کد خبر: ۱۲۶۳۹
۱۴ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
آقارضا، امین همسایه‌ها در کوچه سراب است

آقارضا، امین همسایه‌ها در کوچه سراب است

مو‌سپید‌کردن آقا‌رضا در کوچه سراب باعث شده جایگاه ویژه‌ای بین اهالی داشته باشد. او گوش شنوای همسایه‌ها و کسبه محله است. پای درددل‌ها می‌نشیند، آشتی برقرار می‌کند و در مراسم خواستگار نقش بزرگتر را بازی می‌کند.

در کوچه سراب، مغازه‌دار‌ها و همسایه‌ها آقا‌رضا را خوب می‌شناسند. او از چهل‌سال پیش تا حالا در این کوچه کاسبی می‌کند و بزرگ و کوچکش را می‌شناسد.

آقا‌رضا آزاد شصت‌سالش را پر کرده است و حالا یک نوه دارد. مو‌سپید‌کردن در کوچه سراب باعث شده است جایگاه ویژه‌ای بین اهالی داشته باشد. اوتا ۳۵ سال پیش، مغازه سیم‌پیچی داشت و از وقتی چشم‌هایش ضعیف شد، تصمیم گرفت کارش را تغییر بدهد. از همان موقع سوپرمارکت کوچکی در این کوچه دارد و ارتباطش با اهالی جنت به‌دلیل این نوع کاسبی خیلی بیشتر شده است.

رضا آزاد پای درد‌دل اهالی محله جنت می‌نشیند و سعی می‌کند امینشان باشد.

 

حرف‌هایم اثر کرد

سال‌ها پیش آقارضا باخبر می‌شود یکی از همسایه‌هایش در کوچه سراب می‌خواهد همسرش را طلاق بدهد. او در‌این‌باره می‌گوید: همسایه‌مان برای خرید به مغازه می‌آمد ولی خیلی دمق و گرفته بود. سن‌و‌سالش هم کم نبود. راستش رویم نمی‌شد حرفی بزنم. تا اینکه بالاخره خودش اعتماد کرد و سردرد‌دلش باز شد. آن‌قدر وضعیت روحی‌اش خراب بود که حد نداشت. گذاشتم حسابی درد‌دل کند. کرکره مغازه را کشیدم پایین تا بین حرف‌هایش کسی مزاحم نشود.

تصمیم به طلاق و رفتن به دادگاه آن هم در پنجاه‌سالگی و با داشتن عروس و داماد چندان خوشایند نبود. آقارضا تلاش کرد همسایه‌اش را که حالا از آن محله رفته از این فکر منصرف کند؛ «همین که به من اعتماد کرده بود حس می‌کردم دنبال بهانه است که دست از این فکر و خیال بردارد. چون خوب همدیگر را می‌شناختیم و سال‌ها در یک محله چشممان به روی هم باز می‌شد، حرف‌هایم را بدون مقاومت قبول می‌کرد. وقتی بلند شد که از مغازه بیرون برود، احساس آرامش داشت. درگیری ذهنی‌اش کمتر شده بود.»

خانم همسایه آمد و گفت بزرگ‌تر نداریم؛ می‌یایی و بزرگ دخترم باشی؟ رفتم و اتفاقا وصلت هم سر گرفت

آقا‌رضا بین آن زن و شوهر واسطه می‌شود و آنها به هم برمی‌گردند. حالا سیزده‌سال از آن ماجرا می‌گذرد و آن زن و شوهر کنار هم زندگی می‌کنند. آقای آزاد هم با آنها رفت‌وآمد خانوادگی دارد.

 

بزرگ‌تر عروس‌خانم

او معتقد است باید کار خوب را بازگو کرد تا نشر پیدا کند. آقارضا یکی دیگر از خاطراتی را که از به‌خاطر‌آوردنش احساس رضایت می‌کند، این‌طور با لبخند برایمان تعریف می‌کند: بنا بود برای دختر همسایه خواستگار بیاید. خانم همسایه آمد و گفت بزرگ‌تر نداریم؛ می‎شود بیایی و بزرگ دخترم باشی؟

خودم دوتا دختر دارم. حس کردم برای دختر خودم امر خیر در پیش است. وصلت سر گرفت. در مراسم دختر همسایه‌مان هم حضور داشتم. حالا با همسرم با این خانواده در ارتباط هستیم و رفت‌و‌آمد خانوادگی داریم.

 

* این گزارش سه‌شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۲ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44