کد خبر: ۱۳۳۸۵
۱۸ آبان ۱۴۰۴ - ۱۶:۰۰
ساعت‌ساز محله راه‌آهن نیم قرن تجربه دارد

ساعت‌ساز محله راه‌آهن نیم قرن تجربه دارد

علی‌اصغر کربلایی پورصفری سال ۳۶ مغازه‌اش را در خیابان آیت‌الله عبادی راه‌اندازی کرد و از ۲۵ سال پیش فقط تعمیر ساعت انجام می‌دهد.

آخرين‌باري كه با صداي زنگ يك ساعت شماطه‌دار از خواب بيدار شده‌اي، چه زماني بوده است؟ پيش‌ترها كه خيلي هم دور نيست، يعني قبل از تولد ساعت‌هاي باتري‌دار و سپس نسل تلفن همراه، در خيلي از خانه‌ها ساعت‌هاي شماطه‌دار بود. 

صفحه ساعت خانه ما، آبي روشن بود و يك جوجه طلايي بالاي صفحه داشت كه با حركت عقربه‌ها، بال‌هايش بالا و پايين مي‌رفت. وقتي هم كوكش باز مي‌شد، با صداي پرقدرت و يك‌نفسش، آن‌چنان از خواب مي‌پريدي كه اولين كارت، قطع‌كردن زنگش بود. حالا زمانه تغيير كرده است. هركسي گوشی همراه خودش را كوك مي‌كند و كنار سرش مي‌گذارد. بعد با صداي ملايم و آهنگيني از خواب ناز بيدار مي‌شود و دوباره به خواب مي‌رود!

حالا چنانچه دلتان براي ديدن ساعت شماطه‌دار قديمي‌تان تنگ شده است، سري بزنيد به ساعت‌سازي مهتاب. شايد پشت ويترين‌ مغازه و ميان آن‌همه ساعت به‌خواب‌رفته، چشمتان بيفتد به ساعت خودتان. شايد هم هوس كنيد دوباره يكي از آن‌ها را بخريد و ببريد بگذاريد كنار دكوراسيون شیک منزلتان. البته اگر بتوانيد اصغرآقا را راضي كنيد تا ساعتش را به شما بفروشد.

آرزوي بربادرفته

وقتی پا می‌گذاری موزه، کم‌کم پرت می‌شوی به زمان‌های گذشته و از حال فاصله می‌گیری. این حسی است که در مغازه علی‌اصغر کربلایی پورصفری هم پیدا می‌کنی. ساعت‌سازی‌اش در خیابان آیت‌ا... عبادی و محله راه‌آهن مشهد است. وسط مغازه، کنار بخاری نفتی، می‌توانی دست‌هایت را گرم کنی یا از تلفن نارنجی قدیمی روی میز استفاده کنی.

مهم‌تر از همه بین انواع ساعت‌های آونگی آویزان از دیوار و ساعت‌های شماطه‌دار خاک‌گرفته داخل ویترین‌ها، دچار حسی نوستالژیک می‌شوی. بعد آن‌سوی میز، مرد ۷۶ ساله‌ای را می‌بینی که ذره‌بینی روی چشم راستش بسته و با ظرافت در حال وارسی قطعات یک ساعت مچی است.

پیشه پدرش نجاری بوده و او تا نوجوانی پیش او کار می‌کرده است. خود اصغرآقای پورصفری می‌گوید: پدرم کارگر بود و مستأجر و ۶ فرزند داشت. من برای اینکه کمک‌خرج او باشم، مدرسه نرفتم و کنار دستش کار‌کردم؛ فقط یک سال اکابر خواندم.

منزل پدری‌اش در یکی از کوچه‌های خیابان توحید کنونی بوده است که آن‌زمان نامش بوده کوچه هشت‌آباد. حالا حسرت بزرگ زندگی‌اش، درس‌نخواندن است. در طول گفت‌و‌گو چندین‌بار با تاسف از این قضیه حرف می‌زند و می‌گوید: آن‌زمان در سربازی هم سواد یاد می‌دادند، اما من، چون زن و بچه داشتم سربازی هم نتوانستم بروم. پدرم به حوزه سربازی رفت و خواهش کرد که مرا خدمت ببرند، حتی خودم هم گریه کردم. اما آنها گفتند به خاطر تشکیل خانواده، امکانش نیست. بعد‌ها هم دیگر از حوصله درس خواندن افتادم و دنبالش نرفتم.

