کد خبر: ۳۵۲۳
۰۹ مهر ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

اگر کاوه نبود کردستان از دست می‌رفت

تنها فرمانده‌ای بود که شب قبل‌از عملیات، ناشناس و تنها به شناسایی مواضع و استحکامات دشمن می‌رفت و پیش از سربازانش به منطقه عملیاتی وارد می‌شد.در هریک از مناطق جنگی جنوب یا غرب که سربازان و فرماندهان ناامید و زمین‌گیر می‌شدند، تیپ ویژه شهدا را اعزام می‌کردند، تا‌آنجاکه بعثی‌ها به این تیپ و فرمانده آن، لقب «شکست‌ناپذیر» داده و جایزه چند‌میلیون‌تومانی برای سر محمود کاوه تعیین کرده بودند. یک سرباز قدیمی گفته بود: اگر کاوه نبود، کردستان از دست می‌رفت.

روزی که جنگ آغاز شد، یک جوان نوزده‌ساله بود؛ اما بعد از سه‌سال، فرماندهی تیپی را بر‌عهده گرفت که از یگان‌های کلیدی سپاه بود. خراسانی‌ها به عشق فرمانده مشهدی‌شان، محمود کاوه‌، به تیپ ویژه شهدا پیوستند؛ یگانی‌ که شکست برایش معنایی نداشت و شهادت، کمال آرزویش بود.

با‌وجود سن‌وسال اندک و جثه کوچکش، فرماندهان و بزرگان سپاه و ارتش از او حساب می‌بردند. تنها فرمانده‌ای بود که شب قبل‌از عملیات، ناشناس و تنها به شناسایی مواضع و استحکامات دشمن می‌رفت و پیش از سربازانش به منطقه عملیاتی وارد می‌شد.

در هریک از مناطق جنگی جنوب یا غرب که سربازان و فرماندهان ناامید و زمین‌گیر می‌شدند، تیپ ویژه شهدا را اعزام می‌کردند، تا‌آنجاکه بعثی‌ها به این تیپ و فرمانده آن، لقب «شکست‌ناپذیر» داده و جایزه چند‌میلیون‌تومانی برای سر محمود کاوه تعیین کرده بودند. یک سرباز قدیمی گفته بود: اگر کاوه نبود، کردستان از دست می‌رفت.

 

زندگی کوتاه اما عمیق

بیست‌وسه‌ساله بودم که در سپاه کار می‌کردم و شبانه درس می‌خواندم. آن دوران، کار من در سپاه این بود که به دیدن خانواده رزمنده‌ها بروم و پای درددل‌ها و دل‌تنگی‌های مادر و همسر رزمنده‌ها بنشینم؛ در‌واقع از آن‌ها دل‌جویی می‌کردم. در یکی از همین بازدید‌ها به خانه شهیدکاوه رفتم. مادرش آن زمان خیلی دل‌تنگ بود؛ تنها یک پسر داشت و دوری از او برایش سخت بود. 

در یکی از همین بازدید‌ها به خانه شهیدکاوه رفتم. مادرش آن زمان خیلی دل‌تنگ بود؛ تنها یک پسر داشت و دوری از او برایش سخت بود

چندبار به خانه ایشان رفتم و در آخرین بازدید متوجه شدم خواهر شهیدکاوه که در سپاه مشغول به فعالیت است، من را برای برادرش پسندیده است. شهید‌کاوه خیلی دیربه‌دیر مرخصی می‌آمد و به همین دلیل روز‌های خواستگاری و عقد ما خیلی کُند پیش‌ رفت. یک‌روز صبح تماس گرفت که «تا شب مقدمات ازدواج را مهیا کنید؛ من برای عقد می‌آیم.» خطبه عقد ما را امام(ره) ‌خواندند.
زندگی مشترکمان خیلی کوتاه بود. سه‌سال بیشتر نشد و در این مدت به تعداد انگشتان دستم ایشان را ندیدم؛ با‌این‌حال به اندازه سال‌ها از ایشان خاطره دارم.

* روایت فاطمه عمادالاسلامی، همسر شهید کاوه که از اولین زنان مشهدی بود که به سپاه پاسداران پیوست.

 

تعریف از فرمانده کاوه نزد محمود!

درست قبل از عملیات والفجر2 برای اعزام به جبهه ثبت‌نام کردم. روز اعزام به ورزشگاه تختی رفتم تا همراه با 27‌نفر دیگر راهی غرب کشور شوم. در قطار با مرد جوانی هم‌کوپه‌ای شدم که بسیار خوش‌رو بود. از مهربانی و دلسوزی مرد جوان خوشم آمد. اسمش را پرسیدم و او گفت: محمود.

در طول مسیر، مرتب برای محمود، از فرمانده کاوه صحبت کردم و گفتم خیلی دوست دارم این فرمانده را از نزدیک ببینم و بپرسم این شجاعت را از کجا آورده است که تنهایی به دل دشمن می‌زند و نقشه‌های آن‌ها را نقش بر آب می‌کند. حتی چند‌باری از محمود پرسیدم که آیا او هم دوست دارد همراه فرمانده کاوه باشد و به نظرش برای دیدار فرمانده باید چه‌کار کند.

