شهید

حسین به شهادت لبخند زد!
حسین هرگز خودش را لایق شهادت نمی‌دانست، اما زمان رفتنش چنان لبخندی به شهادت زد که این لبخند برای همه کسانی که در معراج شهادت، او را دیده بودند، محسوس بود.
برادرم هرگز نفهمید پدر شده است
زهرا عرفانی‌پور (فعله) تعریف می‌کند: همسرش پس از شهادت مهدی، متوجه شد باردار است و برادرم هرگز نفهمید که پدر شده است. مهدی به‌شدت منتظر روزی بود که پدر شود، اما هرگز فرصت تجربه این حس را پیدا نکرد.
شهید جواد اسماعیل‌پورطرقی، سردار بیست‌ساله بود
برادر شهید جواد اسماعیل‌پورطرقی می‌گوید: شنیده‌‎ایم هنگامی که نیرو‌های امدادی قصد داشتند برادرم را که تیر خورده بود به عقب برگردانند، اصرار می‌کند که اول دیگر مجروحان را ببرند.
جواد اسدالله‌زاده در دفتر حزب جمهوری‌اسلامی شهید شد
جواد اسدالله‌زاده، معاون مشهدی بازرگانی خارجی وزارت بازرگانی، یکی از اعضای حزب جمهوری‌اسلامی که همراه با آیت‌الله بهشتی بر اثر بمب‌گذاری در دفتر حزب به شهادت می‌رسد. او در آمریکا تحصیل کرده بود.
خانه‌ای با عطر شهید محمدجواد اباذریان
جای مادر کنار عکس محمدجواد است. همیشه خنده بر لب دارد و دیگر خبری از اشک‌های آرام و بی‌صدای سال اول شهادت نیست. از اوایل دهه ۷۰ هیچ‌کس ندیده است او برای محمدجواد گریه کند.
شهید حامد سامی‌نژاد ۷ سال مفقودالاثر بود
حامد سامی‌نژاد فقط ۱۵ سالش بود که از پشت میز و نیمکت هنرستان به جبهه رفت. در دومین عملیاتی که شرکت کرد، باران گلوله بر سرش بارید، میان مهلکه ماند و شهید شد.
شهید مدافع حرمی که از کربلای پنج در آرزوی شهادت بود
فرصت شهادت در نوجوانی از سید محمد حسینی دریغ می‌شود؛ جایی‌که او را در اتوبوس اعزام رزمنده‌ها پیدا می‌کنند و مانع پیوستن به برادر شهید ش می‌شوند، اما درِ شهادت سال‌ها بعد به رویش گشوده می‌شود.