را میگوید و ادامه میدهد: ۱۰۰ روز حضور در سرمای بانه کردستان. بدون اینکه بتوانیم به مرخصی برویم یا با خانوادههایمان درست و حسابی صحبت کنیم.
فکرش را بکنید در شهر بانهای که امروز مرکز خرید و فروش کالاست، آن زمان فقط یک خط تلفن داشت که نصف روز در اختیار مردم شهر بود و باقی روز در اختیار نظامیها. شهر بانه در دست ما بود، اما جادهها در اختیار ضد انقلاب و هفتهای دوبار امنیت جاده را برای رفت و آمد مردم تأمین میکردیم.
شهر سردشت، یک سال تمام در محاصره ضدانقلاب بود. ۳ جاده مهاباد، پیرانشهر و بانه به سردشت در اختیار ضدانقلاب بود و ما در سردشت از طریق هلیکوپتر پشتیبانی میشدیم. مردم، وضعیت اسفباری داشتند و روزگاری سختی را میگذراندند.
تا اینکه تصمیم بر آزادسازی سردشت گرفته شد و برای اولینبار شهید محمود کاوه با شهید ناصر کاظمی و شهید محمد بروجردی و ... با ۱۰۰ نیرو برای آزادسازی جاده سردشت به این شهر آمدند. شروع آشنایی من با شهید کاوه از همین جا رقم خورد.
بنده در ۳ عملیات آزادسازی جادههای مهاباد، پیرانشهر و بانه به سردشت همراه کاوه بودم که در جلدهای دیگر کتاب به طور کامل روایت میشود.
همچنین در سال۶۱ و در آزادسازی جاده پیرانشهر به سردشت به محمود کاوه پیشنهاد تشکیل گردان ادوات لشکر ویژه شهدا را دادم تا نیروهای عملیات و اطلاعات سرجمع شوند. کاوه پذیرفت و به دلیل تجربه من در حضور در شهر بانه، فرماندهی این گردان را به خودم سپرد.
او ادامه میدهد: یادم است زمانی که مردم سردشت از محاصره آزاد شدند، با ورود نیروهای ما به شهر، گاو و گوسفندی بود که از شدت خوشحالی برایمان قربانی کردند. نظامپور در این هنگام رو به میری میگوید: ایشان این بخش از کتاب را بسیار جاندار و خواندنی نوشتهاند.
در این فصل کتاب، لشکر ویژه شهدا تشکیل میشود. فرمانده، شهید ناصر کاظمی است و شهید کاوه فرمانده عملیات لشکر ویژه شهدا. در این فصل کتاب، آزادسازی سد بوکان که عملیات بسیار مهمی است، روایت میشود؛ و بازم هم از نخبهبودن کاوه خواهید خواند.
نظامپور اینها را میگوید و ادامه میدهد: کردستان داستان خیلی عجیبی دارد. جاده پیرانشهر به سردشت از دیدنیهای دنیاست. ۱۱۰ کیلومتر جاده کوهستانی و رودخانههایی که شدت آب آن در تابستان هم شما را میبرد؛ و تلاشی که ما برای رهایی این جادهها از دست ضدانقلاب انجام میدادیم. او میگوید که در ۲ جلد دیگر کتاب، ادامه ماجراهای کردستان را خواهید خواند.
اما نویسنده کتاب خواندنی خاطرات جاوید صحبتهای پایانی این گفتگو را به دست میگیرد و میگوید: هدف من از نوشتن این کتاب نوشتن داستانی در قالب تاریخنگاری بود. اصرار داشتم که داستان بنویسم و همین موضوع موجب سختیهایی میشد.
چون داستاننویس نبودم. گاهی در یک روز ۱۰صفحه مینوشتم و گاهی در ۱۰ روز یک خط هم نمینوشتم. در این مواقع که روحیهام را از دست میدادم، از شهدا استعانت میطلبیدم و میدانم که بدون واسطه کمکم میکردند. همان بخشهایی از کتاب که آنها به یاریام آمدهاند، خواندنیترین بخشهای خاطرات جاوید شده است.
* این گزارش شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۷ در شماره ۳۰۸ شهرآرا محله منطقه یک به چاپ رسیده است.