کد خبر: ۱۳۱۶۴
۲۱ مهر ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
وقتی هیچ چشمی ما را نمی‌بیند

وقتی هیچ چشمی ما را نمی‌بیند

نابینایان مؤسسه خیریه «جابربن عبدالله انصاری» گلشهر می‌گویند از کمترین حقوق شهروندی محروم هستند. کمک‌های نقدی ماهیانه، تقسیم بسته‌های معیشتی، اهدای لباس‌های دست دوم و ...مهم‌ترین کار‌هایی است که در این خیریه برای مددجویان انجام می‌شود.

خیابان‌هایش باریک و پیاده‌روهایش کم‌عرض است. خودرو‌های عبوری به‌سختی از این کوچه‌ها که پارکینگ ساکنان هم هست، عبور می‌کنند. می‌توان گفت بیشتر پیاده‌رو‌ها استاندارد نیست؛ یکی بالاتر و یکی پایین‌تر است. بخش‌هایی از آن به‌خاطر همسطح‌سازی با خانه، بالاتر از همسایه کناری است و تک‌پله‌ای وسط پیاده‌رو‌ها ایجاد شده است.

بخش‌هایی از این پیاده‌رو‌ها نیز آسفالت‌های نتراشیده و نخراشیده‌ای دارد که راه‌رفتن معمولی برای افراد بینا را روی آنها سخت می‌کند؛ چه برسد به آنها که این بینایی را ندارند و مجبورند مسیر ۱۰ دقیقه‌ای را نیم‌ساعته و چه‌بسا بیشتر طی کنند تا مبادا زمین بخورند؛ برای همین از میان دو گزینه پیاده‌رو‌های صعب‌العبور یا خیابان‌های کم‌عرض و پرترافیک، سطح صاف آسفالت خیابان‌ها را انتخاب می‌کنند تا زودتر به مقصدشان برسند؛ البته اگر سرعت موتور و دوچرخه و ماشین‌هایی که بی هوا توی کوچه‌پس‌کوچه‌های محله شهیدآوینی و گلشهر می‌پیچند، این اجازه را به آنها بدهد.

اینها فقط بخش کوچکی از مشکلات روشن‌دلان و عصاسفیدان محدوده گلشهر و مددجویان هیئت و خیریه «جابربن‌عبدالله انصاری» محله شهید‌آوینی است که سال‌هاست در این محله سکونت دارند و با مصائب بسیاری دست‌وپنجه نرم می‌کنند؛ مصائبی که هیچ انسان بینایی برای یک لحظه هم که شده، نمی‌خواهد آنها را تجربه کند.

 

حمایت از ۲۰۰ مددجوی نابینا و کم‌بینا‌

مؤسس هیئت و خیریه «جابربن‌عبدالله انصاری» ابراهیم رضایی است که سابقه حضور در دفاع مقدس را دارد و جانباز ۲۰ درصد است؛ اما نکته مهم آنجاست که خودش هم که امروز حدود هفتادسال از عمرش رفته، کم‌بینایی دارد.

بعد از اینکه کم‌بینایی‌اش در سال ۹۳ عود کرد و بالا گرفت، به پیشنهاد برخی دوستانش، هیئتی در محله گلشهر در حمایت از نابینایان و کم‌بینایان راه انداخت به نام «جابربن‌عبدالله انصاری».

خودش ماجرا را این‌طور تعریف می‌کند: بعد از آنکه مجوز هیئت را گرفتیم، مثل خیلی از هیئات دیگر، مراسم مذهبی هفتگی، ماهانه و مناسبتی را برگزار کردیم که ویژه نابینایان بود، اما بعد‌از مدتی دیدیم هزینه‌های مراسم و پذیرایی ساده از میهمانان هم برایمان سنگین است. بعد‌از مشورت، تصمیم گرفتیم خیریه‌ای هم به همین نام راه‌اندازی و تا جایی که از دستمان بر‌می‌آید، از مددجویان خود حمایت کنیم.

