علیاکبر صمدیان، همراه با فرزند شهیدش غلامرضا صمدیان در عملیات شرکت میکرد، او میگوید: پسرم به مشهد آمده بود. با او تماس گرفتم و گفتم خودش را برای عملیات کربلای ۱۰ به ما برساند.
جانباز شهید محمدحسین حیدری، علاقه فراوان به مراسم مذهبی داشت و همیشه بانی بسیاری از این مراسم بود یا به هر نحوی که کمکی از دستش برمیآمد، دریغ نمیکرد.
علیاکبر عذرایی میگوید: برای روایتگری جنگ هیچکس شایستهتر از افرادی نیست که در واحد اطلاعات و تخریب بودند؛ زیرا آنها نوک پیکان حمله بودند.
غلامرضا کاملان رضائیان، گلفروش خیابان سرخس قسمتی از مغازهاش را به موزه دفاع مقدس تبدیل کرده است.به پشت پیشخوان این گلفروشی که میرسی، ناگاه چشمهایت میرود به تماشای خاکریزهای جبهه و جنگ.
پدر و مادر شهیدان مجاوری سالها است در محله گلشور زندگی میکنند، از هر کسی در این محله آدرس خانهشان را بپرسی آنجا را بلدند. آنها نگین محله گلشور هستند.
کبری درجپورمقدم میگوید: رضا خیلی مهربان بود و این مهربانی فقط شامل حال فرزندانش نمیشد. اقوام و فامیل همه دوستش داشتند. وقتی شهید شد، وصیتش به دست من رسید.
هرکس به مغازهاش میآمد، احمدآقا میگفت: «چی میخوای دایی جان؟» به همین خاطر همه اهالی او را «دایی» صدا میکردهاند و شهید احمد رستگارمقدم به همین نام شهره بود.