کد خبر: ۱۳۱۳۶
۲۰ مهر ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
حسن کلانتر؛ کشتی‌گیری که هرگز  اجازه نداشت ببازد

حسن کلانتر؛ کشتی‌گیری که هرگز اجازه نداشت ببازد

کلانتر سال‌ها کشتی‌گیر اول محله‌ سیس‌آباد بوده. از همان روز‌ها که گود‌های کشتی در هر محله دایر بود، با رقبایش سرشاخ می‌شد و بیشتر وقت‌ها هم اول از گود بیرون می‌آمد. می‌گوید اندازه یک گله بره و قوچ، جایزه آن پهلوانی‌ها بود.

پهلوان‌بودن خیلی عادت‌ها را از آدم می‌گیرد، یکی‌اش همین حرف زدن است. اهل پهلوانی که باشی، از گفتن و خودنمایی بیزار می‌شوی. وقتی حرف از گذشته و کارهایش می‌شود، زود سرش را پایین می‌اندازد و می‌گوید: «چیزی نبوده، کاری نکردم. بد نبوده.» حسن کلانتر هم از همین‌دست آدم‌هاست.

با آنکه حالا نزدیک چهارراه مسلم مشهد، نمایشگاه ماشین دارد، اهل پرحرفی نیست. برای هر سه‌چهار پرسش، دوسه‌جمله بیشتر جواب نمی‌دهد. رفقا و همکارانش، اما جبران می‌کنند؛ به‌جایش خاطره می‌گویند، تشویقش می‌کنند، می‌خندند و او را هل می‌دهند تا ادامه دهد.

کلانتر بچه محله سیس‌آباد است و سال‌ها کشتی‌گیر اول محله‌شان بوده و هواخواهان بسیاری هم داشته و هنوز هم دارد. از همان روز‌ها که گود‌های کشتی در هر محله دایر بود، با رقبایش سرشاخ می‌شد و بیشتر وقت‌ها هم اول از گود بیرون می‌آمد.

می‌گوید اندازه یک گله بره و قوچ، جایزه آن پهلوانی‌ها بود که به خانه برده است. بعد همان‌ها را سر می‌بریدند و گاهی با هواداران و فامیل و آشنا سفره می‌انداختند و آبگوشت می‌خوردند. با حاج‌حسن کلانتر در نمایشگاه ماشینش گفت‌و‌گو کردیم؛ همان‌وقت که داشت آلبوم عکس‌های قدیمی‌اش را ورق می‌زد و با هر عکس، لبخندی گوشه لبش می‌نشست.

 

تفریح‌مان کشتی بود

پدر و مادرش دامدار و کشاورز بودند. خودش هم تا سیکل درس خوانده و بعد دیگر مانده بود بین زمین و گود. هفده‌ساله بود که کشتی را جدی شروع کرد. پیش‌تر، با بچه‌های روستا گلاویز می‌شد و تفریحشان همین زورآزمایی‌های خاکی بود.

می‌گوید: وقتی گود را ساختند، یک سال فقط می‌رفتم تماشا می‌کردم. کم‌کم دل دادم به کشتی. بعد گود را بردند سمت دروی؛ آنجا ده‌دوازده‌سال کشتی گرفتم. معلم اولش حاج‌محمود بیابانی بود. بعدتر در باشگاه راه‌آهن زیر‌نظر کریم زرینی تمرین می‌کرد؛ همان مردی که میان ورزشکاران به «تختی دوم» معروف بود، پهلوانی که در کشتی فرنگی خراسان جایگاهی خاص داشت. زرینی فرنگی‌کاری بود که آزادگیران را هم زمین می‌زد؛ استاد فن کمر و تندر.

 

پهلوان وفادار شوخ و شنگ بود و با مرام

کلانتر هم کشتی چوخه را بلد بود، هم آزاد را، و هم دستی در جودو داشت. اما بزرگ‌ترین استادش، مرحوم احمد وفادار بود؛ استادی که خیلی به گردن کشتی خراسان حق دارد. او همانی است که سه‌بار پهلوان اول کشور شد؛ همانی که یک‌بار مرحوم تختی را شکست داد و لقب «پهلوان ابدی ایران» را به‌دست آورد.

کلانتر به‌خاطر آشنایی پدرش با مرحوم وفادار توانست به یکی از شاگردان خوب او تبدیل شود؛ «وفادار پهلوان واقعی بود؛ بامرام، مهربان و همیشه دست‌گیر. خیلی جا‌ها با هم می‌رفتیم، از درگز و قوچان گرفته تا شهر‌های دور. مرحوم وفادار بود. می‌آمد سر زمین‌های کشاورزی‌مان. من هم می‌رفتم پیش او تمرین می‌کردم. هروقت می‌دیدمش آواز می‌خواند، آواز کردی. موقع مسابقات وقتی سوار اتوبوس می‌شدیم، می‌زد زیر آواز. آدم شادی بود. جُک می‌گفت و بلندبلند می‌خندید.