محمود پرسید: می‌خواهی در‌کنار فرمانده کاوه چه کاری انجام دهی؟ گفتم: شاید نتوانم از او دفاع کنم اما می‌توانم بی‌سیمچی فرمانده باشم، چون دوره آن را گذرانده‌ام. بعد از یک‌روز و نصفی به قرارگاه پیرانشهر رسیدیم. به من خبر دادند به‌عنوان بی‌سیمچی فرمانده انتخاب شده‌ام. از خوشحالی نزدیک بود پر دربیاورم. رفتم که این خبر خوش را به محمود بدهم و از کار خدا بگویم. تازه آنجا متوجه شدم محمود، همان فرمانده کاوه است!

* روایت مهدی اسحاقی متولد مشهد که دوران کودکی را به‌خاطر شغل پدر ساکن تهران بود. اوایل انقلاب همراه خانواده به مشهد بازگشت و ساکن محله مشهد‌قلی شد. از همان زمان تاکنون در همین محله حضور دارد.

 

اعتمادسازی با آبادانی

یک روز‌ بعد از بازپس‌گیری منطقه‌ای از گروهک‌ها، فرمانده کاوه رو به بچه‌ها ‌گفت: شما اگر صدسال هم در این منطقه بمانید و بجنگید، فایده‌ای ندارد؛ باید روی فکر و ذهن این مردم کار کرد و آگاهشان کرد.

شهید‌کاوه این موضوع را به‌خوبی درک کرده و به همین دلیل، یکی از شروط آمدنش به جبهه‌های غرب‌‌ را این تعیین کرده بود که هر ‌منطقه‌ و روستایی که از وجود منافقین پاک می‌شود، بلافاصله از خدمات بهداشتی، رفاهی، آموزشی و... بهره‌مند شود. در عمل نیز همین کار را می‌کرد. هم‌زمان با شروع عملیات‌ پاک‌سازی روستا‌، نیروهای جهاد سازندگی و مهندسی رزمی سپاه دست به‌ کار می‌شدند؛ ستون‌های برق را برمی‌افراشتند و ‌در مدت کوتاهی، چراغ خانه‌ها روشن می‌شد. این اقدامات، زمینه خوبی برای اعتمادسازی بود.

شهید‌کاوه با همه ارتباط خوبی داشت؛ قدرت جذب و نفوذش بیشتر ائمه جمعه مساجد اهل سنت‌ را با او همراه کرده بود

روستایی به نام «خُرخُره» بود که اهالی آن باید برای رسیدن به سردشت، مسیری چندکیلو‌متری و صعب‌العبور را با اسب، قاطر و... طی می‌کردند، اما بعداز بازپس‌گیری منطقه، مسیری به سردشت احداث شد که ‌تردد را برای اهالی آن روستا آسان ‌کرد. شهید‌کاوه با همه ارتباط خوبی داشت؛ قدرت جذب و نفوذش بیشتر ائمه جمعه مساجد اهل سنت‌ را با او همراه کرده بود و به‌همین‌دلیل بعد‌از فتح یک منطقه، با دراختیار قرار‌دادن اسلحه و مهمات به پیشمرگان کُرد همان روستا، تأمین امنیت روستا را به آن‌ها می‌سپرد.

*روایت علی‌اکبر عذرایی که‌ از نوجوانان دهه50 خیابان علیمردانی است و در هفده‌‌سالگی لباس رزم پوشید و عزم جبهه کرد.

 

پخت شله‌ مشهدی در کردستان

سال1363 هم‌زمان با ماه محرم، خبر رسید کومله‌ها به محل استقرار نیروهای سپاه شبیخون زده‌اند و شماری از سربازان‌ را به شهادت رسانده و سر چند‌نفر را نیز از تن جدا کرده‌اند. شهید‌کاوه و چند تن از افرادش به محل حادثه رفتند و پیکر شهدا را به پادگان منتقل کردند.

این حادثه غم‌انگیز، تأثیر بسیار بدی روی نیروها گذاشت. در این زمان، فرمانده، حضور پدرش را که برای دیدار او به پادگان آمده بود، به فال نیک گرفت و از او خواست برای شادی روح درگذشتگان و ارتقای روحیه نیروها، چند دیگ شله مشهدی بپزد. چُمبه‌زدن دیگ شله و عزاداری مفصلی که فردای آن روز انجام شد، حال و هوای همه را دگرگون کرد.

*روایت صفرعلی پرخشک که 25ماه به‌عنوان بی‌سیمچی، افتخار همراهی با سردار شهید محمود کاوه را دارد. اوجزو معدود‌کسانی است که لحظه شهادت سردار شهید محمود کاوه در‌کنارش بود و آخرین «یاحسین(ع)» را از زبان کاوه شنید.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44