شخصیت قاسم گلمکانی دوسه لایه دارد و بیشک اگر بیشتر وقت میگذاشتیم و بیشتر با او حرف میزدیم، میتوانستیم به لایههای بیشتری هم برسیم و توی هرلایه چیزهای بیشتری پیدا کنیم؛ مثلا او سالها تکاور نیروی دریایی ارتش بوده و از همانجا هم بازنشسته شده است. درنتیجه، لحن محکم و تشدیدهایی که موقع حرف زدن برای حروف کلمهها استفاده میکند و دستهای مشت کردهای که موقع شعر خواندن به هوا میپراند، حاصل همان دوران است.
لایه دیگر شخصیتش پر از عکس است و شاتر و سهپایه تلسکوپی؛ مثلا او میتواند درباره یک سهپایه معمولی دوربین که بهنظر میرسد توضیح خاصی ندارد، حرفهای زیادی بزند؛ ریز بهریز و جزءبهجزء. گلمکانی به همهچیز اهمیت میدهد، حتی اگر چیز بیاهمیتی باشد. او خوب میبیند، خوب میشنود و این خاصیت شیفتگان غریزی عکاسی مثل اوست.
لایههای دیگر شخصیت او پر از شعر است، پر از کلمه؛ مثلا او لایه شخصیتی دیگری دارد که میتواند هرچیزی را به شکل دیگری تبدیل کند. خودش تعریف میکرد که در روزهای نظامیگریاش با سلاحهای خرابه و نیمهخراب ورمیرفته و از آنها چیزهای دیگری میساخته است؛ چنانکه آنها را تبدیل میکرده به سلاحهای تازهتر و بهتر با امکانات بیشتر.
گلمکانی حالا قد یک پاساژ، اسباب و وسیله دارد؛ تجهیزات قدیمی و جدید، سهپایههای مختلف، دوربینهای گوناگون، فیلمها و پروژکتورها و وسایل نورپردازی و هر چیزی که ربطی به عکاسی و فیلمبرداری داشته باشد. از همه مهمتر اینکه گلمکانی در مغازهاش را دیگر نمیتواند باز کند؛ یعنی اگر مجبور باشد، باز میکند؛ چون مغازه جا ندارد و حالا دیگر باید گفت پاساژ هم جا ندارد. با گلمکانی وسط پاساژ «صداوسیما» حرف زدیم، درحالیکه داشتیم از گرما تلف میشدیم.
قاسم گلمکانی متولد ۱۳۳۱ است و در خانوادهای بزرگ شده است با پیشینه غنی فرهنگی و هنری. پدرش نجار بود، نه نجار معمولی، بلکه خودش میگوید طوری شده بود که روسها به او میگفتند «اُستاباقر». اُستاباقر مغازهاش دور فلکه «دروازهقوچان» بود و علاوهبر اینکه در و پنجرههای خیلی خوبی میساخت، به توسعه طرحهای عمرانی هم کمک میکرد.
یکی از داییهایش در اوایل دهه ۴۰ سردبیر روزنامه «خراسان» بود و دایی دیگرش ویراستار. گلمکانی برادری دارد که زمانی مدیر چاپخانه «ایران» بوده و برادر دیگرش هم شاعر است، پس طبیعی است که بچهای در این خانواده، تبدیل به آدمی همهفنحریف شود. برای طول عمر گلمکانی دعا کردیم، ولی بیشتر میخواستیم بدانیم بعد از ۱۲۰ سال که از دنیا برود، تکلیف این همه فیلم و دوربین و وسیله چه میشود.
این تاریخ بعد از نبودنش به تاریخ میپیوندد یا نه: «برنامهای برای تأسیس یک موزه دارم، ولی خب هر روز فیلم و ماجرایی داریم. بعضی میگویند بیا برو «رباططرق». در این صورت من، هم باید بروم آنسر شهر و هم باید یک نگهبان یا حتی چندتا نگهبان بگیرم برای آنجا تا چیزی به سرقت نرود. کار اینطوری سخت میشود. احتمالا اگر اتفاقی هم برای وسیلهها بیفتد، خودم مقصرم».
کاش جایی باشد که سفت و محکم بیاید پشت امثال او که سالها کار کردهاند و حالا دیگر جایی ندارند، زمانی ندارند؛ مثلا مرحوم اوحدی که همین چندوقت پیش از دنیا رفت و از قدیمیترین عکاسهای ورزشی شهر بود، کوهی از عکسهای قدیمیاش را گذاشت و رفت و معلوم نیست چه اتفاقی قرار است برای گنجینهاش بیفتد.
قشنگتر این بود که یک مسئول فرهنگی این شهر بلند شود بیاید بنشیند کنار امثال گلمکانیها تا فکری برای حفاظت از میراثشان بکند؛ میراثی که دیگر شخصی نیست و متعلق به یک شهر است.
بچه کوچه «حاجحسن پلنگ»، حوالی دروازهقوچان، اولینبار که از نزدیک دوربین عکاسی را میبیند، لباس مدرسه تنش است. سال ۱۳۳۷ هفتسالش بود که با خانواده، برای تفریح، رفته بودند «کوهسنگی». داییاش زایس فانوسی سیاهش را روی پایه تلسکوپی کاشت و صدایش زد: «دوست داری عکس بگیری داییجان؟»
پایه را قد هفتسالگیاش پایین آورد و او آنجا برای اولینبار شاتر زد و برای اولینبار خانوادهاش را از پشت ویزور دید و همهچیز زندگیاش تغییر کرد. یک سال بعد، همان داییاش یک ۱۰تومانی به او عیدی داد و بعد یکراست تا خود «الندشت» دوید و رسید به مغازه آقای براتی که همهچیز داشت؛ از شیر مرغ تا جان آدمیزاد.