حتی توی آن سن‌وسال باز هم هیکل و هیبت ورزشکاری داشت. یک‌بار به‌گمانم روی تشک خاک شده بود. یکی از بچه‌ها می‌خواست فن بارانداز را اجرا کند، اما این‌قدر مرحوم هیکل‌مند بود و پرقدرت، که حریف حتی دست‌هایش را نمی‌توانست دور کمر پهلوان حلقه کند و تکانش بدهد. می‌گفتی یک تن آدم چسبیده به زمین. مثل آهن‌ربا چسبیده روی زمین.»

در محله‌شان برای حسن آقای کلانتر احترام خاصی قائل بودند و هنوز خاطرات کشتی‌گرفتنش را به یاد دارند. تماشاگر‌ها در گود محله‌شان هزار، دو‌هزار نفر می‌شدند و شوری عجیب به‌پا می‌شد. خودش می‌گوید: گود خاکی بود، ولی جای تماشاگر داشت. مردم می‌آمدند و شلوغ می‌شد. بعد مسابقه قند می‌گذاشتند. قند یعنی جایزه، مثلا بره یا قوچ. قند اول همیشه مال من بود.

 

حسن کلانتر؛ کشتی‌گیری که هرگز  اجازه نداشت ببازد

 

خرج خانواده زور بیشتری داشت

تا همین‌جایی هم که رفته و ادامه داده، به‌خاطر پدرش بود؛ او کشتی‌گیر نبود، اما کشتی را دوست داشت و تماشاگر شماره یک تمام کشتی‌های پسرش بود

از اواسط دهه‌۶۰ در سنگین‌وزن جدی‌تر کشتی گرفت. می‌گوید: «بالاتر از ۷۵‌کیلو، می‌رفتی در سنگین‌وزن‌ها.» او در همان سال‌ها هم‌زمان کشاورزی می‌کرد و کمک‌دست پدرش بود. اما سال‌۷۷ دیگر کشتی را کنار گذاشت. دلیل عجیبی نداشت. مثل هر ورزشکار دیگری نمی‌توانست همه زندگی‌اش را به ورزش اختصاص بدهد؛ «زندگی خرج داشت. سه تا بچه، خرج خانه و خیلی چیز‌های دیگر. کشتی که درآمدی نداشت. دیگر افتادم دنبال زندگی.»

و پشت‌بندش گزارش موجزی می‌دهد از حال‌وروز پسرانش. اینکه یکی‌شان باشگاه دارد و دیگری هم کشتی می‌گیرد. خودش هم هنوز کنار گود می‌رود و به‌عنوان کشتی‌گیر پیشکسوت عضو کمیته فنی مسابقات است. با امیر توکلیان هم‌دوره بوده و رفیق. همانی که سال‌۲۰۰۱ نایب‌قهرمان جهان شد و سال‌ها مربی تیم کشتی راه‌آهن خراسان بود. توکلیان تا سطوح بالای کشتی رفت، اما او نه.‌

می‌پرسم چرا به تیم ملی نرفت یا طوری ادامه نداد که به چهره‌ای ملی تبدیل شود. می‌گوید در آن سال‌ها، هم‌زمان با جنگ، کشتی قدر چندانی نداشت؛ «زحمت می‌کشیدی، اما خبری از پیشرفت و حمایت نبود. فقط عشق بود که نگهت می‌داشت. اما خرج خانواده زور بیشتری داشت.»‌

می‌گوید تا همین‌جایی هم که رفته و ادامه داده، به‌خاطر پدرش بود. پدرش کشتی‌گیر نبود، اما کشتی را دوست داشت و تماشاگر شماره یک تمام کشتی‌های پسرش بود.

 

حسن کلانتر؛ کشتی‌گیری که هرگز  اجازه نداشت ببازد

 

قند اول باید به حسن کلانتر می‌رسید

پدر حاج‌حسن کلانتر بانی گود کشتی «بابانظر» هم بود. تا وقتی آن گود برقرار بود، هر جمعه کشتی‌گیران دور هم جمع می‌شدند. بعد‌ها زمین گود تبدیل به مدرسه شد. یکی از دوستانش که حالا در نمایشگاه کنارش کار می‌کند، می‌گوید: من یک‌بار از تهران با هواپیما آمدم مشهد فقط برای دیدن کشتی حاج‌حسن. از سر گود نگاه می‌کردم، ولی زمین زیر پای ما می‌لرزید، آن‌قدر که باقدرت کشتی می‌گرفت.

