راستگو از دهه۹۰ دیگر توان کارکردن نداشت و زندگیاش بهسختی میگذشت. حتی برای اینکه خرج زندگیاش را دربیاورد کارگری کرد، اما هیچوقت به کاری که برای رضای خدا انجام داده بود، تردید نکرد. او هفته گذشته بر اثر تصادف از دنیا رفت.
مادر سپهبد صیادشیرازی میگوید: یک بار برای او و برادر کوچکترش لباس زمستانی خریدیم. تا زمانی که با پسر رفتگر دوست بود، لباس زمستانی نو را به تن نمیکرد و لباسهای کهنهاش را میپوشید.
شهیدمجید ابراهیمی تمیزکار ۱۵ساله بود که وارد بسیج محله دانشآموز شد، اما از قبل انقلاب هم با اینکه سن کمی داشت نوار سخنرانی حاجآقای کافی را گوش میداد.
حوالی پاییز سال ۷۵ یا ۷۶ زنی که چادرش را تا روی پیشانی جلو کشیده و رهگذرانه از کنار بنای نیم ساخته مدرسه در حال عبور بوده، از کارگران بنا و معمار میخواهد که مدرسه را با نام پسر شهیدش تابلو بزنند.
احمد منصوب میگوید: به محض این که برادرم به شهادت رسید، در من روحیهای به وجود آمد که هر طور که هست چهره ایشان را نقاشی و تبلیغ کنم این بود که رفتم سروقت رنگهایش که سال ۵۶ تهیه کرده بود.
مادر شهیدان خلیلی میگوید: «محبتی که پسرانم به پدر و مادرشان داشتند، زبانزد همه بود، اما ما را تنها گذاشتند و رفتند. از وقتی آنها به شهادت رسیدهاند، سعی کردهام در مقابل کسی گریه نکنم. لباس سیاه هم نپوشیدم.»
سیدقنبرعلی میرزاخانی معروف به «حاجآقا طاهری» ۳۲ سال امام جماعت مسجد صاحبالزمان (عج) خیابان عرفانی بوده تا اینکه کسالت، اجازه رفتوآمد او به مسجد را از او میگیرد و خانهنشینش میکند.