کپسول را روشن میکند، سری برش هوا را روی زنجیرها میگیرد و صدای تف آتش فضای کارگاه را پر میکند. قطرات عرق تمام صورتش را میپوشاند، اما او به کارش ادامه میدهد. این مرحله، مرحله جوشدادن زنجیرهاست، اما او میتواند همه مراحل زنجیربافی را چشمبسته از ابتدا تا انتها انجام بدهد.
جابر رحمانی سالهاست که از کنار شغل خانوادگی، زندگیاش را میگرداند. از کودکی پایش به کارگاه پدر و عموهایش باز شده و با این شغل خو گرفته است. حالا هم در میانه خیابان پورسینا همراه شریکش کارگاه خودش را دارد. یک روز را در کارگاه زنجیربافی جابر و رفقایش در محله پورسینا میگذرانیم.
گونیهای پر از زنجیر گوشه دیوار، مفتولهای آهنی که روی هم تلنبار شدهاند، خانچههایی که گوشهوکنار کارگاه افتادهاند و... اینجا پر از نشانههای ریز و درشت است که جزئیات کار صاحبانش را برملا میکند. زنجیربافان این کارگاه هم روی چهارپایههای چوبی وسط کارگاه نشستهاند و زنجیر میبافند. هرکس گوشهای از کار را دست گرفته و مشغول کار است.
یکی دانهها را روی خانچه میچیند، یکی عینک دودی خط وخشدارش را میزند و آنها را به هم جوش میدهد و... جابر رحمانی هم یکی از صاحبان کارگاه است که در اتاقک بغلی، کار خودش را انجام میدهد.
۲۸سال بیشتر ندارد و هشتسالی میشود که برای خودش کار میکند. مدتها در کارگاه پدرش شاگردی کرده است. از زمانیکه به یاد دارد، زنجیرباف بوده و انگشتهایش با خوشههای کوچک زنجیر خو گرفته است.
حرف که میزند، نگاهش به روبهروست و همزمان دستهایش زنجیرها را تند و فرز روی خانچه میچینند. به قول خودش آنقدر توی این کار آتش و دود کپسول هوا خورده است که حالا چشمبسته هم میتواند زنجیر ببافد.
جابر رحمانی از ششسالگی کنار برادر و پسرعموهایش زنجیر میبافته است. همگی دور خانچهها چهارزانو مینشستند و دانهها را میچیدند. او تند و فرز بودنش در کار را حاصل کتکهایی میداند که در بچگی خورده است؛ «ما بچهها دور خانچهها مینشستیم و دانهها را میچیدیم. هرکس عقب میماند از پدرش کتک میخورد! از ترسمان هم که بود تندتند کارمان را انجام میدادیم.»
همه این خاطرات تیره و تار باعث شده است که حالا جابر شغلش را دوست نداشته باشد. وقتی از او میخواهم که خاطرات خوبش را تعریف کند، مکث میکند، سری تکان میدهد و جواب میدهد که هیچ خاطره خوبی ندارد. تنها خوشحالیاش این است که پدرش به درس و مدرسه اش اهمیت میداده و او را به مدرسه میفرستاده است.
او حالا مدرک کارشناسی مهندسی مکانیک دارد، اما پساز فارغالتحصیلی کاری مرتبط با رشتهاش پیدا نمیکند و بهناچار شغل کودکیاش را ادامه میدهد.
خواسته و ناخواسته جابر حالا در این کار زبده شده است. او از مراحل کار زنجیربافی میگوید. داستان زندگی این آدمها شبیه همین حلقههای کوچک زنجیر به هم وصل شده و گره خورده است. تعریف میکند که در این محله چند خانوار از این شغل نان میخورند.
جابر رحمانی همراه با شریکش مفتولهای آهنی را کیلویی ۳۵هزار تومان میخرند و به دست سیمتابهای محله میدهند. بعد از آن مفتولهای کوچک برشخورده را در کیسه میریزند و به در خانهها میبرند. خانمهای محله پورسینا در خانههایشان درقبال گرفتن مزدی اندک، این حلقهها را سهتا سهتا به هم چفت میکنند. جابر رحمانی این زنجیرهای کوچک سهتایی را تحویل میگیرد تا در کارگاه جوش بدهند.
میگوید که قبلترها که کپسول هوا نبوده است، این زنجیرها را در کوره آهنگری جوش میدادند، اما حالا کارشان راحتتر شده است. بعداز جوشخوردن زنجیرهای سهتایی دوباره آنها را در کیسه میریزند و به در خانهها میبرند. این رفتوآمد چندبار تکرار میشود تا درنهایت خوشههای زنجیر شکل بگیرد. بخش دیگر ماجرا خراطها هستند که برای این زنجیرها دسته چوبی میتراشند و بعد آنها زنجیرها را به این دستهها وصل
میکنند.
حسن رجبی از دیگر زنجیربافان این کارگاه است که همه این مراحل را بلد است. او هم از دوران کودکی زنجیربافی را آموزش دیده است و مثل جابر تند و سریع زنجیرها را روی خانچهها میچیند تا نفر بعدی آنها را به هم جوش بدهد.
شغلشان، فصلی محسوب میشود، اما هر روز از ساعت۷ صبح در مغازه را باز میکنند تا ۷بعدازظهر هم پای کار میمانند. چند ماه پیش از محرم، فروششان اوج میگیرد، اما بعد از آن کمتر و کمتر میشود. ماههایی از سال هم هست که فقط برای انبارکردن زنجیرها را میبافند تا بعد بفروشند. با گرانتر شدن مواد اولیه طی چند سال اخیر، سودشان از این کار کمتر هم شده است و شرایط سختتری دارند.
هیچکدام از فروششان رضایت ندارند، اما انگار در این شغل گیر کردهاند و چاره دیگری هم ندارند. با همه اینها جابر این شغل را یک شغل مرده و نابودشده نمیداند؛ «این زنجیرها بافته میشوند تا به دست عزاداران حسینی برسند و همین مسئله باعث دلخوشی ما در این پیشه است. تا عاشورا و تاسوعا باشد، این شغل هم پابرجاست، اما حالا سود کمتری نسبتبه گذشته دارد. تنها نقطه شهر که کارگاه زنجیربافی دارد، همین منطقه است. این کارگاهها روزبهروز کمتر میشوند. کاش حمایت بیشتری از این شغل قدیمی و سنتی شود.»