مغازه ساعتسازی مجید بهروزینژاد در خیابان امامرضا(ع) قرار دارد. از آن مغازههایی است که خیلی از عابران بدون اینکه توجهشان به آن جلب شود، از مقابلش عبور میکنند. تابلو سردر ورودی و ویترین مغازه، قدیمی است و نشان میدهد که مطابق مد روز پیش نرفته است. بهروزینژاد و پدرش جزو قدیمیهای صنف خودشان هستند. او هنگامیکه نظرمان را درباره تابلو و ویترین میشنود، حرف پدرش را برایمان نقل میکند که کار خوب، ویترین مغازه است. آمدهایم تا از زبان پسر بشنویم که پدر چگونه این شغل را در زمانیکه کمترکسی ساعتسازی داشته، انتخاب کرده است.
دیوارهای مغازه پر از ساعتهای قدیمی است؛ همان ساعتهایی که نمونهاش را در خانه پدربزرگهایمان دیدهایم. برخیشان مثل روز اول کار میکند و برخی دیگر، خسته از این همه وقت که زمان را نشان دادهاند، ساکت روی دیوار نشستهاند. آقا مجید که دقتمان را روی ساعتها میبیند، همانطورکه ذرهبین به چشم دارد و ساعت مچی مشتری را تعمیر میکند، میگوید: هرتعمیرکار ساعتی نمیتواند ساعتهای قدیمی را تعمیر کند. همین چندوقت قبل، یکی از مشتریها ساعتی برای تعمیر آورد. همکارمان گفته بود تعمیر نمیشود، اما تعمیرش کردم.
بهروزینژاد از زمانیکه یادش میآید، در مغازه پدر و کنار دستش کار کرده است. به قول خودش از زمانیکه دست چپ و راستش را شناخته درحال تعمیر ساعت بوده است، اما اینکه چطور این شغل را پدر و پسر انتخاب کردهاند، روایتی جذاب و شنیدنی دارد.
پدرش، جواد، متولد1309 بوده است و به رسم گذشته، چندسال شناسنامه را دیرتر برایش میگیرند؛ به همیندلیل در شناسنامه تاریخ تولدش 1311 ثبت شده و سال1398 به رحمت خدا رفته است.
پدر در زمان جوانی قالیبافی میکرده است، اما رنجی را که سایر قالیبافان متحمل میشدند، میبیند. سختی کار آنها سبب میشود او در دوره نوجوانی به این فکر بیفتد که شغلش را تغییر بدهد. مدتی بهدنبال شغلهای مختلف میرود. در آن سالها تازه رادیو به ایران آمده بود و بین مردم جایگاه خاصی داشته است.
ازآنجاییکه خانواده بهروزینژاد خانوادهای متدین و معتقد بودند و در آن زمان، خانوادههای معتقد، نظر مساعدی درباره رادیو نداشتند، به او میگویند تعمیر رادیو کار مناسبی برای او نیست. هجدهساله بوده است که به خانوادهاش میگوید میخواهد آرایشگر بشود. باز هم خانواده او را از این کار نهی میکنند؛ زیرا تراشیدن محاسن، چه برای خود و چه برای دیگران، کار درستی نبوده است و نباید از این راه نان خورد.
آقا مجید برایمان توضیح میدهد: در همان محله عیدگاه که پدرم زندگی میکرده، یک ساعتفروشی بوده است. پدرم برای شاگردی پیش استاد ساعتساز در محل زندگیاش میرود. اما بهدلیل اینکه ساعت و تعمیر آن شغل تازهای بوده، استاد ساعتساز او را نپذیرفته بود. از پدرم اصرار و از او انکار. بالاخره پدرم به استاد پیشنهاد میکند که صدتومان به او پول بدهد و سهسال هم برایش مجانی کار کند.
