اینجا صدای دویدن بچهها توی کوچهها بلندتر است، محفل گفتوگوی عصرانه پیرزنها هم شلوغتر. پرسه در کوچهپسکوچههایش معنای دیگری از همسایگی را نشان میدهد. همانقدر که دیوارها به هم نزدیکترند، فاصله بین آدمها هم کمتر است. انگار آدمها با هم همسایهترند، از حال و احوال هم باخبرند و داستان هم را از برند. بهسراغ چند نفر از همسایههای کوچه مؤمن12 در محله آقامصطفی خمینی میروم تا داستان این همراهی چندین و چند ساله را از زبان خودشان بشنوم.
برای درختان قطعشده، چراغهای خاموشمانده، خیابانهای آسفالتنشده، حتی برای محفل کوچک پیرمردهای بیصندلیمانده محله هم فکر و برنامهای دارد. هر کجا که سر برمیگردانم نشانهای از او میبینم، کارهای بهظاهر کوچکی که با روحیه پیگیر و دغدغهمندش به سرانجام رسانده و حالا بابتشان خوشحال است.
میرسم به در آهنی کوچک خانهاش. انگار یک نفر زودتر از من رسیده است. کلی پوشه و پرونده را زیر بغل زده و همان دم در سخت مشغول گفتوگو با زهره خانم است. او یکی از دهها همسایهای است که با کمک او زیرپوشش کمیته امداد امام خمینی(ره) قرار گرفته است. گفتوگو که به پایان میرسد و همسایه میرود، آخیشی میگوید و عرق پیشانیاش را با گوشه چادرش میگیرد: «بعضی مواقع از این همه مراجعه خسته میشوم اما باز به خودم نهیب میزنم و میگویم اینها نعمتاند.»
زهره فتحعلیزاده ۱۵سال است که ساکن این محله است و عین ۱۵سال را برای همسایههایش کار کرده است. عضو شورای اجتماعی محله است، رابط سلامت و کلی عنوان دیگر. اما خلاصه زندگیاش این است که صبح و شبش را برای کمک به همسایهها گذاشته است. از ارتباط با خیران و توزیع بسته معیشتی بگیرید تا برپایی کلاس برای نوجوانهای محله و... دو فرزند دارد و همسرش هم کارگر روزمزد است. همسرش آن اوایل از این همه وقتی که زهره خانم صرف دیگران میکرده ابراز نارضایتی میکرده اما وقتی همسایهها اتفاقی او را توی کوچه میبینند و خدا بیامرزی نثار رفتگانشان میکنند، او هم با زهره خانم همراه
میشود.
کبری خانم یار غار زهره خانم است و چند خانه آنسوتر منزل دارد. زهره فتحعلیزاده به ما میگوید که میتوانیم چند جلد کتاب از زندگیاش دربیاوریم. همسرش ۳۱سال پیش فوت میکند و او تک و تنها هفت دختر و پسرش را به دندان میگیرد و بزرگ میکند. از بندرعباس پوشاک میآورد و اینجا به هممحلهایها با قیمت مناسب میفروشد.
کبری محمودی در این ۷۰سالی که از خدا عمر گرفته مهارتهای مختلفی را برای گذران زندگی به دست آورده است. او خیاط ماهر محله است و زمان جنگ تحمیلی با همسایهها در مسجد محله برای مبارزان جبهه لباس رزم میدوخته است. دستی هم در آشپزی دارد و حالا در مناسبتهای مختلف مذهبی در آشپزخانه مسجد دیگ نذری بار میگذارد. او به خالهخانباجی محله هم معروف است. امین و رازدار همه است و هر کس درد و مشکلی داشته باشد در خانه او را میزند و با او درددل میکند.
ربابه سلیمی دیگر عضو این گروه صمیمی است. کبری محمودی او را به ما معرفی میکند. ۱۴سال بیشتر نداشته که ازدواج میکند و در این محله ساکن میشود. همسایهها او را یکی از خوشمشربترین هممحلهایهایشان میدانند. از همان اول سکونت با خانمها ارتباط میگیرد و دوست و همسایه میشود.
حالا پس از گذشت این همه سال، این ارتباطها قطع نشده و ربابه خانم یکی از اعضای فعال این گروه است. جلسات خانگی قرآن او یکی از پرشورترین و فعالترین جلسات محله است که هر هفته برگزار میشود، جایی که هر هفته دیدار همسایهها تازه میشود.
ربابه خانم کلی خاطره خوب در کنار همسایهها دارد. آخریاش هم برمیگردد به عید فطر امسال؛ شب قبل با خانمها برای صبحانه روز عید سیرابی بار میگذارد. زمان عید فطر به روز بعد موکول میشود و سیرابیها یک روز کامل روی گاز خانهاش میمانند و به دل میپزند.