تمام همسالان و رفقای قدیمیاش از خیابان شهیدرستمی در محله ۲۲بهمن محله رفتهاند، خودش، اما پایین پای حضرت را بالا شهر مشهد میداند و حاضر نیست به هیچ قیمتی از این محله نقل مکان کند. با آب و تاب از سالهای گذشته، همسایهها و مسجد قدیمیشان میگوید.
انگار این خاطرات ارزشمندترین گنجینههای ۷۲سال زندگی او هستند. بخشی از این خاطرات به سالهای دربانیاش در حرم امامرضا (ع) برمیگردد. از محله ۲۲بهمن تا حرم مطهر چهارکیلومتر بیشتر فاصله نیست. او هفتهای یک روز این مسیر را طی میکند تا به حرم برسد. این سیسال خدمت را بزرگترین افتخار زندگیاش میداند. اما خادمی تنها بخشی از تجربیات غلامحسن پورملائکه است.
او ریشسفید محله هم محسوب میشود. هرچیزی که مربوط به محله، مسجد و همسایهها باشد، برای او اهمیت ویژهای دارد. تقریبا همه امور مسجد بعثت را یکتنه راستوریس میکند و میکوشد تا همسایه بهتری برای هممحلهایهایش باشد.
کلید میاندازد و در سبز رنگ مسجد را باز میکند. مسجد خانه دوم او محسوب میشود. اصلا کلنگ مسجد را او و چند نفر از اهالی به زمین زدهاند. نگاهی به در و دیوار آن میاندازد و خاطرات گذشته را مرور میکند؛ «قدیم مسجد ما به این شکل و شمایلی که میبینید، نبود.
یک چهاردیواری کلنگی آجری بود که فقط دهنفر میتوانستند در آن نماز بخوانند. خودمان با کمک هم کمکم آن را وسعت دادیم. یک طبقه دیگر بالای مسجد ساختیم تا خادم راحت باشد. یک نانوایی هم کنار دیوارش ساختیم تا هزینههای مسجد را از طریق درآمد آن پرداخت کنیم.»
آقای پورملائکه از همان ابتدا پای صفرتاصد امور مسجد بود. آنقدر فعال و دغدغهمند بود که هر سال اهالی او را بهعنوان رئیس هیئتامنای مسجد انتخاب میکردند.
او درباره برنامهها و مراسم معمولی که هر سال برگزار میکنند، میگوید: دهه اول محرم و دهه آخر صفر پرشورترین مراسم را داریم. پذیرای زائران پیاده دهه آخر صفر هم در مسجد هستیم. ماه رمضان هم اهالی را دور هم جمع میکنیم و هر کسی بنا به وسعش کمکی میکند تا سفره کوچکی بیندازیم.
مرور خاطرات، او را به سالهای کودکی میکشاند؛ به روزهایی که در کارگاه پدرش، خیاطی را آموزش میدید و لباس میدوخت. ساکن کوچه حسنقلی پایینخیابان بودند. کارگاه پدر هم همان اطراف بود. روزها در مدرسه عسکریه حاجی عابدزاده درس دینی میخواند و عصرها هم وردست پدر کار میکرد. از همان سالها آرزوی پوشیدن لباس خادمی را داشت. میگوید: هر جمعه با پدرم برای زیارت به حرم میرفتیم. چشم از خادمها برنمیداشتم. آرزو داشتم یک روز خادم حرم امامرضا (ع) شوم و آرزویم هم سالها بعد برآورده شد.
حالا سیسال از خدمت او میگذرد و مثل روز اول مشتاق خدمت است. او دربان افتخاری حرم امامرضا (ع) است. سی سال پیش یک تقاضانامه نوشت و به دفتر آستان قدس ارسال کرد. بعد از انجام مراحل مختلف و مصاحبه، بالاخره رؤیای همیشگیاش تحقق پیدا کرد. حالا او هر هفته دوازدهساعت شیفت دارد و یک روز در هفته را در حرم میگذراند. در صحنهای مختلف چرخ میزند، زائران را راهنمایی میکند و....
