حاجعلی سمسامی تعریف میکند: یکبار بابت این امانتداری نزدیک بود کتک هم بخوریم. یک روز بندهخدایی کتی برای شستوشو آورد. موقعیکه میخواستیم آن را داخل ماشین بیندازیم، از یکی از جیبها بسته کوچک موادمخدر پیدا کردیم. من هم به رسم امانت آن بسته را پس از آمادهشدن کار سرجایش قرار دادم. طرف که آمد دنبال لباسش، آرام در گوشش گفتم امانتتان سرجایش است، اما او بعد از اینکه دست در جیب کرد و بسته را دید، داد و فریادی راه انداخت که این مال من نیست و شما میخواهید برای من پاپوش درست کنید.
سال87 که وارد دانشگاه شدم بعضی کلاسها عملی بود یا به دامداری میرفتیم یا دامهای کوچک را سر کلاس میآوردند. یک روز دامدار بیبضاعتی به دانشگاه مراجعه کرد و از بیماری گاوش گفت. خداحفظش کند استادمان آقای رئوفی، فرد بسیار کاربلدی بود. ما را که حدود 25دانشجو بودیم با خودش برد پیش آن دام. معاینهاش کرد و همانجا دو آمپول به آن تزریق کرد و بعد حدود نیمساعت، گاوی که کلا زمینگیر شده و در معرض تلفشدن بود، سر پا شد و رو به بهبودی رفت. آنجا بود که هم از تشخیص و درمان استادم و هم از گریه خوشحالی دامدار منقلب شده بودم .کل سرمایه آن دامدار همین گاو بود و از طریق آن امرار معاش میکرد.
اسم جاروی دستهبلندشان «مکهای» است. این جاروها را پیمانکار میخرد و به پاکبانها میدهد. براتعلی از صبح تا شب جاروها را در آب میگذارد تا خیس بخورد و بهتر کار کند. او میگوید: جاروهای جدید اصلا به درد نمیخورد و زود سیخهایشان از بین میرود و زمین تمیز نمیشود. جارو کردن درست وقتی است که بهجز آشغالهای درشت، خاک را هم بگیری تا تمیز باشد.
براتعلی پروانه میگوید: دلیل نمیشود اگر برخی مردم رعایت نمیکنند ما کوتاهی کنیم.
علیرضا رحیمی میگوید: از همان ابتدا وقتی روحیه پیشکسوتان سازمان را میدیدیم که با چه انگیزه و نشاطی در عملیاتها حاضر میشدند و یا وقتی از نزدیک شاهد تلاش همکارانم برای نجات مردم و به حداقل رساندن خسارتهای جانی و مالی بودم و روشن شدن جرقه امید در یک خانواده نجاتیافته را میدیدم، بسیار برایم لذتبخش و آموزنده بود و روز به روز بیشتر به شغلم علاقهمند میشدم.
محمدامین و سجاد دانشآموزان چهاربرجی هستند که در اوقات فراغت تابستان کار را بر اتلاف وقت ترجیح دادهاند و تابستان خود را کنار استادکارها میگذرانند تا فوت و فن حرفهای را یاد بگیرند.یکی پانزدهساله و دیگری 17سال دارد، در کارگاه تراشکاری و جوشکاری مشغول به کار هستند، جایی که از ساعت 8صبح تا 6بعدازظهر با انواع دستگاه برش و دستگاه جوش، فرز و... سر و کار دارند و امیدوارند در آینده برای خودشان کسب و کار آبرومندی را راهاندازی کنند.که پشت سر گذاشتهاند تا به هر قیمتی که شده، هم نانآور باشند و هم دانشآموز.
کار در روستا و کار کردن با مردمی که درس نخوانده و اطلاعات بهداشتی زیادی ندارند صبر زیادی میخواهد. فاطمه خانم میگوید: اول نیاز است که اعتماد مردم جلب شود و حرفهایت را بپذیرند. چون کارم را با روستای خودمان شروع کردم و آنجا همدیگر را میشناختیم کار خوب بود. در هر روستا ابتدا سرشماری میکنیم. برگهای داریم که اطلاعات کامل خانوارها را میگیریم و برای هر خانواده و هر عضو آن یک شماره پرونده میزنیم. بهورزی شغل بسیار سختی است اما سختی کار به آن تعلق نمیگیرد. کارمان زیاد است، از فعالسازی پرونده بگیرید تا شناخت بیماریها
سجادحسنزاده استاد مکانیک میگوید: از هفت شاگرد چهار نفرشان فقط در تعطیلات تابستان به تعمیرگاه میآیند. یکی از شاگردان هم از چند روز قبل کارش را شروع کرده است. شاگردی هم دارم که امسال سومین تابستان است که اینجا مشغول به کار است. او در کارش پیشرفت خوبی داشته است و تعمیر و باز و بسته کردن موتور خودرو را انجام میدهد و به یک استاد نیمهماهر تبدیل شده است.در گذشته شغل مکانیکی به دلیل سروکارداشتن دائمی با روغن و بوی بنزین چندان مورد استقبال دانشآموزان نبوده است. اما چندسالی است که این دیدگاه تغییر کرده است.