بدینشکل دل استاد ساعتساز نرم میشود و جواد را به شاگردی قبول میکند. از صبح تا ظهر قالیبافی میکرده است و عصر تا پاسی از شب بدون وقفه کار میکرده و فوت و فن را از روی دست استاد یاد میگیرد. روزی فردی یک قالی میخرد و میخواهد آن را به تهران ارسال کند. جواد قبول میکند که با گاریهای آن زمان، قالی را به تهران برساند. از شانس خوبش داماد فردی که قالی خریده بود، در تهران ساعتسازی داشته است؛ بنابراین هشتسال در تهران میماند و کار را یاد میگیرد و خودش استادکار میشود.
سال1332 که به مشهد میآید، دور میدان بسیج (ضد سابق) با پساندازش از کار در تهران، مغازهای به قیمت 2هزار تومان میخرد. سال1356 به دستور استاندار وقت، مبنیبر تعریض میدان، مغازهها تخریب میشود و آنها مغازه را به خیابان امامرضا(ع)، بین امام رضا(ع)44 و 46 منتقل میکنند.
بهروزینژاد میگوید: آن دوره تعمیرکار ساعت زیاد نبود و هرفردی نمیتوانست ساعتها را تعمیر کند. پدرم میگفت مزد تعمیر یک ساعت برابر با مزد یک روز کارگر در آن دوران بود.
به گفته آقا مجید حالا دست برای تعمیر زیاد شده است، اما هرکسی هم نمیتواند ساعتهای قدیمی را بهخوبی تعمیر کند. میگوید وقتی چرخ دندهها خراب است ،یک موتور جدید برایشمیگذارند.
مردم خودشان برایت مجانی تبلیغ میکنند و در توصیفت میگویند «همان ساعتسازی که همه نوع ساعت را میتواند تعمیر کند»؛ همین برایم کافی است
بدین شکل کار خودشان را آسان میکنند. اما او با وسواس زیاد همه نوع ساعت قدیمی را تعمیر میکند و این را مدیون آموختههایش از پدر است. البته ناگفته پیداست که به کارش عشق و علاقه خاصی دارد و تأکید میکند: تا علاقه نباشد، دل به کار نمیدهی.
اما علاقه که داشته باشی، سختیهای کار هم برایت شیرین است. اصلا کار تبلیغ نمیخواهد؛ همین که کارت خوب باشد، بزرگترین تبلیغ است و مردم خودشان برایت مجانی تبلیغ میکنند و در توصیفت میگویند «همان ساعتسازی که همه نوع ساعت را میتواند تعمیر کند»؛ همین برایم کافی است.
این کاسب خیابان امامرضا(ع) که موهایش را در این مغازه سفید کرده است، میگوید: از کودکی کنار دست پدرم کار کردم و فوت و فن تعمیر ساعت را آموختم. پدرم هیچوقت نمیگذاشت بیکار بمانم.
زمانیکه کار نداشتم، یک میخ به دستم میداد و میگفت این را تراش بده.سختگیریهای پدر سبب شده است او بسیاری از وقتها وقتی ساعتی قدیمی را برای تعمیر میآورند که نیاز به قطعهای خاص دارد، خودش آن را بسازد. او معتقد است کارش بر دوپایه مهم استوار است؛ اول چشم دقیق و حساس یعنی دید دهدهم که میلیمتر را تشخیص بدهد. دوم تمرکز، زیرا کارشان بسیار حساس و دقیق است و باید با فکر و تمرکز زیاد آن را انجام دهند.
بهروزینژاد شاگردی ندارد و بهتنهایی در مغازهاش فعالیت میکند. او دلیلش را این میداند که جوانان امروز میخواهند زود استاد شوند، درحالیکه باید برای استادشدن در این شغل دستکم پنجسال زمان بگذارند. اما آنها نیامده میخواهند بروند و مغازهای برای خودشان باز کنند. او میگوید: همین میشود که تعمیرکار زیاد است، اما هرکسی نمیتواند ساعتها را تعمیر کند. کار را باید از روی صبر و حوصله انجام داد.