خود گلمکانی میگوید: «براتی اولش یک دوربین پلاستیکی نشانم داد، ولی وقتی ۱۰ تومانی را نشانش دادم، فهمید جدی میگویم». قاسم ۱۰ تومان پول داشت؛ ۱۰ تومان و یک دوربین واقعی، فیلم واقعی میخواهد نه از این الکیها. گلمکانی در سال ۱۳۳۸ اولین دوربین دیانایش را خرید با یک فیلم دوازدهتایی با برند آکفا.
او بیشترین نمره کاردستیاش را از استاد صاحبکار، شاعر نامدار خراسانی، گرفت؛ یک سینمای زیبا و حسابی که چیزی شبیه آن را قبلتر پیش داییاش دیده بود. آنقدر خوره این کار بود که یک روز تصمیم گرفت چیزی شبیه آن را بسازد. دایی وقتی کاردستیاش را دیده بود، به او گفته بود از سینمای «هرانت مانگاساریان» -که آن زمان یکی از سینماداران مشهور مشهد بود- هم قشنگتر است، با این تفاوت که او با صد تومان، آن سینما را راه انداخته بود و گلمکانی با سی شاهی.
قاسم که شعر میگفت و با محمد قهرمان هم سالها مراوده داشت، خوب یادش میآمد که یکبار استادش، آقای صاحبکار، در محفل شعری که او هم آنجا رفتوآمد میکرد و شعرهایش را میخواند، جلوی همه اعتراف کرده بود که در طول عمر معلمیاش فقط یکبار به کسی نمره ۲۰ داده و آنهم قاسم بوده. حالا آنجا آسید جلال آشتیانی، محمدقهرمان، آقای کمال و برادرش هاشم گلمکانی، سیدمحمد فاطمی، آقای عرفانیان، رضا افضلی و امیرالشعرا هم بودند.
دایی قاسم سردبیر روزنامه «خراسان» بود و او اواسط دهه ۴۰ و در پانزدهسالگی، وارد مهمترین روزنامه آن روزهای استان شد و فعالیت رسانهاش را آغاز کرد. آنجا همهکار میکرد؛ هم حروفچینی میکرد، هم صفحهبندی و مقالهنویسی و با طبع شعری که داشت، اشعارش را در سایر نشریات هم منتشر میکرد.
گلمکانی میگوید: «من بهجای آقای ابوالفضل صمیمی آمدم که ۲۸ سال سابقه حروفچینی داشت. بسیار مرد بزرگی بود در کارش و فوقالعاده متدین. روزنامه خراسان در آن سالها، بسیار مقتدر بود و حسابی. خدمتی که محمدصادق تهرانیان و پسرش جلیل تهرانیان به جامعه مطبوعاتی خراسان کردند، هیچکسی نکرد.
چیزی حدود ۱۲۰ کارگر بههمراه موزعانش داشت که به همه میرسید و تمایزی بین هیچکس قائل نمیشد. همیشه گفتهام که خانواده ما نمکپرورده خاندان تهرانیان است. از همه مهمتر، دست بده داشت و روابطی بسیار صمیمانه با خبرنگاران و کارگرانش داشت».
قاسم شش هفت سال بعد، اوایل دهه ۵۰ و بعد از فارغالتحصیلی، بهعنوان افسر تکاور نیروی دریایی ارتش، مشغول به کار شد. بعد از بازنشستگی و اوایل دهه ۷۰ برگشت به مشهد. نقل پاساژ صداوسیما را شنیده بود، اما پیدایش نمیکرد؛ مجتمعی تجاری که با وجود اینکه دیگر مانند سابق کاسبی در آن نمانده و رو به ویرانی و تعطیلی است، هنوز هم مرکز خریدوفروش و کرایه انواعواقسام تجهیزات عکاسی و فیلمبرداری است.
خودش میگوید: «همیشه در محدوده صداوسیما دنبال پاساژ «صداوسیما» بودم، ولی یکبار که ماشینم را نزدیک میدانشهدا پارک کردم، دیدمش». او از آن روز تا حالا هر روز ماشین پر از تجهیزات و اسباب عکاسیاش را همانجا پارک میکند؛ کنار دبیرستان «شاهرضا» که سالها آنجا درس میخواند.
گلمکانی البته مدتهاست که دیگر نمیتواند مثل سابق توی مغازهاش بنشیند؛ چون جا ندارد. پر پر است و حالا تقریبا بخشی از پاساژ به اسباب و وسایل او اختصاص دارد. آیا روزی میرسد که موزه گلمکانی افتتاح شود و جا برای اینهمه بازدیدکننده فراهم شود؟
عکسی نایاب در مشهد که احتمالا مربوط به اواخر دهه ۷۰ خورشیدی و درمنزل استادمحمدقهرمان گرفته شده است و قاسم گلمکانی (اولین نفر نشسته سمت چپ) احتمالا در یکی ازجلسات هفتگی انجمن شعر قهرمان که سه شنبهها برگزار میشد، حضور یافته است. در این عکس که امروز بخشی از حافظه تاریخی ادبیات مشهد است، چهرههای سرشناسی همچون استاد محمد رضا شفیعی کدکنی، استاد محمد قهرمان، استادتقیخاوری و... حضور دارند.
*این گزارش شنبه ۴ شهریورماه ۱۴۰۲ در صفحه تاریخ و هویت روزنامه شهرآرا چاپ شده است.