کد خبر: ۱۰۷۰۰
۱۲ آبان ۱۴۰۳ - ۱۰:۲۶

شرایط اضطراری جنگ در خاطره ابراهیم صاحب

ابراهیم صاحب، اولین حضورش در جبهه را در منطقه عملیاتی کردستان تجربه می‌کند و درچند دوره حضورش در جبهه‌های جنگی جنوب و غرب کشور رانندگی آمبولانس را برعهده دارد.

ابراهیم صاحب، اولین حضور داوطلبانه خود در جبهه را سال‌۱۳۶۰ در منطقه عملیاتی کردستان تجربه می‌کند و درچند دوره حضورش در جبهه‌های جنگی جنوب و غرب کشور رانندگی آمبولانس را برعهده دارد.

او که از طریق بسیج و به صورت داوطلبانه در جبهه‌های جنگ شرکت داشته است، تعریف می‌کند که حتی مهارت چندانی در رانندگی خودرو معمولی نداشته، چه برسد به اینکه راننده آمبولانس بشود، اما، چون وضعیت خیلی اضطراری بوده در مدت دو، سه روز با کمک یکی از بچه‌های ترابری گردان، رانندگی آمبولانس را یادگرفته است.

این ساکن محله مشهدقلی هنوز هم اولین روزی را که سوار آمبولانس شد به یاد دارد.

 

از دست دادن هم‌رزم در اولین روز

منطقه عملیاتی جنوب را هنوز خوب به خاطر دارد که چطور با کمک بچه‌های امدادی چند نفر مجروح بدحال را سوار آمبولانس کرده‌اند و با خواندن چند تا صلوات وآیت الکرسی راه افتاده‌اند. تعریف می‌کند: مسیر صاف و بدون هر خاکریز و تپه‌ای بود. عراقی‌ها نیز با شدت هرچه تمام ما را زیرآتش توپ گرفته بودند. سختی کار به جایی رسید که در پناه یک تپه توقف کرده و ایستادم. یک نفر هم از نیرو‌ها همراه وکنارم نشسته بود. 

این بنده خدا گفت: بیا پیاده شویم وگرنه یکی از این بمب‌ها به ما می‌خورد و همگی شهید می‌شویم. به حرف هم‌رزمم گوش کردم و پیاده شدیم. همان لحظه بمبی جلو پای ما خورد و همراهم به شهادت رسد. من هم مجروح شدم. با همان وضعیت مجروحیت ماشین را سوار شدم و حرکت کردم به هرترتیبی بود خودم را از مهلکه نجات دادم و مجروحان را به بیمارستان رساندم. خودم هم یک روز در بیمارستان بستری بودم و بعد از آن دوباره به منطقه عملیاتی بازگشتم.

 

مجروحیت شدید گردن

دومین مجروحیت آقا ابراهیم بسیار شدیدتر بود، طوری که چند هفته بستری و از رفتن به جبهه‌های جنگی منع شد. می‌گوید: درعملیات کربلای‌۴ مأمور آوردن مجروحان منطقه عملیاتی به پشت جبهه شدم. مجروحان را سوار آمبولانس کردم و به سمت پشت جبهه رفتیم. درطول مسیر بمب‌ها و خمپاره‌های زیادی را دشمن شلیک می‌کرد. به هر ترتیبی بود با حرکت زیکزاکی مسیر را ادامه دادم، اما سرانجام بمبی جلو ما به زمین خورد و آمبولانس متوقف شد. 

آقا ابراهیم چند ترکش خورده بود و بدنش درد شدیدی داشت و بیشترین درد را درناحیه گردن حس می‌کرد، طوری که به گفته خودش حتی یک لحظه صدای فریادش کم نمی‌شد. بعد از چند ساعت به بیمارستانی در اهواز منتقل می‌شود. دکتر همه ترکش‌ها را بیرون آورده جز ترکش داخل گردنش را. دکتر به او می‌گوید ما امکانات و تجهیزات لازم را نداریم اگر ترکش داخل گردنت را برداریم قطع نخاع یا شهید خواهی شد.

ابراهیم صاحب بعد از سه‌شبانه‌روز به بیمارستانی در اراک منتقل و در آنجا جراحی می‌شود که موفقیت‌آمیز بوده است؛ «در تمام این سه روز از درد شدید ناله و فریادم بلند بود حتی دارو‌های ضددرد هم تأثیری نداشت. در اراک بخش زیادی از ترکش داخل گردنم را بیرون کشیدند، اما دکتر معتقد بود ذرات ریز ترکش هنوز باقی مانده و باید بعد از بهبودی نسبی خارج شود. به همین خاطر از رفتن دوباره به جبهه منع شدم. خودم را برای شهادت آماده کرده بودم، اما قسمتم نشد.»



* این گزارش شنبه ۱۲ آبان‌ماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۸ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44