کد خبر: ۱۲۲۰۷
۱۱ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۰
۴ دهه ساعت‌سازی اوستا رضا؛ دقیق و منظم

۴ دهه ساعت‌سازی اوستا رضا؛ دقیق و منظم

از همان ابتدای خیابان سرخس تا نقطه انتهایی آن، اوستارضا ساعت‌ساز بنام و معروف است. او ۴۰‌سال است که کار تعمیر ساعت را با دقت بسیار انجام می‌دهد.

حجره‌اش را همه می‌شناسند و چشم‌بسته نشانی‌اش را می‌دهند. از همان ابتدای خیابان سرخس تا نقطه انتهایی آن، اوستارضا ساعت‌ساز بنام و معروف است. کمترکسی است که رضا انسان، اوستای ساعت‌ساز قدیمی محله را نشناسد. یک محله است و یک اوستای بنام.

زمان حتی رنگ آبی مغازه را گرفته است. ۴۰‌ سال است که این در روی حجره می‌چرخد تا اهالی محله، هم کار زمین‌مانده‌شان را به دست‌های اوستا بسپارند هم گره کار‌های دیگرشان را به دست او باز کنند. اوستارضا برای کار خیر همیشه وقت گذاشته است و زمان دارد. حتی حالا که پسری جوان می‌خواهد او را به عنوان ضامن برای وام ببرد و اوستا آماده رفتن است، چون به تاثیر کار خیر در زندگی‌اش خیلی معتقد است.

در را آهسته باز می‌کنم. صدای تیک‌تیک ساعت‌های کوکی حس خوشی را در لحظه‌های آدم می‌ریزد. هرچیزی که بوی گذشته دارد، شیرین و تماشایی است. درست مثل کلکسیون ساعت‌های قدیمی روی دیوار که اوستا با وسواس و علاقه آنها را چیده و گذاشته تا آدم حظ گذشته‌شان را ببرد.

 

صبح با صدای زنگ این ساعت‌ها شروع می‌شد

حس اوستا هم شبیه من است. می‌گوید: آدم‌ها همیشه گذشته‌شان را دوست دارند؛ فرقی نمی‌کند مال نسل امروز باشند یا نه، گذشته برای همه شیرین است و بعد ساعت کوکی پشت ویترین را بالا می‌گیرد و نشان می‌دهد و می‌گوید: قدیم، صبح‌ها با زنگ همین ساعت‌ها شروع می‌شد. شما یادتان نمی‌آید، اما ...

کرکره حجره رضا انسان هرصبح ساعت‌۷ بالا می‌رود تا ظهر که آفتاب روی تیغه وسط گیر می‌کند و اوستارضا تشخیص می‌دهد که حالا وقت اذان و نماز است و حتی وقت رفتنش را با همین نشانه تنظیم می‌کند.

 

هیچ‌وقت ساعت نمی‌بندم

اوستا، اما هیچ‌وقت ساعتی به دست نبسته است: معمولا ساعت دستم نمی‌کنم، مگر مواقع خاص. وقت‌هایی که قرار است جایی بروم یا مراسم خاصی است، ساعت من همیشه آفتاب بوده است. من همیشه از روی آفتاب، می‌توانم زمان را تشخیص بدهم. از همان دوران شاگردی عادت کرده‌ام زمانم را با آفتاب تنظیم کنم و الان هم بدون اینکه به ساعت نگاه کنم، هرروز راس ساعت‌۷ در مغازه باز است.

 

کار ساعت ظرافت می‌خواهد

همیشه کار‌های ظریف به وجدش می‌آورده و به خاطر همین دنبال کاری بوده است که بتواند این حسش را یک‌جوری ارضا کند. می‌گوید: هیچ‌کاری مثل ساعت‌سازی ظرافت نمی‌خواهد.

اوستارضا ۴۰‌سال است که در کار تعمیر ساعت است و حالا چشم‌بسته جنس و نوع ساعت‌ها را تشخیص می‌دهد و می‌گوید: ساعت‌های شبیه هم خیلی زیادند، اما بعضی از آنها قیمتشان بیشتر از ۵۰۰ هزار تومان است که شبیه آن طرح زیادند.

 

۴ دهه ساعت‌سازی اوستا رضا؛ بی‌وقفه و دقیق

 

شغل باکلاسی است

سواد زیادی ندارد، اما دوست دارد با آدم‌های درست‌وحسابی حشرونشر داشته باشد و خوب حرف بزند. اعتقاد دارد ساعت‌سازی شغل باکلاسی است و همه روی آن یک‌جور خاص حساب می‌کنند.

اوستا از درس و مدرسه همین اندازه می‌داند که بخواند و بنویسد. متولد تربت است، اما بیش از ۴۰‌سال است که در مشهد اقامت دارد.