آن‌روز‌ها چند گود معروف در مشهد بود: «میل کاریز» در ابتدای خیابان توس فعلی، «گلشور»، و پیش از آنها گود «ننه‌خداداد». بعدتر گود «گلشور» را به «بابانظر» تغییر دادند. زمین گود «دروی» که کلانتر سال‌ها در آن خاک خورد و پهلوان شد، همان زمین کشاورزی پدری خانواده کلانتر بود که وقف ورزش شد. ده‌پانزده‌تا پله داشت و خیلی‌ها می‌توانستند بنشینند و کشتی تماشا کنند. از همه‌جا هم می‌آمدند. از آشخانه و بجنورد و قوچان و خیلی جا‌های دیگر.

طرفدارهایش می‌گفتند جایزه اول را او باید بگیرد؛ جایزه‌ای که به قند اول معروف بود. هواداران کلانتر آن‌قدر روی کشتی‌اش تعصب داشتند که او هیچ‌رقمه اجازه نداشت ببازد یا قند اول را به فرد دیگری بسپارد.

سید‌احمد گلستانی که یکی از دوستان و خاطرخواهان کشتی حاج‌حسن است، می‌گوید: فرقی نمی‌کرد بیمار باشد یا نه. می‌تواند کشتی بگیرد یا نمی‌تواند. او هرطورشده باید قند اول را می‌گرفت.

 

حسن کلانتر؛ کشتی‌گیری که هرگز  اجازه نداشت ببازد

 

جنجال رقابت «خوری» و کلانتر بعد‌از ترکیدن لوله آب

‌حاج‌حسن دوباره می‌رود توی گود خاطراتش و ماجرای دیگری را برایمان تعریف می‌کند؛ «یک صبح بیدار شدم و دیدم لوله خانه ترکیده است. شروع کردیم به کندن تا ظهر شد. خسته شدم. معمولا توی گود ساعت ۱۲ مسابقات شروع می‌شد و به‌قول معروف قند می‌گذاشتند. دیدم رفقا آمده‌اند دنبالم. پرسیدند کجایی و چه می‌کنی و کلی دنبالت گشته‌ایم. گفتم داستان از این قرار است و مشغول تعمیر لوله بودم. گفتم خسته‌ام و امروز را نمی‌توانم بیایم کشتی بگیرم.

هواداران کلانتر آن‌قدر روی کشتی‌اش تعصب داشتند که او هیچ‌رقمه اجازه نداشت ببازد یا قند اول را به فرد دیگری بسپارد

یکی از بچه‌ها گفت «آقا‌حسین خوری آمده» که پهلوان خیلی قدری بود. گفتند قند اول را برداشته و هیچ‌کس جرئت نمی‌کند با او کشتی بگیرد. بیا و قند اول را پس بگیر. سال‌۶۷ بود. ظاهرا با چندپهلوان هم کشتی گرفته و برده بود. پدرم مخالفت کرد. گفت اگر بیاید، خسته است و زمین می‌خورد.

بچه‌ها قسمم دادند که بیا وگرنه بره را با خودش برمی‌دارد و می‌برد. نشستم ترک موتور و رفتم توی گود. تا رسیدم، مردم ایستادند و شروع کردند به کف‌زدن. با لباس کار رفته بودم. لباس‌هایم را کندم. بره دست حسین خوری بود. من را که دید، بنده خدا، بره را ول کرد. من هم آماده بودم و نیازی نبود خودم را گرم کنم. بدنم داغ بود.

با اولین فن، خوری را زمین زدم. بعد‌از مسابقه، هواداران دو طرف درگیر شدند. ولی ما رفتیم لباس‌هایمان را پوشیدیم و هرکسی رفت سراغ کار خودش. ما باهم دوست بودیم ولی هوادارانمان نه. دعوا چنان بالا گرفته بود که من هفته بعدش برای پاره‌ای از توضیحات رفتم دادگاه.»

وقتی مشغول گفت‌و‌گو هستیم، می‌گوید تازگی‌ها با چهل نفر از پهلوان‌ها و کشتی‌گیر‌ها از سفر شمال برگشته است. ظاهرا برنامه هرساله‌شان است؛ گعده دارند و دورهمی. یکدیگر را فراموش نکرده‌اند و هرکسی نرفته سراغ کار خودش. می‌گوید در دورهمی‌هایشان خاطره تازه می‌کنند و روز‌های رفته را مزه‌مزه. رقابت کرده و سرشاخ شده‌اند، اما تا ابد رفیق‌اند و دوست.

حسن کلانتر حالا کمتر حرف می‌زند، اما در چشمانش، برق همان روز‌های خاک و غیرت مانده است. وقتی عکس‌های قدیمی‌اش را ورق می‌زند، صدای تشویق تماشاگران هنوز در گوشش زنده است و گود خاکی سیس‌آباد. بوی عرق و صدای تشویق و سوت و دست تماشاگران را به یاد دارد.

 

* این گزارش یکشنبه ۲۰ مهرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۳۴ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44