بعد از آنکه تابلو خیریه جابربن‌عبدالله انصاری در محله نصب شد، تعداد مددجویان هم کم‌کم بیشتر شد. حالا تعدادشان به حدود سیصد‌نفر رسیده است که دویست‌نفر از آنها کم‌بینا یا نابینا هستند و امید به رفع مشکلاتشان دارند. اما مشکلات این مددجویان به قدری زیاد است و حمایت‌های دولتی و مردمی کم، که بضاعت آقای رضایی به آنها نمی‌رسد.

‌رضایی درباره نوع خدماتی که به مددجویانش می‌دهد، می‌گوید: کمک‌های نقدی ماهیانه، تقسیم بسته‌های معیشتی، اهدای لباس‌های دست دوم و در حد نو و برگزاری هیئت‌های ماهیانه، مهم‌ترین کار‌هایی است که ما در این خیریه با حمایت خیّران برای مددجویان انجام می‌دهیم.

خیّرانی که به خیریه جابربن‌عبدالله انصاری کمک می‌رسانند، عمدتا محلی نیستند و رضایی به‌واسطه آشنایی‌ای که با آنها از‌طریق بهزیستی یا محافل دیگر پیدا کرده، توانسته از کمک و حمایت آنها استفاده کند.

 

خدمت خالصانه به مددجویان

محمدحسین عظیمی یکی از ساکنان محله گلشهر است که به‌عنوان مددکار در این خیریه به ابراهیم آقای رضایی کمک می‌کند. او حدود شش‌سال است که به‌صورت داوطلبانه و بدون هیچ دستمزد و عایدی، در این خیریه فعال است و می‌گوید: من بعد‌از آنکه با حاج‌آقا رضایی و فعالیت‌هایش آشنا شدم، سعی کردم هر زمان که لازم باشد در خدمت مددجویان این خیریه باشم و هر‌کاری که از دستم برآید، برایشان انجام بدهم؛ کار‌هایی مانند جابه‌جایی و کمک به ورود و خروج مددجویان در محله، مسجد یا برنامه‌ها و مراسمی که هیئت برگزار می‌کند. در توزیع بسته‌های معیشتی هم کمک می‌کنم تا به دستشان برسد.

عظیمی تنها مددکار این خیریه نیست و علاوه‌بر او حدود بیست‌داوطلب خانم و آقا که همگی از ساکنان محله گلشهر هستند، به رضایی برای زنده‌نگهداشتن چراغ هیئت و خیریه جابربن‌عبدالله انصاری، بدون دریافت کوچک‌ترین هزینه‌ای کمک می‌کنند.

 

وقتی هیچ چشمی ما را نمی‌بیند

 

اولین نیاز، شغلی ایمن

شاید به‌جرئت بتوان گفت مهم‌ترین مسئله نابینایان و کم‌بینایان، پیداکردن شغل مناسب و ایمن است تا بتوانند هم چرخ زندگی خود را بچرخانند و هم دچار افسردگی و فرسودگی روانی نشوند.

معصومه اژدری که یکی دیگر از مددکاران خیریه جابربن‌عبدالله انصاری است، به این موضوع و دیگر مشکلات نابینایان بعد‌از سال‌ها همکاری با این مؤسسه، اشراف پیدا کرده است و می‌گوید: کسی به این افراد کار نمی‌دهد، بیشترشان یا بیکارند و در خانه خود را حبس کرده‌اند یا اگر اجتماعی باشند و بخواهند رونقی به زندگی‌شان بدهند، دست‌فروشی می‌کنند، با ترازو کار می‌کنند یا نماز استیجاری می‌خوانند. بیشتر خانم‌ها هم به بافندگی و درست‌کردن ترشیجات مشغول‌اند.

اژدری خیلی خوب حال این افراد را می‌فهمد و مشکلاتشان را از نزدیک دیده و لمس کرده است. ا‌و می‌گوید: اگر شهرداری یا هر ارگان دیگری، بتواند بازارچه‌ای مخصوص معلولان در محله ایجاد کند یا در همین شلوغ‌بازار، فضایی مخصوص این افراد اختصاص بدهد تا محصولاتشان را با نظارت و ایمنی بفروشند، کمک بزرگی به آنها شده است.