 

در کار ساعت ماندگار شدم

سال‌۱۳۵۲ که به مشهد آمدم، در محله چهارراه جلالیه ساکن شدم. شغل‌های دیگر را هم امتحان کرده بودم؛ مثلا مدتی در موتور‌سازی کار کردم، اما چون شغل تمیزی نبود، تصمیم گرفتم آن را برای همیشه کنار بگذارم. شغل‌های دیگر را همین‌طور کوتاه‌مدت تجربه کردم تا اینکه وارد بازار ساعت شده و ماندگار شدم و هنوز هم درِ حجره را به امید تعمیر ساعت‌ها باز می‌کنم.

اوستا زندگی در این محله را دوست دارد و اعتقاد دارد یکی از محله‌های اصیل مشهد است. اوایل که به مشهد آمده بودیم، با برادرم در همین محله اتاقی را اجاره کردیم. زندگی آن روز‌ها خیلی با حالا تفاوت داشت. در حیاطی که تنور داشت و زمستان‌ها باید زغال برای کرسی آماده می‌کردیم، زندگی شیرینی خاصی داشت.

 

 

سرخس از خیابان‌های اصلی بود

اوایل این خیابان برو‌بیایی داشت. از خیابان‌های اصلی مشهد بود که همه در آن رفت‌وآمد می‌کردند. ساعت‌سازی در محله ما نبود و من مجبور بودم در قسمت‌های مختلف شهر کار کنم؛ سمزقند، ارگ و...

 

ساعت‌سازی یک هنر است

اوستادکارمان می‌گفت ساعت‌سازی نوعی هنر است. هر‌کس آن را یاد بگیرد، بی‌شک هنر‌های دیگر را هم یاد خواهد گرفت. کسی که به ظرافت ها‌ی کار ساعت وارد شود، خیلی از کار‌های دیگر را هم می‌تواند انجام دهد.

اما یادم نمی‌رود که فوت‌وفن کار را پیش اوستاد ساعت‌چی یاد گرفتم و مدتی را هم در طبرسی مشغول بودم و دلم می‌خواست مردم همه محله‌ها را بشناسم و ا‌ز نزدیک نوع زندگی‌شان را ببینم.

 

روایت زندگی آدم‌ها را دوست دارم

دیدن زندگی آدم‌ها همیشه برایم جذاب بوده است. اوایل که کارم را در سمزقند شروع کرده بودم، مزدم روزی یک‌تومان بود. از این مبلغ سه‌قرانش را ماست می‌خریدم و دو قران را نان صبحانه. آن هم گاهی بود و گاهی نبود. زندگی من به همین سختی بود تا اینکه بعد‌ها ازدواج کردم و سروسامان گرفتم و به اینجا رسیدم که لذت زندگی را می‌برم.

 

حس اطمینان آدم‌ها برایم ارزشمند است

هرشب مقداری نان برای گنجشک‌ها خیس می‌کنم و آنها هم می‌آیند در پیاده‌رو، سهم نانشان را برمی‌دارند و می‌روند. خیلی‌وقت‌ها مغازه‌دار‌ها کلیدشان را به من می‌سپارند تا صبح زودتر که رسیدم، در مغازه را باز کنم. وقتی این اطمینان را می‌بینم، حس خوبی پیدا می‌کنم. این اطمینان داشتن خوب و ارزشمند است. دوست دارم این را به جوان‌ها هم توصیه کنم که قبل از هرکاری سعی کنند اطمینان اطرافیانشان را جلب کنند. این برای کاسبی، مهم‌ترین سرمایه است.

هیچ ساعتی در مغازه گم نمی‌شود

اینجا ساعت مشتری گم‌وگور نمی‌شود. پیش آمده مشتری ساعتی را تحویل داده و بعد از ۴ یا ۵‌سال برای تحویل آن مراجعه کرده است و در کمال تعجب دیده که ساعتش هنوز سر جایش است. برای من رضایت مشتری اصل اول است.

 

از یکدیگر درس بگیریم

آدم همیشه به تجربه و نصیحت بزرگ‌تر‌ها نیازمند است و درس‌های زیادی از آنها یاد می‌گیرد. همیشه استادم می‌گفت مبادا برای گرفتن پول بیشتر به مشتری دروغ بگویی! من این حرف را آویزه گوشم کرده‌ام و هنوز که هنوز است، دارم به آن عمل می‌کنم و خیرش را هم می‌بینم. شاید درآمد آن‌چنانی نداشته باشم، اما همینش هم برکت دارد.

 

اینجا ساعت مشتری گم‌ نمی‌شود. پیش آمده مشتری بعد از ۴ یا ۵‌سال برای تحویل ساعت مراجعه کرده است

زندگی، فانتزی شده است

اوستا می‌گوید: حالا زندگی‌ها خیلی فرق کرده و با مذاق من خوش نمی‌آید. همه‌چیز فانتزی شده است حتی انتخاب ساعت برای عروس و دامادها...