 

بيش از نيم‌قرن تجربه

اصغرآقا که نجاری را دوست نداشته است، در ۱۵ سالگی کار در کنار پدر را رها می‌کند و می‌شود شاگرد ساعت‌ساز در خیابان ارگ. پنج‌سال برای دو ساعت‌ساز معروف آن‌زمان به نام‌های ساعت‌چی و تمچی شاگردی می‌کند و بعد از آن مغازه فعلی‌اش را در سال‌۳۶ باز می‌کند و ۵ هزار تومان بابت سرقفلی مغازه می‌دهد.

کربلایی می‌گوید: آن‌موقع مغازه‌های اطراف ما، سلمانی بود و عطاری و بقالی؛ کاروان‌سرا و زغال‌فروشی و قهوه‌خانه هم بود. حالا بیشتر مغازه‌ها یا تغییر کاربری داده‌اند یا امروزی شده‌اند مثلا بقالی بدل‌شده به سوپرمارکت، اما ساعت‌سازی مهتاب ۵۵ سال است مثل قدیم سرپاست.

اصغرآقا پنج‌سال برای دو ساعت‌ساز معروف آن‌زمان به نام‌های ساعت‌چی و تمچی شاگردی می‌کند 

درباره جمع‌آوری آن همه ساعت داخل مغازه می‌پرسم. این‌طور پاسخم را می‌دهد: من ساعت‌های قدیمی را از مشتری‌ها می‌خرم و از وسایلش برای تعمیر ساعت‌های دیگر، استفاده می‌کنم. البته بعضی ساعت‌ها هم، فقط برای دکوراسیون هستند. او کنار این دکوراسیون، یک رادیوی قدیمی هم دارد که تنها مونسش در موقع کارکردن است و لذت می‌برد وقتی اشعار حافظ، سعدی و باباطاهر را از رادیو می‌شنود.

 

اندك اما حلال

مشتري‌هاي پورصفري، بيشتر محلي هستند، اما از نقاط ديگر شهر هم برايش كار مي‌آورند. مي‌گويد: حتي هفته گذشته، يك ساعت آونگي از تهران فرستاده بودند. الان يك ساعت مچي آورده‌اند كه قيمتش دوميليون تومان است.

حرف از درآمد مي‌شود. او هم مثل بسياري از قديمي‌ها، دنبال رزق و روزي حلال بوده و با کمبود‌هاي زندگي‌اش ساخته است. درآمدش اوايل بهتر بوده اما الان تعريفي ندارد. دليلش را هم مي‌گويد: حالا همه موبايل دارند و دربند ساعت مچي نيستند. ساعتشان هم كه خراب شود دور‌مي‌اندازند و ساعت جديد مي‌خرند، مگر آنكه قيمتي باشد. من قبلاً ساعت هم می‌فروختم، اما ۲۵ سال است که دیگر این‌کار را نمی‌کنم، چون جنس ساعت‌ها خراب است.

 

ساعت‌ساز محله راه آهن نیم قرن تجربه کار دارد

 

درست كوكش كن!

يك‌روز يكي از مشتريانش مي‌آيد و مي‌گويد: اصغر! تا‌‌‌‌به‌حال اين همه ساعت براي ما درست كرده‌اي، دستت درد نكند. اما اين يكي چرا كار نمي‌كند؟ بعد يكي از كوك‌هاي ساعت را مي‌چرخاند و مي‌دهد دست اصغرآقا كه تازه تعميرش كرده بوده. اصغرآقا نگاهي به ساعت مي‌‌اندازد و آن را مي‌دهد دست مشتري ديگرش. مي‌گويد: آقا! بي‌زحمت اين را كوك كن. آن مشتري كه ساعت را كوك مي‌كند، عقربه‌ها راه مي‌افتند. صاحب ساعت خجالت‌زده مي‌شود و تازه مي‌فهمد كوك زنگ را به‌جاي كوك كار مي‌چرخانده است. اصغرآقا خاطرات فراواني از اين دست براي تعريف كردن دارد.