برخی افراد بینا، سرشان را کلاه می‌گذارند و به‌جای پول، کاغذ می‌دهند، روی ترازو می‌آیند و بعد از آنکه خود را وزن کردند فرار می‌کنند؛ گاهی کمتر از هزینه واقعی به فروشنده نابینا پول می‌دهند و خیلی از افراد به ظاهر بینا و سالم، این روشن‌دلان را با رفتار و کلامشان، اذیت می‌کنند که دیدن این صحنه‌ها برایم دردآور است.

 

وقتی هیچ چشمی ما را نمی‌بیند

 

بی‌مهری‌های افراد بینا به نابینایان

مشکلات و مسائل دیگری که اژدری بیان می‌کند، شاید هیچ فرد بینایی با آنها مواجه نشده باشد، اما این روشن‌دلان هر‌روز با ساده‌ترین مسائل دست به گریبان هستند که این موضوعات، اگر برای هر فردی اتفاق بیفتد، او را منزوی می‌کند.

این عصاسفید‌های شهرمان حتی برای سوارشدن تاکسی‌های اینترنتی یا راه‌رفتن در پیاده‌رو و خیابان‌های شهر به‌ویژه محله گلشهر با مسائل عجیب‌وغریب و دور از ذهنی روبه‌رو هستند که اژدری به گوشه‌ای از آنها اشاره می‌کند، اما یقینا درد نشسته‌بر‌جان این افراد، عمیق‌تر از این کلمات است؛ «رفت‌وآمد برایشان سخت است. غالبا به‌دلیل مشکلات جسمی‌حرکتی که دارند باید یک همراه داشته باشند تا برای سوارشدن خودرو، رد‌شدن از خیابان یا پیاده‌روی معمولی کمکشان کند. خودشان به‌تنهایی نمی‌توانند سوار اتوبوس شهری شوند. وقتی تاکسی اینترنتی می‌گیرند و راننده متوجه نابینایی فرد می‌شود، سفر را لغو می‌کند.»

ترمیم پیاده‌رو‌ها و خط‌کشی زرد ویژه روشن‌دلان در محله، جلسات مشاوره تخصصی ویژه نابینایان، حمایت‌های درمانی، برگزاری اردو‌های تفریحی کوتاه و کم‌هزینه از‌سوی سازمان‌ها و ارگان‌های دولتی و نهاد‌های مردمی، فراهم‌کردن ایاب و ذهاب برای یک زیارت ساده و معمولی به حرم امام‌رضا (ع) و ایجاد فضا‌هایی که کمی حال این روشن‌دلان را خوب کند، از‌جمله پیشنهاد‌هایی بود که اژدری مطرح کرد.

 

تصمیم نورانی سکینه خانم

سکینه احمدی ۳۷ سال دارد و به‌دلیل بیماری مننژیت قلبی که در دوازده‌سالگی عود کرد، حالش به قدری رو به وخامت رفت که بعد‌از گذراندن یک هفته سخت در کما، ابتدا با بی‌حسی کامل دست‌و‌پا و بعد از آن هم با نابینایی کامل مواجه شد.

سکینه چهره‌ا‌ی شیرین و دوست‌داشتنی دارد. بعضی حرف‌ها در دهانش کامل نمی‌چرخد و آنها را قورت می‌دهد و مانند بچه‌ها با هیجان و تندتند و البته دل‌نشین حرف می‌زند؛ «فکر می‌کردم دست و پایم فلج شده و کار تمام است، اما خدا را شکر با دعای پدر و مادر و نذر و نیاز‌هایی که برایم کردند، بعد از یک سال بهبودی پیدا کردم.»

