
شهید بصیر با پرتاب نارنجک، گردان را نجات داد
سنوسال زیادی نداشت که با اصرار و التماس به خانواده، راهی جبهه جنگ شد. در مدت دوسال حضور داوطلبانه در جبهه، خاطرات تلخ و شیرین بسیاری را پشت سر گذاشت. احمد صاحب، رزمنده نوجوان دوران دفاع مقدس، یکی از خاطرات فراموشنشدنی آن دوران را برایمان تعریف میکند.
حضور داوطلبانه در جبهه
احمد صاحب در نوجوانی و در چهاردهسالگی حضور در جبهه را برای اولینبار تجربه کرد، تجربهای که دوسال طول کشید. او میگوید: برای رفتن به جبهه باید رضایت پدر و مادرم را میگرفتم. چون خیلی سنم کم بود، پدرم با این موضوع مخالف بود و گاهی از روی شوخی و خنده میگفت «پسر تو همقد همان تفنگ هستی که میخواهی بروی جبهه؟».
اما احمد گوشش بدهکار این حرفها نبود و شبها در مسجد ولیعصر (عج) که مسجد محلهشان بود، آموزشهای نظامی را از فرمانده پایگاه بسیج، سردار شهید محمدحسین بصیر، میآموخت. با وجود مخالفت خانواده، احمد تصمیمش را گرفته بود و با واسطهقراردادن فرمانده، سرانجام موافقت خانواده را گرفت و راهی جبهه شد.
درنهایت رضایت میدادند
یکی از اتفاقاتی که احمد نوجوان در دوران دفاع مقدس بارها آن را دیده و با آن مواجه شده، حضور نوجوانهای همسنوسال خودش در جبهههای جنگ بوده است. او تعریف میکند که چطور بسیاری از نوجوانها با دستکاری شناسنامه و پوشیدن کفش پاشنهبلند، بهدنبال اجازه فرماندهان برای رفتن به جبهه بودند.
دشمن نیز با تبلیغات گسترده و سوءاستفاده از نیت پاک نوجوانان اعلام میکرد: «کار رژیم ایران تمام است؛ برای همین مجبور به استفاده از نوجوانهای کمسنوسال در میدان جنگ شده است.»
احمد صاحب با بیان خاطرهای در این زمینه میگوید: «در اولین اعزام به جبهه، تعدادی از نوجوانهای سیزده و چهاردهساله حضور داشتند. قبل از حرکت قطار، پدر یکی از بچهها وارد قطار شد و اجازه نداد او به جبهه برود. هرچه پسر نوجوان التماس و گریه کرد، فایدهای نداشت. همان لحظه پدرش را به امامرضا (ع) قسم داد که اجازه رفتن بدهد، درنتیجه دل پدر نرم شد و با روبوسی، او را روانه جبهه کرد.»
زمینگیرشدن توسط دشمن
احمد نوجوان بین سالهای ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۳ در چند مرحله به مناطق جنگی رفت و بهصورت محدود در چند عملیات محلی و شناسایی شرکت کرد. اولین عملیات مهمی که احمد در آن شرکت کرد، عملیات مسلمبنعقیل بود. تعریف میکند: این عملیات با هدف تصرف ارتفاعات مشرف بر شهر «مندلی» عراق انجام شد. سردار شهید محمدحسین بصیر فرمانده گردان ما بود و ما باید به اهدافی در ارتفاعات این منطقه دست پیدا میکردیم. باتوجهبه تسلط و درارتفاعقرارگرفتن دشمن، با کوچکترین اشتباهی، گردان دچار تلفات زیادی میشد.
به گفته او در سایه هدایتها و تاکتیک برتر جنگی سردار شهیدمحمدحسین بصیر، گردان به پیشروی خود ادامه داد تا اینکه نیروها به مانعی بزرگ بر خوردند و پیشروی آنها متوقف شد.
صاحب با یادآوری آن لحظه میافزاید: یک تیربارچی عراقی در سنگری مشرف به گردان ما قرار گرفته و با تیراندازی رگباری و مداوم، نیروهای ما را زمینگیر کرده بود. تعدادی از بچهها نیز مجروح یا شهید شده بودند. چندنفر از نیروهای زبده گردان هر کاری کردند، نتوانستند تیربارچی را بزنند؛ چون داخل سنگر و در استتار کامل بود. در همین لحظات ناامیدی، معاون گردان، سردار شهید محمدحسین بصیر، نارنجک را به دست گرفت و بهسمت سنگر عراقی سینهخیز حرکت کرد.
دامنه کوه شیارهای بسیاری داشت و آن تیربارچی داخل یکی از شیارها بود. شهید بصیر خودش را به نزدیکی او رساند و با انداختن نارنجک او را به هلاکت رساند. بعداز چنددقیقه تیرباران مستمر، صدای گلولهها قطع شد. با صدای الله اکبر متوجه شدند که تیربارچی به هلاکت رسیده و راه پیشروی آنها باز شده وگردان توانست ارتفاعات را فتح کند.
* این گزارش شنبه ۱۱ اسفندماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۹۴ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.