خادمی مسئولیتهای دیگری هم دارد؛ نکات و ظرایفی که غلامحسن پورملائکه در همه این سالها سرلوحه رفتارش قرار داده است؛ «ما خدمتگزار زائران امامرضا (ع) هستیم. هیچوقت نباید این موضوع را فراموش کنیم. باید بهترین رفتار را با زائر داشته باشیم.»
او در ادامه خاطرهای را تعریف میکند: یک روز یکی از همکارانم را از دور دیدم که به زائری تشر زد که «چرا داری اینجا نماز میخوانی؟ نظم را به هم زدهای!» زائر که نمازش تمام شد، رفتم سراغش. تا بابالسلام کنارش قدم زدم و کل راه عذرخواهی کردم تا از دلش دربیاید و دلشکسته و ناراحت از اینجا نرود.
او درقبال همسایهها و اهالی نیز چنین برخوردی دارد. همه او را به مردمداری و برخورد خوبش میشناسند. از هیچ کمکی دریغ نمیکند. بارها در و پنجره خانه اهل محل را بیچشمداشت تعمیر کرده است. در و پنجره مسجد محله را هم خودش نصب و تعمیر میکند. او یکی از قدیمیترین و اولین ساکنان این محدوده است. سال۵۹ در این محله خانه خرید و با همسر و فرزندش اینجا ساکن شد. مغازهاش را هم چند کوچه بالاتر راه انداخت.
فصل جدید زندگی ملائکهپور سال۵۹ ورق خورد، کمی بعد از نقل مکانش به محله جدید و بهدنیاآمدن فرزند اولش. با شروع جنگ تحمیلی او هم عزم رفتن کرد و بدون گذراندن دوره آزمایشی به منطقه اعزام شد؛ «دوره خدمتم را سال ۵۲ در تیپ۵۵ هوا برد ارتش گذرانده بودم. مدتی تیرانداز نیروی زمینی ارتش بودم و کار با اسلحهها را بلد بودم. همین موضوع باعث شد یکراست من را به منطقه بفرستند.»
اسفند سال۵۹، در منطقه غرب سوسنگرد، ترکش به زانوی پای راستش اصابت کرد. مفصل پا بهشدت آسیب دید و بهناچار منطقه را ترک کرد. چندروزی را در بیمارستان ارتش تهران ماند و بعد هم به زادگاهش برگشت و در بیمارستان قائم (عج) مشهد بستری شد. چند ماه بعد همزمان با مرخصشدنش از بیمارستان، فرزند دومش به دنیا آمد. سال۶۲ غلامحسن پورملائکه باز هم تصمیم به رفتن و جنگیدن گرفت.
میگوید: این طرف زن و زندگیام بودند و آن طرف، رفقا و همسنگرهایم. دلم پیش آنها مانده بود. وجدانم آسوده نمیشد. این شد که دوباره برگشتم. هنوز که هنوز است، آن دوران را شیرینترین دوران زندگیاش میداند. بهخاطر اصابت ترکش، مفصل پایش پنجسانت کوتاهتر و قدمبرداشتن برایش سخت شده است. این زخم کهنه را، اما باارزشترین یادگار جنگ میداند.
پور ملائکه چندوقتی است که خودش را بازنشسته کرده است. یک روز هفته را مشغول خدمت به زائران حرم امامرضا (ع) میشود، مابقی روزها را هم کنار خانواده و همسایههایش میگذراند. مسئول هیئتامنای مسجد بعثت است. چندسالی هم هست که به اصرار اهالی عضو شورای اجتماعی محله شده. همه مشکلات ریزودرشت محله را میداند و از حال همسایههایش باخبر است. همه دغدغهاش این است که مشکلات محله رفع شود و محله ارتقا پیدا کند.
* این گزارش دوشنبه ۲۹ آبانماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۵۵ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.