 

نه شير شتر می‌خواهم، نه ديدار عرب!

اين ساعت‌ساز خيابان عبادي كه به خنده خودش را دكتر ساعت مي‌داند، از سختي‌هاي كارش مي‌گويد: من خيلي صبور بودم كه در اين كار ماندم. بين خيلي از همكارانم و مشتريانشان دعوا مي‌شود. بعضي ساعت‌ها ارزش تعمير ندارند و وقتي اين را به مشتري مي‌گوييم، جواب مي‌دهد: تو تعميرش كن، پولت را بگير.

بعد وقتي دوباره خراب مي‌شود اعتراضش را به ما مي‌كند. درحالي‌كه بايد بين ساعت‌ساز و مشتري، اعتماد وجود داشته باشد. من خودم ساعت مشتري‌هاي بداخلاق را تعمير نمي‌كنم، نه شير شتر مي‌خواهم، نه ديدار عرب، روي صندلي‌ای مي‌نشينم كه ميخ نداشته باشد!

او ادامه مي‌دهد: ساعت‌سازي كار ظريفي است و ريزه‌كاري دارد. ما با چشمانمان كار مي‌كنيم و بدون ذره‌بين هم نمي‌توانيم. به‌خاطر همين حتي اگر مشتري هم زياد باشد، من چند تا سفارش را با هم قبول نمي‌كنم، چون چشمم خسته مي‌شود و نمي‌توانم ادامه بدهم.

 

ساعت‌ساز محله راه آهن نیم قرن تجربه کار دارد

 

ايراد چين را گرفتم!

ساعت‌ساز محله ما، به گفته خودش بین دیگر ساعت‌ساز‌ها کمی اسمی است و فنی‌تر، چون بعضی از وسایل ساعت‌های آلمانی را خودش می‌تواند بسازد. او ساعتی دستم می‌دهد و می‌گوید: کوکش کن.موقع کوک‌کردن، پیچ پایین کوک مرتب به انگشتانم برخورد می‌کند و مزاحم می‌شود.

کربلایی می‌گوید: این ساخت چین است. حدود سال ۷۰ من ایراد کارش را گرفتم. پیچ زیر کوک را کور کردم و دوسانت پایین‌تر بردم تا موقع کوک کردن مزاحم نشود. این خیلی کار سختی است و من برای انجامش، ۱۲ تا ابزار را جابه‌جا کردم، چون همه اجزای ساعت به هم متصل هستند. بعد ساعت را به اتحادیه ساعت‌سازان بردم و به‌عنوان الگو ارائه دادم.همه ساعت‌سازان انگشت‌به‌دهان ماندند. اتحادیه هم به من ۱۰۰ هزار تومان پاداش داد و ناهار میهمانم کرد.

 

نمی‌خواهم جلب‌توجه کنم‌

می‌پرسم چرا دکوراسیون مغازه را در این سال‌ها تغییر نداده و ویترین‌ها را امروزی نکرده است تا مشتری بیشتری جذب شود. جوابش برایم شنیدنی است: دوست ندارم میان مردم جلب‌توجه کنم، چون در کارم دچار مشکل می‌شوم. خیاطی که کم‌کم کارش را گسترش می‌دهد و ۲۰ کارگر زیر دستش می‌آورد، دیگر لباس‌های کهنه را تعمیر نمی‌کند. من هم مثل بقیه پول را دوست دارم، اما اگر قرار بود به این چیز‌ها فکر کنم، الان نباید ساعت‌های خراب مردم را تعمیر می‌کردم.

 

*این گزارش یکشنبه، ۱۹ آذر ۹۱ در شماره ۳۳ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44