اوستارضا خاطرات زیادی از برخورد با آدم‌ها دارد، اما هیچ‌چیز به این اندازه دلگیرش نمی‌کند که مشتری می‌خواهد دست به ابزار ساعت نزنیم. می‌گوید: این رفتار برخورنده است. وسایل ساعت به هیچ کار ما نمی‌آید. اوستا در روز‌های ۷۰‌سالگی مثل گذشته تابستان‌ها را روزه می‌گیرد. دوست دارد درباره خاطرات رمضان‌های گذشته حرف بزند، چون آدم را از این زندگی فانتزی دور می‌کند.

 

برگزاری مراسم گل‌خندان

دوسه روز مانده به ماه رمضان، مراسم گل‌خندان برگزار می‌شد. این مراسم مربوط به آشتی‌کنان کسانی بود که بینشان کدورتی بود و بعد می‌خواستند با روزه گرفتن به استقبال ماه مبارک بروند.

مردم خیلی از محله‌ها با دیدن هلال ماه به خانه همدیگر می‌رفتند و از هم طلب حلالیت می‌کردند و کمترکسی بود که با قهر و دلخوری وارد این ماه شود.

آنها که دستشان به دهانشان می‌رسید، سفره قلمکار استفاده می‌کردند و کم‌بضاعت‌ها از ماه‌ها قبل پارچه‌ای گلدوزی کرده و برای سفره رمضان کنار می‌گذاشتند.

 

افطاری از شام جدا بود

شله‌زرد، آش رشته، شیر‌برنج و حلیم از غذا‌های گذشته بود. قدیم‌ها افطاری را از شام جدا می‌خوردند و ممکن بود کسی افطار را خانه فردی باشد و سحر را میهمان فرد دیگری، چون پذیرایی افطار خیلی مختصر و شامل نان شیرمال و مربا و خرما و چای و پنیر و سبزی بود.

حلیم، غذای افطارِ زمستان‌ها بود و تابستان علاوه بر اینها از زولبیاوبامیه و خاکشیر و یخ‌مال هم برای پذیرایی استفاده می‌شد. زولبیاوبامیه بعد از افطار صرف می‌شد. خربزه و هندوانه هم پای ثابت همه سحر‌ها و رمضان‌ها بود.

 

رمضان، محله خلوت‌تر می‌شد

اوستا تعریف می‌کند: به جز کسبه عمومی مانند بقال‌ها و نانوا‌ها بقیه کسبه کار خود را دیرتر آغاز می‌کردند و عصر‌ها هم زودتر به منزل می‌رفتند. منبر‌های مساجد در این ماه شلوغ‌تر می‌شد. منبری‌ها علاوه بر مسائل دینی، مسائل روز را هم مطرح می‌کردند و این موضوع رغبت مردم محله را برای رفتن به مسجد بیشتر می‌کرد.

خرده‌فروش‌ها می‌دانستند منبر که تمام شود، خیابان شلوغ می‌شود و بساط خود را در خیابان‌های مشرف به مسجد پهن می‌کردند و بازار خوبی هم داشتند.

 

۴ دهه ساعت‌سازی اوستا رضا؛ دقیق و بی‌وقفه

 

زورخانه‌ها بازدید پس می‌دادند

زورخانه‌ها در شب‌های ماه رمضان پاتوق جوان‌ها بود. رسم بر این بود که زورخانه‌ها در ماه رمضان به یکدیگر بازدید پس می‌دادند. یعنی اعضای یک زورخانه به بازدید زورخانه دیگر می‌رفتند و ورزش می‌کردند و این کار تا پایان ماه رمضان تکرار می‌شد. تازه‌نفس‌ها در زورخانه‌ها دم می‌گرفتند و تا سحر می‌خواندند.

 

رقابت برای ختم قرآن

رقابت برای ختم قرآن در ماه مبارک بسیار دیده می‌شد. گروه‌های هم‌سال مثل خانم‌های خانه‌دار، کسبه بازار، جوانان و دختر‌های دم‌بخت قبل از ماه رمضان عهد می‌بستند که تعداد معینی قرآن در ماه رمضان ختم کنند.

آن وقت پایان هرختم سجده شکر جمعی می‌گذاشتند و نقل و شیرینی پخش می‌کردند. معتقد بودند هرکس موفق شود ۴۰‌ختم قرآن را انجام دهد، هرحاجتی دارد روا می‌شود. در آخر هم برای کسی که ۴۰‌ختم کرده، جشنی می‌گرفتند و هدیه‌ای می‌بردند.

 

پوشیدن لباس مراد

در بیست‌وهفتم ماه رمضان حاجت‌مندان پارچه‌ای خریده به مسجد می‌بردند و بین نماز ظهروعصر پارچه را می‌بریدند و می‌دوختند و بعد از نماز به تن صاحب حاجت می‌کردند. خیلی‌ها چرخ خیاطی خود را این روز به مسجد می‌فرستادند. حاجت‌مندان پیراهن مراد را تنشان می‌کردند و خیلی از زن‌ها با همین اعتقاد صاحب فرزند شدند و...

 

*این گزارش در شماره ۱۰۹ شهرآرا محله منطقه ۵ مورخ ۲۳ تیرماه سال ۱۳۹۳ منتشر شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44