کد خبر: ۱۱۵۲۲
۲۹ بهمن ۱۴۰۳ - ۰۸:۰۰
همرزمان، یادِ شهید ملازاده را گرامی داشتند

همرزمان، یادِ شهید ملازاده را گرامی داشتند

منزل شهید حسن ملازاده در محله شهید معقول پس از ۳۰ سال میزبان هم‌رزمانش شد. این مهمانان، اعضای ستاد شهدای ادوات یگان‌های رزم خراسان بزرگ هستند.

اینجا خانه کوچکی در محله شهید‌معقول است؛ خانه‌ای که دورتادور پذیرایی کوچکش، مزین به تصویر شهید حسن ملازاده است. عده‌ای از مردان میان‌سال مشغول قرائت زیارت عاشورا هستند.

این مهمانان، اعضای ستاد شهدای ادوات یگان‌های رزم خراسان بزرگ هستند که پس‌از سال‌ها مهمان خانه هم‌رزم شهیدشان شده‌اند.

 

جانبازی که شهید شد

دبیر ستاد شهدای ادوات خراسان، شهیدملازاده متولد سال‌۱۳۴۲ را بی‌باک و جسور معرفی می‌کند و می‌گوید: او به‌دلیل همین خصوصیات به‌سرعت پیشرفت کرد و به سمت فرماندهی واحد خمپاره‌انداز شصت‌میلی‌متری گردان نازعات تیپ الحدید لشکر‌۵ نصر رسید.

به گفته مهدی میرزایی، شهید‌ملازاده در‌نهایت در عملیات عاشورای سال‌۱۳۶۳ و در منطقه میمک به فیض جانبازی رسید. در این حادثه، ترکش خمپاره به ستون فقرات شهید اصابت کرد و سبب قطع نخاعش شد. بعدازاین حادثه، او به آسایشگاه جانبازان بوستان ملت مشهد منتقل شد و آنجا دوستانش مکررا به دیدارش رفتند. این شهید پس‌از تحمل رنج و درد بسیار در سال‌۱۳۷۳ به فیض شهادت رسید.

 

برای فرزندم پدری کرد

ثریا قویدل، همسر شهید، چهارسال با او زندگی کرده و تا لحظه آخر کنارش بوده است. خوش‌اخلاق‌بودن بارزترین صفتی است که درباره همسرش یاد می‌کند و می‌گوید: زبانم از تعریف‌کردنش قاصر است. از ازدواج قبلی‌ام، پسری دارم که حسن‌آقا همانند پسر خودش با او رفتار می‌کرد. پسرم سوار دسته ویلچر او می‌شد و با هم به زیارت امام‌رضا (ع) می‌رفتند. در آن چند‌سال حسن‌آقا جای خالی پدرش را برای فرزندم پر کرده بود.

 

گشت‌وگذار هم‌رزمان

حمید زارع در بیان خاطراتی از هم‌رزم شهیدش، او را نترس و شجاع می‌خواند و می‌گوید: در امور فرماندهی، خیلی منظم و دقیق رفتار می‌کرد. رزم‌های شبانه او بسیار دقیق و پرقدرت بودند و هنوز به یاد بسیاری از هم‌رزمان مانده است.

علی حیدری یکی دیگر از هم‌رزمان شهید است که هر‌بار که از جبهه به مرخصی می‌آمده به آسایشگاه جانبازان و دیدار شهید می‌رفته است. علی‌آقا موتور سه‌چرخ داشته و حسن را سوار می‌کرده و در شهر دور می‌داده است.

او می‌گوید: دائم سر به سرش می‌گذاشتم و با او شوخی می‌کردم؛ چون بعد از جانبازی خیلی گوشه‌گیر و کم حرف شده بود. اصلا باور نمی‌کردیم که این جانباز همان حسن، رزمنده پر‌انرژی و استوار باشد. 

خاطرم هست که استخری در پادگان‌۹۲ زرهی بود و در آن شنا می‌کردیم. یک روز گفتم بیا با هم عکس بگیریم. چون می‌خواستم شوخی کنم، برای عکس‌گرفتن، گفتم روی سنگی کنار استخر بنشیند. این سنگ تمام روز آفتاب‌خورده و خیلی داغ بود. عمدا عکس‌گرفتن را کمی طول دادیم و خدابیامرز حسابی سوخت. بعد من را داخل استخر هُل داد. خلاصه که روز‌های شیرینی داشتیم. در آخر، خبر شهادتش را هم وقتی شنیدم که در منطقه بودم.

 

* این گزارش دوشنبه ۲۹ بهمن‌ماه ۱۴۰۳ در شماره ۶۱۲ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44