دفاع مقدس

محمد زروندی ۲۸ بار به جبهه رفت
این روحانی مبارز که شهادت پدرش را به چشم دیده است می‌گوید: تیری به دست پدرم خورد، بعد یکی از چتری‌های منور که خیلی داغ است، روی پایش افتاد و تیری هم به سرش خورد.
علی‌اکبر ۱۳ ساله، بعد از جنگ دیگر آدم سابق نشد
علی‌اکبر حسنی وقتی به خانه برگشت دیگر آن پسر ریز‌نقش سیزده‌ساله نبود که با هزار کلک، خودش را به خط مقدم جبهه رسانده بود. او اصلا آدم قبل از جنگ نشد!
سخاوتمندی، درس به‌جا مانده از رزمنده دفاع مقدس
درست نزدیک هفته دفاع مقدس ، رزمنده جنگ تحمیلی اهل محله سجادیه از میان ما پر کشید و به سرای باقی رفت. جواد خدادادزاده، سرهنگ بازنشسته ارتش، اردیبهشت سال گذشته سوژه شهرآرامحله بود.
رزمندگان جبهه کردستان مانند دروازه‌بان بودند
رضا انسان کنک علیا می‌گوید، فرمانده‌مان می‌گفت: ما در کردستان همانند دروازه‌بان در زمین فوتبال هستیم. درست است که یک‌جا مستقر شده‌ایم، ولی مسئولیتمان بیشتر از دیگران است.
هم‌رزم شهید کاوه همچنان در لباس خدمت است
مجید خاوری راضی از تلاشِ به سرانجام رسیده اش، کردستان را چند بار زمزمه می‌کند. او از روز‌هایی روایت می‌کند که کومله‌ها داعشی‌وار سر می‌بریدند و جنایت‌هایی هولناک می‌آفریدند.
صدیقه با همسرش اسیر کومله‌ها شد، اما بدون او بازگشت
قصه «صدیقه یاوری» از هشت سال جنگ شاید ده، دوازده روز بیشتر نباشد. او بقیه سه‌چهار ماه زندگی در سنندج و دیواندره را از ترس و دلهره خمپاره، موشک و راکت، در اتاق‌های دربسته‌ای گذراند.
«نه» در دهان میوه‌فروش محله المهدی نمی‌چرخد
معروف شدن حسین محمدنژاد به حسینِ آره به اوایل انقلاب برمی‌گردد؛ زمانی که قصد ثبت‌نام در پایگاه بسیج محله را داشت، وقتی نامش را صدا زدند و قصد پرسش نام خانوادگی‌اش را داشتند، در جواب گفت: «آره»