سکینه‌خانم از آن آدم‌هایی به‌نظر می‌رسد که اهل بگوبخند و معاشرت است؛ به همین دلیل، برعکس خیلی از روشن‌دلان دیگر که تا سال‌ها بعد‌از مواجهه با چنین مسئله‌ای، افسرده می‌شوند، در چهارده‌سالگی تصمیم گرفت به نزدیک‌ترین محل آموزشی خانه شان برود و در عرض شش‌ماه خط بریل و بافت شال‌گردن را آموخت.

قصه این بافتنی و ارادتش به اهل بیت (ع) و نوری که در قلبش دارد، باعث شد چهار‌سال پیش تصمیم جالبی بگیرد؛ «یک روز داشتم صفحات قرآن را ورق می‌زدم و متوجه شدم خطوط بریل روی صفحه کم‌رنگ شده و بعد‌از مدتی ممکن است دیگر قابل خواندن نباشد. خیلی دوست داشتم کاری کنم که این خطوط قرآن تا سال‌ها باقی بماند و دیگران هم که مثل من نابینا هستند، از آن استفاده کنند؛ بنابراین بافت صفحات قرآن با مروارید را از جزء‌۳۰ شروع کردم و تصمیم دارم اولین کارم را به حرم امام‌رضا (ع) هدیه بدهم.»

حالا صفحات پارچه‌ای مشکی که با هنر دست سکینه‌خانم دارد به آیات نورانی قرآن منوّر می‌شود، همیشه همراهش است، حتی در زمان گفت‌و‌گو با ما آن را کنار خودش دارد.

طبق محاسباتی که احمدی انجام داده است، باید برای انجام این کار، ۲ هزارو ۵۰۰ صفحه ببافد. هر صفحه حدود چهل‌روز زمان می‌برد و او تا‌به‌حال توانسته ۲۲ سوره را طی این سال‌ها تمام کند؛ زیرا برای کمک‌هزینه زندگی مشترکش، ژاکت، شال‌گردن، کیف و‌... هم می‌بافد. سکینه هم مثل بقیه دوستانش با مشکلات مالی دست‌و‌پنجه نرم می‌کند و فراهم‌کردن اقلام و بافت هر صفحه برایش ۳۵۰ هزار تومان آب می‌خورد که تأمین این هزینه برای او و شوهرش سخت است. با‌این‌حال هرروز در تصمیمش جدی‌تر می‌شود و عاشقانه این خطوط معنوی را به هنرش آغشته می‌کند.

 

وقتی هیچ چشمی ما را نمی‌بیند

 

مصائب دست‌فروشی علی

فکر کن با بینایی کامل به دنیا آمده باشی، اما بعد از پنج‌سال، دقیقا زمانی که دلت می‌خواهد تازه به کشف دنیای پیرامونت بپردازی، یک بیماری وخیم به نام تومور مغزی در بدنت کشف شود و تو را به مرحله نابینایی مطلق و فلج دست برساند.

علی عیسی‌زاده با ۲۷ سال سن، همان کودک شاد و پرانرژی قصه ماست که حالا مددجوی خیریه جابربن‌عبدالله انصاری است. او هم بدون شک رؤیا‌هایی برای خود داشته و دارد و برای به‌دست آوردنشان تلاش می‌کند، اما نابینایی، ترمز زندگی‌اش را کشیده و باعث شده برای تأمین مخارج خود به دست‌فروشی روی بیاورد؛ «بعد از آنکه تومور مغزی، خودش را نشان داد، هنوز بینایی اندکی داشتم و با همان وضعیت، در مدرسه ویژه توان‌یابان تا کلاس نهم درسم را ادامه دادم، اما بعد از آن، تومور کوچک و کوچک‌تر شد و بینایی اندکم را هم به‌طور کامل از دست دادم که باعث شد افسرده شوم و در خانه بمانم.»

علی پنج‌سال، خود را در خانه حبس کرد، اما بعد طاقتش طاق شد و تصمیم گرفت تنها کاری را که از دستش بر‌می‌آید، انجام دهد؛ یعنی دست‌فروشی. ابتدا چند‌بسته دستمال کاغذی به صورت نسیه تهیه کرد و کم‌کم از سود آنها به فروش خودکار، بیسکویت، جوراب، ماژیک، آدامس و‌... رسید.

