
چند متر پارچه و یک دنیا مهربانی در بزاری رضا خوشدل
زن جوان، تندتند و با صدای بلند حرف میزند. میخواهد علیه یکی از همسایهها که به او ضرر مالی زده است، استشهاد جمع کند. آمده است مغازه کاسب قدیمی محل تا ببیند پای این استشهاد را امضا میکند یا خیر.
هرقدر که زن، عصبانی و کلافه است، رضا خوشدل، بزاز خوشنام محله بلال، آرام است. برای او که سرد و گرم روزگار را چشیده و واسطه حل اختلاف آدمهای مختلفی شده است، این گره، آنقدر کور نیست که برای بازکردن آن، نیازی به استفاده از دندان باشد.
تنها چنددقیقه بعد، آرامش آقارضا به همسایه خشمگینش سرایت میکند و با راهکاری که پیش پای او قرار میدهد، مغازه پارچهفروشی را ترک میکند.
فرزند خلَف پدر
کوچهپسکوچههای محله بلال را مثل کف دست میشناسد. برای کسی که ۴۵سال از عمر پنجاهودوسالهاش را در همین محله گذرانده است، باید هم همینطور باشد. برایمان از پارچهفروشی میگوید که شغل پدریاش به حساب میآید و بین بستگان، رگ و ریشه دیرینه دارد، هرچند که جز یکیدو نفر، دیگر کسی از نسل بزازهای فامیل باقی نمانده است.
خوشدل، از بیستوهفتسالگی در همین مغازه، واقع در حاشیه خیابان شهید صفارمشهدی به بزازی مشغول است. خدابیامرز پدرش که اهالی، او را به «ممدبزاز» میشناختند، پنجاهقدم پایینتر از این فروشگاه، مغازه داشت.
وقتی که دید از میان چهارپسرش، رضا تصمیم دارد شغل او را ادامه بدهد، با آسودگی، بساط بزازیاش را جمع کرد. میدانست کسی هست که چراغ اعتبارش در این حرفه را در خانواده و محله، روشن نگه دارد.
پرهزینه و کمسود
اصول کار بزازی از قدیم تا حالا فرقی نکرده است. متر همان متر است و پارچهها همان؛ هرچند جنس و طرحشان از زمین تا آسمان، تفاوت کرده باشد. شناخت پارچهها و مشتریمداری نیز همچنان اصلیترین مهارتهای لازم برای بزازی است. چیزی که نسبتبه گذشته این حرفه، تغییر کردهاست، تعداد مشتریان است.
بزار کهنهکار محله بلال به مردم حق میدهد که با مشغلههای روبهافزایش، حوصله و وقت خرید پارچه، رفتن نزد خیاط برای سفارش دوخت و پرو و پرداخت این هزینهها را نداشته باشند و لباس بازاری را ترجیح بدهند.
او برای دلیل کمرنگشدن اقبال مردم به این شغل میگوید: در کار ما خواب سرمایه، زیاد است و نسبت به پولی که در آن صرف میکنی، سود چندانی عایدت نمیشود.
آقارضا به انبوه طاقههای رنگارنگ پارچه که دورتادور مغازه را پر کردهاند، نگاه میکند و ادامه میدهد: خودتان میدانید که با شرایط اقتصادی الان، سود بالا در واسطهگری و خرید و فروش است، نه ماندن در شغلهایی مثل بزازی که اگر پارچه تابستانی، فروش نرود باید چندین ماه منتظر فصل فروش دوبارهاش بمانی، درحالیکه شاید مد عوض شود و تا سال بعد، دیگر این رنگ و جنس، خواهان نداشته باشد.
همراهی با شرایط مشتریها
چیزی که باعث شده است آقارضا در این حرفه بماند، عادت است؛ عادت به اینکه صبحها حوالی ساعت۹، در مغازه را باز کند، همهجا را آب وجارو کند، گرد طاقهها را بگیرد و منتظر بماند تا حوالی ساعت۱۰ و ۱۱ که مشتریها جستهوگریخته از راه برسند.
او به رسم قدیم، حساب دفتری دارد و هزینه خرید را برای مشتریهایی که بخواهند، قسطبندی میکند. با اینکه تقریبا همه مشتریهایش را میشناسد، چه همسایهها و چه آنهایی که از راه دور میآیند، در بین خریداران پارچههایش، هستند کسانی که به قولشان متعهد نباشند و قسطها را بهموقع پرداخت نکنند.
این خلف وعدهها او را از ادامه راهی که در پیش گرفته، پشیمان نکرده است و همچنان به کسانی که خواهان خرید قسطی از بزازی او هستند، نه نمیگوید.
کم باشد، حلال باشد
آقارضا ترجیح میدهد آرامش کسبوکار در محله بلال را با هیاهوی فروش در مناطق برخوردارتر معاوضه نکند و قانع باشد
وسوسهبرانگیز به نظر میرسد، تنها بزاز محله بلالبودن یا حتی فکرکردن به گزینههایی مثل نقل مکان به دیگر نقاط شهر مثل چهارراه خواجهربیع که بورس پارچهفروشی است. آقارضا، این تنها بودن را مزیت نمیداند و معتقد است اگر چندپارچهفروشی دیگر نیز همین حوالی بودند، حضور مشتریها رونق بیشتری داشت.
او میداند که جمعکردن بساط کاسبیاش و رفتن به مناطق برخوردارتر، هرچند به فروش بیشتری منجر خواهد شد، باعث میشودهزینه اجارههای زیاد و گرفتن شاگرد را با افزایش دادن قیمت پارچهها و در واقع از جیب مشتری بپردازد.
این حسابوکتابها را که میکند، ترجیح میدهد آرامش کسبوکار در محله بلال را با هیاهوی فروش در مناطق برخوردارتر معاوضه نکند و قانع باشد به جمله معروفی که در همه این سالها، سرلوحه کارش بوده است؛ «کم باشد، حلال باشد.»
مشت نمونه خروار
مهربانی با همدیگر، رسمی است که بهویژه، قدیمیهای محله بلال به آن پایبند هستند. نمونهاش همسایهای که با لبخند و یک سینی چای، وارد بزازی میشود. خوشدل، همسایه جوان خود را از وقتی که یک کودک بازیگوش بود، میشناسد و او را سیدمحمد طباطبایی معرفی میکند.
لبخندها و خوشوبشهایشان میگوید که حس خوب آنها نسبت به همدیگر، دوسویه است و دیدگاههای مشترکی دارند، مثلا درباره قدیمهای محله که نهفقط کاسبی، بلکه زندگی را با وجود کمبودهای فراوان لذت دوچندانی داشت. خیلی از آن همسایههای خوب و قدیمی، فوت کردهاند و برخی مهاجرت؛ و با رفتن هرکدام، چیزی از هویت محله، به یغما رفته است انگار.
سیدمحمد، آقارضا را میراثدار همان نسل میداند و از مردمداری او و کارراهاندازبودنش، یک مثال میزند تا برایمان، مشت نمونه خروار باشد؛ «از این مغازه بزازی تا خواربارفروشی من، چندقدم فاصله است فقط، اما ساعتهای قطع برقمان با هم فرق میکند. آقارضا به من لطف دارد و قبول کرده است در ساعتهای قطعی برق مغازهام، که از قضا اوج تردد مشتریها هم هست، ترازوی دیجیتال و کارتخوانم را با برق مغازه او روشن نگه دارم تا به کاسبیام لطمه نخورد.»
* این گزارش یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۷ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.