پیاده‌رو‌های محله ما بالا و پایین زیاد دارد. بعضی جا‌ها عرض آن به قدری کم است که نمی‌توان راه رفت

در مسیر شغلی که به‌ناچار انتخاب کرده است، مصائبی دارد؛ «من مشتری‌ها را نمی‌بینم، اما خیلی وقت‌ها متوجه می‌شوم کالایی را از من گرفته‌اند یا از بساطم برداشته‌اند و بدون اینکه پولش را بدهند، رفته‌اند. طبیعتا من نمی‌توانم دنبالشان بدوم تا پولم را پس بگیرم. برخی هم بیشتر از قیمت تمام‌شده کالایی که می‌خرند، می‌پردازند؛ البته این افراد خیلی کم هستند و بیشتر اوقات، ضررمی‌کنم.»

علی گویا از آن جوان‌های پر‌شر‌و‌شور است؛ چون به گفته خودش «عصا زیاد می‌شکند»، اما دلیل این موضوع هم پیاده‌رو‌های غیراستاندارد محله گلشهر است؛ «پیاده‌رو‌های محله ما بالا و پایین زیاد دارد. بعضی جا‌ها عرض آن به قدری کم است که نمی‌توان راه رفت. یک مسیر کوتاه با این وضعیت دو‌ساعت ممکن است طول بکشد، در‌حالی‌که اگر در خیابان راه بروم، نیم‌ساعته می‌رسم؛ به همین دلیل بیشتر اوقات در خیابان که سطح صافی دارد، راه می‌روم، اما زیر چرخ ماشین‌ها، موتور و دوچرخه هم عصا زیاد شکانده‌ام. وقتی اعتراض می‌کنم می‌‎گویند نابینا هستی که باش! می‌خواستی از پیاده‌رو بروی.»

 

نبود بازار فروش

شکیلا کریمی هم از دیگر مددجویان این خیریه است که از ابتدا نابینا نبوده و در پنج‌سالگی به‌دلیل آب مروارید، نور چشمانش را از دست داده و به‌مرور زمان مشکلات جسمی‌حرکتی و روماتیسم مفصلی هم پیدا کرده است. او با‌وجود این شرایط، استاد ماهری در حوزه هنر‌های بافتنی، مکرومه‌بافی، فرشینه و مروارید‌بافی است و هنرجویان بینایی هم داشته و به آنها آموزش داده است. شغل و درآمد برای شکیلا بیش از همه مهم است؛ زیرا پدر و مادرش دیگر توان کار ندارند و او، هزینه‌های زندگی سه‌نفره‌شان را می‌پردازد.

با اعتماد‌به‌نفس می‌گوید: من الان نان‌آور خانه هستم و اگر برایم بازار کاری باشد، به کسی احتیاجی ندارم، اما متأسفانه فروشم بسیار اندک است. به‌سختی هزینه اجاره یک میز را در نمایشگاه‌های صنایع دستی جور می‌کنم، اما مردم بیشتر به‌سراغ خوراک و اغذیه می‌روند تا محصولات هنری.

افرادی شبیه شکیلا که شاید در ظاهر، جسم معلولی دارند، اما کمر همت بسته‌اند تا زندگی‌شان را ادامه دهند، در شهرمان کم نداریم. به گفته او، خیلی از دوستان و هم‌دردانش هنرمندند، اما به‌دلیل نبود بازار کار و ناتوانی در فروش محصول و نبود حمایت ارگان‌ها و سازمان‌ها و خیران، با ابتدایی‌ترین مسائل معیشتی دست‌وپنجه نرم می‌کنند. شکیلا توان آموزش هم دارد، اما مراکز فرهنگی و هنری یا آنها که می‌توانند کاری برای این روشن‌دلان شهر انجام دهند، آن‌طور‌که باید و شاید از این توانمندی، حمایت نمی‌کنند.

 

* این گزارش دوشنبه ۲۱ مهرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۴۳ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44